سهشنبه
آیا تهران برف دارد؟
چهارشنبه
شنبه
این کجا و آن کجا
مخصوصا اگه از نزدیک جوءل تراپ رو دیده باشید تایید میکنید که عکس سمت راست به مراتب به تراپ واقعی (استاد پرکار ولی یکم زودجوش کل تک) شبیه تره. اما ظاهرا تراپ ایرانی یا اعدام شده یا منتظر اعدام شدنه. دارم فکر میکنم نرخ پیشرفت توی دنیا خیلی کند تر از اون چیزیه که میتونسته باشه. فکر کنین چند تا بتهون وجود داشته که بنا به جبر زندگی مجبور شده سرباز بشه (و به خاطر بی استعدادی تو جنگیدن کشته شده) یا توی یه رستوران آشپز شده (یاد دلشدگانم به خیر).
دو گروه کاملا متفاوت
گروه یادگیری ماشین اینجا: فقط دو تا استاد داره (دو تا و نصفی بودن که اون نصفی از ترس سرما کوچ کرد به استنفورد). از اون دو تای باقی مونده یکیش که کمک استاد منه فرصت مطالعاتی گرفت و رفت یاهو که یه مقدار تحقیق کنه. کل گروه دو تا دانشجوی بیضین و دو تا دانشجوی مفرغ (و من و یک پسر ترک که حالا بهش میپردازم نصفمون یه جای دیگه هست). هر دو استاد گرامی به شدت مشکل مالی دارن چیزی به اسم پسا دکتری فعلا که نداریم. هر دو تاشون به شدت عاشق موضوع تدریسشون هستن (و حاضر نیستن مساله جدیدی به جز ادامه دادن همون موضوع تحقیق شروع کنن مگر در حد مشورت که آره فلانی تو فلان کنفرانس راجع به اینا حرف زد) . هر دو تاشون هم برای تدریس درس یادگیری ماشین از دانشگاه تقدیرنامه گرفتن.
گروه ریاضیات کاربردی (این گروه تو یه ساختمون دراز به اسم دانشکده ریاضی هست): سرپرست این گروه استاد منه . این استاد و خانمش با هم دیگه گروه رو میچرخونن. گروه هشت تا استاد اصلی داره و آدمای زیادی از برق و فایننس و کامپیوتر هم همراهیش میکنن. کاری که استادا تو این گروه بیشتر از تحقیق انجام میدن نوشتن درخواست پروژه و گرفتن پول مفید از اینور و اونور هستن و در مواقع بیکاری برای سرگرمی هم که شده به تحقیق میپردازن. موضوع تحقیق هم معمولا اینطوری تعیین میشه: اول نگاه میکنن ببینن الان چی موضوع داغه . بعد نگاه میکنن ببینن گروه چه نقاط قوتی (نسبت به دپارتمانهای مشابه) داره. بعدم انشایی مینویسن که ایول چه موضوع خفنی. ا راستی ما هم چقدر خفنیم ببینین قبلا چه شاخ قولایی شکوندیم. حالام شاخ اینو تو سه سال آینده میشکنیم اگه پول رو رد کنین بیاد. باید اقرار کرد که بیست سال مدیریت مرکز تحقیقات ای تی اند تی (اونم تو زمانی که در نبود گوگل و مایکروسافت و غیره یکه تاز عرصه مرکز تحقیقات صنعتی بوده) به اندازه کافی به این استاد و همسرش تجربه هدیه کرده که بدونن این انشا رو چطوری بنویسن.
بار اصلی تحقیقات در این مرکز به عهده همین دانشجوهای پسادکتری هست و بعدش هم ما دانشجو های دکتری. گروه ما (استاد من) هشت تا دانشجوی دکتری داره که من تنها کامپیوتری گروه هستم. دانشجو ها در انتخاب مساله هاشون معمولا آزاد هستن (به شرطی که ول نچرخن) و میتونن با هر کسی که دلشون خواست کار کنن. البته بدیهیه که چون پول تو زندگی آکادمیک خیلی چیز بی ارزشی نیست دانشجو ها سعی میکنن کارشون رو با گرنت های دریافتی منطبق کنن که این در نتیجه تشکیل یه دور با بازخور اکثرا مثبت میده.
بخش عمده تدریس دروس کارشناسی تو این گروه شبیه تدریس ریاضی یک و دو تو ایران هست و این وظیفه دانشجوست که بره و درسها رو یاد بگیره در نتیجه اکثر دانشجوهای کارشناسی احساس حماقت میکنن و از کیفیت آموزش ناراضین. دانشکده به جز از گروه خودش از دانشکده های دیگه هم برای پایان نامه کارشناسی دانشجوی میگیره.
اما نکته جالب و قابل توجه قضیه اینجاست که دپارتمان ریاضی کاربردی بخش قابل توجهی از پروژه ها (و در نتیجه پول های دریافتی) ش رو از پروژه های یادگیری ماشین تامین میکنه. به بیان دیگه با اینکه گروه یادگیری ماشین دانشکده در فقر (و نیمه فلاکت) مالی به سر میبره گروه ریاضیات کاربردی موفق به بردن مزایده های نسبتا زیادی در این زمینه میشه. نکته جالب تر اینه که هر از گاهی از طرف استادای ریاضی کاربردی به یادگیری ماشین پیشنهاد داده میشه که بیاین یک پروژه مشترک تعریف کنیم. هم به علم کمک کردیم (باید بگن از این حرفای قشنگ) هم آی پولش خوبه ها. و اکثرا جوابی که شنیده میشه اینه که : ای بابا این که مهلتش دو هفته دیگست نمیرسیم بابا! یا اینکه دانشجوهای گروه خودشون الان مشغول انجام تحقیقات هستن .
هدف از این نوشته صرفا مقایسه دو روش مختلف در هدایت گروههای تحقیقاتی بود. به هیچ وجه قصد نتیجه گیری ندارم فقط میخوام بگم مقایسه این دو تا روش توی سیستم مبتنی بر ارزش افزوده که در دانشگاههای آمریکا خیلی رایجه خودش میتونه حتی بیشتر از یک مساله پی اچ دی جالب و در عین حال تحقیق پذیر باشه.
دوشنبه
شنبه
خاطره
پ.ن: ها ها! من فکر میکنم این خاطره رو قبل از اینکه ایشون این جایزش رو ببره نوشتم نه؟!
دوشنبه
شنبه
ایشون خیلی خوشحالن
I'm very happy since I chatted with one of the Turing Award winner today.
مبارک باشه :-)
یکشنبه
ای همه گلهای از سرما کبود
خنده هاتان را که از لبها ربود
این رو یادمه قبلا شنیده بودم. نمی دونم کجا. چند روز پیش یکی از دوستا این روstatus گذاشته بود. و این نظر من رو جلب کرد. بعد خود طرف من رو ارجاع داد به این آهنگ . آهنگش خیلی غمگینه. ولی من رو خوشحال میکنه واقعا نمیدونم چرا.
سه هفته دیگه به پایان کارآموزی مونده. و من هر روز بیش از دیروز درگیر سر و سامان دادن و بعضا ماست مالی کردن یا حذف اهداف از پیش تعیین شده می افتم. کلا ولی راضیم. اولی که به مایکروسافت اومده بودم فکر میکردم زیاد research lab رو دوست ندارم (در مقایسه با دانشگاه) ولی الان فکر میکنم که این شکاف کمتر شده (البته هنوزم دانشگاه رو بیشتر دوست دارم ).
کلا خدارو شکر
پنجشنبه
چهارشنبه
آقایون علما
آهای آقایون علما یی که هزار و چهارصد سال از این راه نون می خورین وهر محرم که میشه می رین بالای منبر که حیف که امروز عاشورا نیست واینجا کربلا تا با ظلم بجنگیم و شربت شهادت رو بزنیم بالا که مرگ با عزت شرف داره به زندگی با ذلت. لطفا خفه شید این روزها کاملا مشخصه که اگه اینجا کربلا بود و امروز عاشورا ,کیا حسینی بودن و کیا یزیدی و کیا می چپیدن تو خونه هاشون و صداشون بالا نمی اومد. اگه ذره ای آزاده گی تو وجودتون بود دیگه اسم حسین رو هم نمی آوردین.
دوشنبه
بازگشت به ...
بازگشت به حامی
بازگشت به علی کنکوری تو شبای جمعه
بازگشت به توهم ساخت آینده
بازگشت به آینه
بازگشت به مهمانی های کوچک
بازگشت به اتوبوس
بازگشت به سربالایی
بازگشت به نگاه بچه های شاخ محله
بازگشت به سخنان پیرمرده
و شاید بازگشت به موهای سیاه شونه نشده
شنبه
پنجشنبه
سهشنبه
عاقبت دیکتاتوری
چهارشنبه
شب نامه
آدم دوستای خوب هرچیم داشته باشه بهترین دوست تعریفش یه چیز دیگست. بهترین دوست من امروز از دانشگاه مکس پلانک آلمان برا دکتر ادمیشن گرفت. خیلی خوشحال شدم.
با مادرم حرف میزدم پا تلفن. بعد از طی شدن مکالمه تکراری (بخونین همیشگی) غذا چی میخوری لباس چی میپوشی گفتیم یه کم راجع به سیاست صحبت کنیم. میگفت اون استادا و دانشجوهایی که اول انقلاب ما رو اذیت میکردن (گیر میدادن) حالا خودشون ناراضین و در معرض غضب . البته من به شخصه تغییرات رو خیلی دوست دارم. ولی خوب این بیشتر میچربه : "گهی پشت به زین و گهی زین به پشت"
الان باید بشینم اسلاید درست کنم. کنفرانس تو انگلیسه و من نمیتونم برم. گونگر (یکی از بچه های ترک تیم به جام میره) ولی اسلایدا رو من باید بسازم . بعدشم فردا باید دوبخش از یه کتاب رو بخونیم. کلا فکر کنم یه هفته از دنیا عقبم!
دوشنبه
احوالات و اخبارات
2) آقاجون حالا میری رستوران مکزیکی دیگه ور ندار صاف برا خود شیرینی به طرف بگو گراسیاس! ور میداره یه ربع هی کلمه تحویلت میده که یکیشم نمیفهمی
3) من امروز تو هایک به خودم امیدوار شدم. جیمه داره کم کم جواب میده. البته شایدم این کارآموزای مایکروسافت زیادی دستشون به کاره.
4) آقا نصف کار آموزی رفت. شش هفته اینجا بودم. به جز هفته اول تمام آخر هفته ها رو رفتم کوه و طبیعت . از اورگان تا مرز کانادا. هر دفعه هم با یه سری از دوستای پایه. جاتون خالی این ایالت طبیعتی داره خداا! از نظر جغرافیایی کاملا مثل شماله ولی شرجی نیست. کوهاش به شدت آدم رو یاد شمال میندازن. هایک امروزم به طرز وحشتناکی خاطرات شیرپلا-ایستگاه پنج رو تلنگر میزد. البته اعتراف میکنم که اینجا واقعا طبیعتش قشنگ تره.
5) فعلا سیاتل با اختلاف خیلی فاحشی از بقیه شهرایی که تو آمریکا دیدم (که تعدادشونم کم نیست) رتبه اول رو تو علاقه من داره. اصلا قابل مقایسه نیست. دوستایی که اپلای میکنن حتما دانشگاه واشنگتن رو مد نظر داشته باشن.
6) اینجا یه پسر ایرانی-امریکایی کار آموزه از استنفرد. کلا امریکا بزرگ شده ولی خیلی به ایران علاقه داره. من از یه چیزش خیلی خوشم میاد اینکه دلش صافه (به معنای واقعی کلمه)
7) استاد گرامی ما این هفته تشریف میارن سیاتل (گویا دلشون برای این حقیر تنگ شده) نمیدونم باید ایشون رو بپیچونم یا اوشون (سرپرست عزیز تو مایکروسافت رو). چیزی که به نظر میاد اینه که این هفته دهنی از ما سرویس کنن که نگو
8) خبر های جالبی از ایران دستم میرسه (باور نکردی - قابل تامل - تلنگر آمیز) . بعدا راجع بهش به مفصل میرم
9) به خودم قول دادم (با وجودی که ماشینه رو پس دادم) اما این برنامه آخر هفته هارو ترک نکنم. باید برم محسنم پایه کنم (سخت بید)
10) این مایکروسافت یه جیم خیلی بزرگ داره (خفنه واقعا). بعد این جیمشون سونا و جکوزی داره . تنها فرقشم با ایران اینه که با لباس نمیشه وارد محوطه شد. حالا بعضی وقتا که ما مرام میذاریم با مایو وارد میشیم نه تنها داریم رسما قانون شکنی میکنیم بلکه همه هم فکر میکنن اوه اوه اون زیر چه خبره. یارو حتما یه عیبی چیزی داره دیگه مگه نه؟
11) یکی از دوستا (مختاریان ) هفته پیش یه سر اومد اینجا. دارم فکر میکنم از آخرین باری که دیده بودمش یعنی از ایران یعنی دو سال پیش چقدر زمان سریع میگذره!
پ. ن : ببینین! توی احوالات و اخبارات هیچ خبری از پروژه مایکروسافت نیست. این عملا رسما یعنی اینکه من اینجا دارم غاز میچرنوم . خدا آخر عاقبت همه اموات رو هم به خیر بگذرونه.
شنبه
ظهر شنبه
پنجشنبه
شاید که آینده ...
اصلا نمیخوام بگم که من از اپلای کردن و این زندگی مستقل (و البته تا حدی یکنواخت و تا حد کمی تنها) پشیمونم. نه اصلا اتفاقا خیلی دلایل محکمتری دارم برای اینکه چرا بر هر دانشجو واجبه که اپلای کنه بیاد این زندگی رو ببینه. اما راستش. اما راستش اعتراف میکنم که بعد از دو سال خیلی خیلی بیشتر به حرفای پدر علی رسیدم. پدر علی (که اسم خودش رو یادم نمیاد) تو هواپیمای تهران به قبرس بغل دستیم بود.خودش و خانمش تو ویرجینیا تک درس خونده بودن و اون موقع برای من سمبل یه آدم احمق بود که برگشته ایران.
اما اگه بخوام با خودم و با اینجا روراست باشم زندگی تو ایران برام جالبتر بود. دلیلش خیلی سادست. به همین یه سوال برمیگرده: آقای سینا از دید تو زندگی یعنی چی؟ به نظرم چیزی نیست که ده سال دیگه اینجا ازش راضی باشم. شااید چون آدم محافظ کاریم برای گرین کارد گرفتن و اینا یه مقدار (صرفا) تلاش کنم. اما برا بعدش دیگه داره خیالم راحت میشه که بله!
کار بر روی توییتر
چهارشنبه
پنجشنبه
حادثه
جمعه
self-confidence
A $(\log n)^{\Omega(1)}$ integrality gap for the Sparsest Cut SDP
من اگه داور اون کنفرانس بودم بهش میگفتم که مقالت پذیرفته نمیشه مگه اینکه اسمش رو بذاری
A $(\log N)^{\Omega(1)}$ integrality gap for the Sparsest Cut SDP
پ. ن : من ایده ای نسبت به اینکه این مقاله محتواش چیه ندارم
دوشنبه
بیگانه
جمعه
پنجشنبه
چهارشنبه
فربد خاطرات من بود :((
من باور نمیکنم. این همون بغل دستی چهارم دبستان منه؟ این همون شاگرد اول کلاس خانم پیروزه؟ این همون همصحبت هر روز منه اون زمان که ما تمام زندگیمون رو فروخته بودیم تا قرضای داروخونه مادرم رو بدیم و من هر روز چندین ساعت بعد از تعطیلی مدرسه باید صبر میکردم تا مادرم با خواهرم پیاده بیان سراغم؟ اصلا باور نمیکنم. سریع مرورگر رو باز میکنم. فربد رزاقی . اه اینا که بی ربطه. فربد رزاقی در پرانتز. انگار تو این لحظه ها یخ کرده باشم. کلید جستجو رو میزنم. میگوید که مهندس فربد رزاقی به دیار باقی شتافت. میخوانم که دوران کودکی من به دیار باقی شتافت. باور نمیکنم. نه حتی همین الان هم باور نمیکنم. بعد از سالهای سال من تو ارکات پیداش کرده بودم. چقدر شبها که صحبت نکرده بودیم این اواخر ایران بودنم و اوایل فرنگ آمدنم. لعنت به تو زندگی. روزمرگی اینجا من رو بلعیده. به یاد نمیارم آخرین باری رو که باهاش صحبت کردم. ولی به قطع بیش از یک سال پیش بوده.
من مسخ شده ام. می لرزم. داغ میکنم. سیل افکار مثل پتک بر سرم میکوبد. سیل خاطرات بی امان در برابرم رژه میرود. راه فراری ندارم. سینا از چی میخوای فرار کنی؟ از بخشی از خاطراتت؟ از خودت؟ از روزمرگی؟ از واقعیت؟ و من هنوز باورم نمیشود. سینا از چی میخوای فرار کنی؟ صدای زنگهارو نمیشنوی؟ چرا انگار که به خوبی میشنوم! باز صدایش را میشنوم. باز روزمرگی را میبینم که امواجش رو به سویم فرا میخواند. من فقط می لرزم.
یکشنبه
برای دختری که امروز ناجوانمردانه شهید شد
بخواب ای خفتهء گلگون
بخواب ای غوطه ور در خون
سكوت سرخ خاك تو
صدای نينوا دارد
در اين دم كرده گورستان
تگرگ مرگ مي بارد
پنجشنبه
سبز از سیاتل تا تهران
شنبه
جمعه
لاتزیو
پنجشنبه
یوسف آباد -ضبط و فرهاد
چهارشنبه
آفیس دو
شنبه
این سم نیا
جمعه
فردا
چند دقیقه در آفیس.
سهشنبه
من مرده ام
من مرده ام
هشتاد و چهار
شنبه
سرمایه داری
سهشنبه
خورشید خانم
دوشنبه
اساتید علیه تقلب
جمعه
نوروز مبارک
سهشنبه
سر اومد زمستون- شکفته بهارون
شکفته بهارون
گل سرخ خورشيد باز اومد و شب شد گريزون
یکشنبه
فوتان
جمعه
پیشواز
سهشنبه
چرند و پرند
یکشنبه
زیر آبی
پنجشنبه
سهشنبه
گروه دوستان
یکشنبه
حالا نوبت ناصریاست
از دنیا خوشی ندیدم
از همه کس بدت دیدم
ناصریا از نارفیق پشتت خمیده
از ناروش سینه ات دریده
از همه کس بدت دیدم
للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا ...
عشق تو حقن ( حقه ) ولی دنیا پر ناحقن از همه کس بدت دیدم از هیچ کس خوشی ندیدم
عشق تو حقن ( حقه ) ولی دنیا پر ناحقن از همه کس بدت دیدم از هیچ کس خوشی ندی خوشی ندی لا لا
للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا ...
تاصریا از عشق دنیا خو بار کن
از هرچه رنگه تو خار کن
به دشمن دون خار کن
ناصریا از دنیا دلت بریدم
سختی وا جون خود خریدم
از صبا خود چه دیدم
للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا ...
حالا نوبت توست ، حالا یالا تا وقتیت هه( هست)
باید بجنگی تا قوتت هه ، حالا یالا برو زود بش(باش)
حالا نوبت توست ، حالا یالا تا وقتیت هه
باید بجنگی تا قوتت هه، حالا یالا برو زود بش
دوشنبه
سردار خان
چنانکه در تواریخ مشروطیت نوشتهاند، در اثر مجاهدت ستّارخان و باقرخان مشروطیّت نجات یافت. اما خود تبریز دیری نگذشت که به دست قشون روس افتاد. سالار ملی و سردار ملی در تبریز نماندند و به تهران حرکت کردند. یک استقبال شاهانه از این دو مجاهد شجاع از طرف دولت مشروطه به عمل آمد.
باقرخان در تهران منزوی میزیست تا قضیه مهاجرت پیش آمد. او دیگر در تهران درنگ نکرد و دنبال مهاجرین رفت. شبی در نزدیکی قصر شیرین عدهای از کردها بر سر او و رفقایش ریختند و سرشان را بریدند. (مرگ باقرخان به همراه هجده نفر از یاران و همراهانش در محرم ۱۳۳۵ قمری آبان ۱۲۹۵ خورشیدی به دست یکی از اشرار معروف کردهای قصرشیرین به نام محمد امین طالبانی به قصد تصاحب اسب و وسائل مهمانان خود، صورت گرفت.)
باقرخان بر خلاف ستّارخان که شیخی بود، از متشرعه بود. از علمای مخالف مشروطیت که متشرعه بودند جانبداری میکرد و به آنها احترام میگذاشت. با ستارخان رقابت داشت و میگفت: مرد آن نیست که در امیرخیز جنگ کند. مرد منم که در ساریداغ با قشون دولتی جنگ کردهام. (علی رغم این سخن این دو بزرگوار دو بازوی قوی و شکست ناپذیر انقلاب مشروطیت بودند)
از ویکی پدیا
پی نوشت : با وجودیکه من نه کردم نه ترک این تیکه وسط رو خیلی بد نوشته!
یکشنبه
باخت- باخت
جمعه
سینا در آغازی نو
من دلم میخواد تو این پست یکی از شعرایی رو که واقعا دوست دارمش دوباره بذارم:
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید " صبح بخیر "
و بدینسانست
که کسی میمیرد
و کسی میماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد ، مرواریدی
صید نخواهد کرد .
من
پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
مینوازد آرام ، آرام
شنبه
خداحافظ
خداحافظ رفیق
پنجشنبه
سلامتی سه تن
سلامتی زندونیای بی ملاقاتی . سلامتی باغبونی که زمستونو از بهارش بیشتر دوست داره. اگه ندادی باز همدیگه رو می بی نیم. تموم کن آقا این صدای تو نیست. تورو چه به اعتراض. ما تو تاریکی بهتر بلدیم لایی بکشیم. آدمای زندگی رو نمیشه عوض کرد.
پی نوشت: بدون بالاترین اصلا زندگی یه چیزی کم داره. آدم واقعا به یه چیزایی اعتیاد داره خودش خبر نداره!
چهارشنبه
تولد
تولد من دیروز بود. اما من تولدم رو امروز میدونم. مگه غیر از اینه که تولد فقط یه سمبله. فرصتی برای دیدارهای دوباره و چند دقیقه ای دور هم جمع بودن. همینه که تولد رو جالب میکنه. همینه که بهت روحیه میده. انرژی میده. تولد به نظر من یکی از جشنهای خیلی قشنگیه که آدما اختراع کردن. مثل نوروز. مگه غیر از اینه که نوروزم جشن تولد مادر طبیعته؟ من تولدم رو امروز میدونم چون من الان دارم اینجا با آدمایی با تقویم امروز زندگی میکنم. دارم کم کم اینجا تارای شبکه اجتماعی رو میتنم . تولد من - تولد ادیتیا - تولد دیوید - تولد نیما - همه سمبلهایی هستن و فرصتهایی برای محکم کردن این تارها.
امشب خیلی دلم میخواست با خونه صحبت میکردم. اما رفتن مسافرت . میتونم درک کنم نمیخواستن شب تولد من تو خونه باشن. خاطرات زیادی از تولدهام تو ایران دارم اما همیشه اولین چیزی که یادم می افته زن عموی خدا بیامرزمه که تو تولد پنج سالگیم اون ساعت ژاپنیه رو میبست به دستم. بهترین تولد من تولد هجده سالگی بود. کنکور داشتم و باید درس میخوندم. سبام هنوز طلا نشده بود و داشت برا المپیاد میخوند. مامان و بابام هم سرشون به شدت شلوغ بود به خاطر داروخونه. کلا هممون خیلی درگیر بودیم. شب ساعت نه مثل همیشه مامانم از داروخونه برگشت . منتها با یه فرق . من تو اتاق بودم . در رو باز کرد و سریع گفت "تولدت مبارک" یه دسته گل قرمز از این فروشنده های سر خیابون خریده بود (معلوم بود دقیقه نودی). اونشب پیتزا پختن برا من . بهترین پیتزای عمرم شاید. تولد یه سمبله . تولد چیز قشنگیه چون تو باطنش قشنگیایی داره. شاید تنها بدی تولد اینه که یادت میندازه یه سال دیگه هم گذشت. سالی از عمری که هنوز داری توش دنبال هدف میگردی و هنوز میگردی و هنوز میگردی.
خیلی گشتم یه آهنگ متناسب با حال امشبم پیدا کنم. دست آخر متوسل به امین (توتون) شدم. اینو پیشنهاد داد . اینم به یاد مسعود و به کام دوستان ;-)
شنبه
پرینستون دیتز!
یه چیزی داریم به اسم سنت پترزبرگ (به قول خودشون سن پیتر بورگ) که میگه آقا یه سکه رو میندازیم اگه شیر بیاد یه تومن بهت میدیم اگه خط بیاد دوباره میندازیم اگه شیر بیاد دو تومن اگه خط بیاد دوباره میندازیم اگه شیر بیاد چهار تومن اگه خط بیاد دوباره میندازیم الی آخر. حالا نکته اینجاست که با این حساب به طور متوسط بینهایت تومن گیر طرف میاد .
کلاسا دوباره دارن شروع میشن. نتیجه امتحان رو سه شنبه میدن. و ما دوباره بر میگردیم سر کار. میریم سر کار. انی تارک فیکم الثقلین. دو تا امر خطیر هست که باید تو سال جدید بهشون برسم . پبچیدست ولی جذابه. کلاسا دارن شروع میشن. دوباره یادی میکنم از بچه های مدرسه والت . زیبابود به خصوص فرانچی و گالونی!
من داره روز به روز از آدمای چند بعدی بیشتر و بیشتر و بیشتر خوشم میاد. به خصوص بعد از تجربه NDE که داشتم. گیم آو لایف واقعی راکز!
اینجا زمستونه. هوا معمولا سرده . ممکنه این حرفا صرفا حرف و چرند و پرند و بهونه به نظر بیاد اما میخوام بگم ما واقعا به سرما عادت کردیم. ازش لذتم میتونیم ببریم.
more later
جمعه
research statement
This was my original research statement
Two major challenges facing modern machine learning and signal processing are scaling up standard techniques to handle excessive amount of data, and feature extraction and dimensionality reduction. As a second year graduate student at computer science department, I am very interested in devising new approaches and algorithms for solving above problems. Particularly, I am interested in devising new general purpose or application dependent algorithms, with strong mathematical supports for improving
real applications.
One of my main research interests is compressed sensing, a novel data acquisition framework with strong mathematical background and lots of progressing applications. In the research on compressed sensing, based on my theoretical background and experiences in collaborating with other people, we could introduce one efficient compressed sensing algorithms using expander graphs and one class of deterministic sensing matrices. We also showed that
compressed learning, learning in the measurement domain, is possible.
Although compressed sensing is my main research interest, I had also research on other massive learning, feature extraction methods. We devised a new algorithm for scaling up support vector machines using confidence rated boosting, which solves the inefficiency of SVM training for massive datasets. I am also a member of the Van Gogh team which aims to do signal processing and machine learning for the task of style analysis.
I found AT&T labs an outstanding place for continuing my research. My talk in
January, ensured me that AT&T provides an excellent combination of theoretical and applied researchers, and hence provides a unique opportunity for me to exploit the collaboration with them and continue my research, with strong foundation, and on real applications.
And this is the final edited version
Personal Statement
I am a second year graduate student in Computer Science at Princeton
University advised by Rob Calderbank and Rob Schapire.
I am interested in the emerging field of compressed sensing which aims to
capture attributes of a sparse signal using very few measurements. As a
computer science graduate student, I am particularly interested in developing low complexity reconstruction algorithms. I am also curious about how to take
advantage of the parsimonious signal representation that compressed sensing
provides. I would like to understand to what extent feature recognition is possible in the measurement domain. In the opposite direction, I would like to understand if there are questions about the signal that cannot be addressed by examining samples and require explicit reconstruction of the signal.
Compressed sensing comes in two flavors. In the work of Candes and Tao and
of Donoho, randomness enters into the definition of the sensing matrix. They
prove that with high probability such a matrix acts like a near isometry on all
sparse signals, and they showed that reconstruction was possible using linear
programming. Their approach treats all sparse signals as equally likely, in
contrast to mainstream signal processing where the filtering is deterministic, and the signal is described probabilistically. In the mainstream framework the sensing matrix is deterministic and it is required to act as a near-isometry on k-sparse vectors with high probability. I have found weak conditions that are sufficient to show that a deterministic sensing matrix satisfies this Statistical Restricted Isometry Prorty (STRIP). This framework is very general and includes any sensing matrix for which the columns are obtained by exponentiating codewords in a linear code.
I have also worked on random sensing matrices that are the adjacency matrices
of expander graphs. I looked at how these graphs are used to define codes by
Sipser and Spielman and recognized that I could develop a very simple
reconstruction algorithm for k-sparse signals that terminates in at most 2k rounds.
I like to compute. Last fall I worked with Ingrid Daubechies as part of the Van
Gogh Team developing machine learning algorithms to distinguish authentic Van Gogh paintings from those by painters he admired and tried to imitate. I have also developed a new algorithm for scaling up support vector machines using confidence rated boosting, which solves the inefficiency of SVM training for massive datasets.
I am interested in visiting AT&T because I like the combination of theoretical
excellence and real problems.
I sucked :D
چهارشنبه
پس از باران
یکی از دوستا امروز تو فیس بوک آلبومی از کیوان ساکت گذاشته بود. رفتم گوش دادم. قشنگ بود اما نمیدونم واقعا نمیدونم چطور شد که از اون دوباره به عاشورپور رسیدم و بعدش به پس از باران. به پس از باران . و دیگه من تموم شدم. میخوند و من به هیچ چیز فکر نمیکردم فقط گوش میکردم حتی به خاطرات خیلی زیادی که از اون زمان داشتمم و الان دارم بهشون فکر میکنم هم فکر نمیکردم .رسید به این ترک که دیگه حتی نتونستم آلبومم ادامه بدم . فقط همین ترک تکرار میشد و تکرار میشد و تکرار میشه.
بهت ایمیل میزنه یادت میاد یه بار بهش گفته بودی شش ماه پیش شایدم بیشتر. اما یادش بوده . حالا توپ تو زمین توست. باید بازی کنی. مساله های اساسی تو زندگی ایناست نه compressed sensing و المپیاد و کنکور و جنرال. باید بازی کنی. باید رو بازی کنی. سخته . سخته . سخته . It's complicated. هنوز میخونه. من که یادمه این آهنگ مال کجای سریال بود. یادمه. خوب یادمه.
جمعه
پشت این ساکتی یه دنیا هیاهوست
تو چشم تو بیدار بشه
صدا بزن اسممو تا
زمستونم بهار بشه
وقتی تو نیستی تو خونه
یه غم نه صد غم چیزی نیست
توی دلم میگم که کاش دلم هزار هزار بشه
اون که میون من و تو خط جدایی کشیده
دل میگه نفریش کنم به دردمون دچار بشه
سر به ستاره میزنم
سکهء ماهو میشکنم
یه روز اگه دستای من بادستای تو یار بشه
با من بمون با من بمون نذار تنها بمونم
نذار که خونهء دلم دوباره تنگ و تار بشه
عاشق بشیم دعا کنیم که شاید از دولت عشق
یه روز بیاد که روزگار دوباره روزگار بشه
وقتی تو نیستی تو خونه
یه غم نه صد غم چیزی نیست
توی دلم میگم که کاش دلم هزار هزار بشه
سر به ستاره میزنم
سکهء ماه و میشکنم
یه روز اگه دستای من با دستای تو یار بشه
هی ! من تصمیم گرفتم به زودی یه تعطیلی حسابی به خودم بدم. به خودم و تندر. آقا من این چراغ رو اینجا دیدم اصن زنده شدم. آقا من ان دی ای رو که پشت سر گذاشتم زندگی با مزه تر شده. من برنامه دارم هفته بعدی با تندر اتازونی رو بخوریم از دو طرف!
یکشنبه
شطرنج
از پس پرده نگاه کن ، مثله شطرنجه زمونه
هرکسی مثله یه مهره توی این بازی می مونه
یکی مثله ما پیاده ، یکی صد ساله سواره
یه نفر خونه به دوشه ، یکی دو تا قلعه داره
یه طرف همه سیاه و یه طرف همه سفیدن
رو به روی هم یه عمره ما رو دارن بازی می دن
اونا که اوله بازی توی خونه ی تو و من
پیش پای اسب دشمن ، اون همه سرباز رو چیدن
ببین امروزم تو بازی میونه شاه و وزیرن
هنوزم بدون حرکت پشت ما سنگر می گیرن (سنگر می گیرن)
تاج و تخت شاه دیروز ، در قلعه شون نمی شه
به خیالشون که این تاج سرشونه تا همیشه
یادشون رفته
یادشون رفته که اون شاه که به صد مهره نمی باخت
تاج و از سرش تو میدون لشگر پیاده انداخت
اونکه ما رو بازی می ده ، اونه که مهره رو چیده
نه سیاهه (نه سیاهه) ، نه سفیده (نه سفیده)
از پس پرده نگاه کن
شنبه
عبور
چهارشنبه
دوشنبه
گرفتار
وقتی که ، دستای باد ، قفس مرغ گرفتارو شکست ، شوق پروازو نداشت
وقتی که چلچله ها ، خبر فصل بهارو می دادن ، عشق آوازو نداشت
دیگه آسمون براش ، فرقی با قفس نداشت
واسه پرواز بلند ، تو پرش هوس نداشت
شوق پرواز ، توی ابرا ، سوی جنگلای دور
دیگه رفته از خیال اون پرنده صبور
اما لحظه ای رسید ، لحظه پریدن و رها شدن ، میون بیم و امید
لحظه ای که پنجره ، بغض دیوارو شکست
نقش آسمون صاف ، میون چشاش نشست
مرغ خسته پر کشید و افق روشنو دید
تو هوای تازه دشت ، به ستاره ها رسید
با یه پرواز بلند تن به صحرا زد و رفت
من واقعا واقعا واقعا شک دارم کسی بتونه این آهنگ رو قشنگتر از این تو روح شنونده تزریق کنه.
لینک
این قصه سر دراز دارد
جمعه
مناجات؟
پی نوشت : یکی بارش رو میبنده یکی یه عمره .... بخواب آروم