دوشنبه

:)

شوخی نیست و شعارم نیست. اینکه هر روز منتظر این باشی که عصر بشه و بری در خونشون رو بزنی. وقتی در رو باز میکنه اون خوشحالیش اون برق توی چشاش تمام خستگی رو از تنت در میاره و بهت انرژی میده. شوخی نیست و شعارم نیست. واقعیت عجیب ولی با شکوهیه

اندر مذمت تعارف

من تعارف کردن رو دوست ندارم. یه جور بهم این حس رو میده که آدمی که باهام تعارف میکنه ازم هنوز دوره یا من براش غریبه ام. یعنی دلیلی نمیبینم آدمی که میدونم بهم نزدیکه و میدونم که  دوستمه بخواد برای اینکه دوستی یا محبتش رو اینطوری با اغراق اعلام کنه  وقتی من واقعا میدونم که توی دلش چقدر بیشتر و بهتر به من توجه و محبت داره. تعارف فقط موجب رنجش خاطر و احیانا اجبار به انجام کاری ناخواسته برای نرنجونده شدن طرف تعارف کننده و یا حتی دوری قلبی و حتی فیزیکی طرفین میشه. تعارف واقعا (مخصوصا از حد که بگذره) از قسمتهای منفی فرهنگ ایرانیه و عجیبم نیست که در فرهنگای دیگه وجود نداره. من به شخصه تعارفی که از حد بگذره رو دوست ندارم و اون رو باعث رنجش طرفین و احساس ناراحتی و حتی غریبگی میدونم.  من خوشحالم که آروم آروم و مخصوصا توی نسل ما تعارف زیاد از حد داره کم کم از جامعه رخت میبند ه

اگه این رو ندیدین که فکر میکنم همه دیدین بد نیست که ببینین که درک کنین چی میگم


چرخه ی غذایی

و من دوباره هفت هشت پوند چاق شده ام. و اینجا هم به خودم یاد آوری میکنم که باید پیوسته ورزش کنم و رژیم بگیرم. سلام پی ناینتی اکس. خداحافظ نون و برنج و سیب زمینی. 

 البته فقط تا یه مدت

یکشنبه

شنبه شبانه

بعضی وقتا به بعضی گذشته های نه چندان نزدیک و نه چندان دور که نگاه میکنی میبینی بعضی از اون خوشیا (یا شاید الان دیگه بشه اسمشون رو گذاشت دل خوشیا( چقدر ظاهری و فیک به نظرت میاد الان. نمیدونی آیا اون موقع هم ظاهری و سطحی بوده یا اون موقع واقعا بهشون تعلق داشتی الان دیگه حس میکنی به اونا تعلقی نداری اونا هم بهت تعلقی ندارن. اینطوریه که حتی اگه تکرار بشن. اگه تا دم درشونم بری اونوقته که وای میستی. داخل رو ور انداز میکنی. به نبود تعلق فکر میکنی و جایی که بهش تعلق داری و بعدش در حالی که خودتم باورت نمیشه و گیج میزنی پا میشی بر میگردی به جایی که بهش تعلق داری.

آدمیزاده دیگه

جمعه

دود از کنده بلند میشه

الان شاید پنج شش ماهه که نامجو گوش ندادم. دلیل خاصیم نداره. صرفا حسی بهش ندارم. حتی گویا آلبوم جدیدی داده بیرون به اسم پوست نارنگی که خوب راستش زیاد کنچکاو نیستم بدونم چیه (که اگه بودم میرفتم دنبالش)صرفا میخوام بگم شاید عصر این آقای امپراتور هم گذشته باشه. نمیدونم ولی اگه اینطور باشه چقدر زودتر از اینی که فکر میکردیم عصرش گذشت. 

شایدم باهوش تر از اینا باشه و خودش متوجه بشه و با دست پر برگرده

دوشنبه

کمتر از یک هفته

عید همه پیشاپیش مبارک . اما من چقدر دلم میخواد زودتر یکشنبه‌ی بعدی فرابرسه.

پنجشنبه

ظاهری

شاید یه وقت یه روز بیاد که توش دیگه دلم نخواد تی شرت بپوشم. 

از اثرات دیر خوابیدنه

جدیدا بعضی شبا همش به این فکر میکنم که کاشکی میشد یه سر میمردم میرفتم ببینم بعدش چه خبره بعد دوباره برمیگشتم بقیه زندگیمو میکردم. شبا خیلی بهش فکر میکنم ولی نمیدونم چرا روزا به کل یادم میره.

دوشنبه

چهارده بهمن نامه

دلم میخواد از این به بعد هر پستی اینجا میذارم قبلش یه آهنگ پس زمینه داشته باشه که خودم موقع نوشتن اون پست 
اونو گوش بدم. بذاریم با این یکی شروع کنیم

فردا تولدمه. من به شخصه تولد رو دوست دارم چون به آدم یاد آوری میکنه که کمی با خودش خلوت کنه راجع به کارهایی که یک سال گذشته میخواست انجام بده انجام داده یا بدون پیش بینی براش اتفاق افتاده و همینطور بهش اجازه میده راجع به سال جدید برنامه ریزی کنه. آرزوهای جدید بکنه و خلاصه کمی از روزمرگی فاصله بگیره. 

سالی که گذشت سال عجیب و جالبی بود. سالی سرتاسر خاطره. سالی که شاید توش به اندازه ی همه سالهای قبلیم بزرگ شدم و زندگی یاد گرفتم. سالی که توش سینو شدن رو تجربه کردم و ازش لذت بردم . سالی که توش ساختن رو یاد گرفتم ترمیم کردن رو یاد گرفتم و آرزو کردن رو بیشتر از پیش یاد گرفتم.

سالی که گذشت همه با دوست گذشت . من از این سال راضیم و آرزومند که سال هم از من راضی بوده باشه. میدونم هنوز خیلی چیزای جدید هست که باید یاد بگیرم و خیلی نقصانها دارم که باید برشون غلبه کنم. آرزو میکنم براشون 
 .هنوز وقت داشته باشم. آرزو میکنم براشون هنوز وقت داشته باشیم

نمیدونم شاید بد نباشه شمام برید به اون ویدیوی بالا گوش بدین و یه نیم ساعت به یک سال پیش فکر کنین. راجع به کارایی که میخواسین انجام بدین. اتفاقایی که فکرشم نمیکردین و به این آدمی که امروز هستین و اینکه اگه پارسال پنج سال پیش یا ده سال پیش ملاقاتش میکردین چه نظری داشتین.نمیدونم در هر صورت مستقل از این نوشته  شاید بد نباشه شمام برین به اون ویدیوی بالا گوش کنین.

گفتنی ها کم نیست

خیلی وقته اینجا چیزی نگفتم. با وجود اینکه گفتنی ها کم نبود. تو این مدت خیلی چیزا یاد گرفتم. یه جورایی حس میکنم مردتر شدم. شاید دوباره شروع کنم به نوشتن.  رفقا برادرا خواهرا ناشناسا آق سینووووووووو گفتنی ها کم نیییییییییییییییست