ساعت چهار و دو دقیقه بامداده. من بعد از مدتها دوباره بیخوابی زده به سرم. با اینکه فردا یک هوا کار دارم. البته اینجا گویا این روزا روزای خوبیه! بازار بورس رو که بستن به خاطرش امروز. فکر نمیکنم استادای گرامیم تا دوشنبه بتونم پیدا کنم. هانی بعضا غر غر میکنه. حقم داره. اینجا شبه. مرغان اینجا کفر گویند. بهمن (بهترین همخونه ای اور) هم دیگه اسلایداش رو درست کرد و رفت خوابید. من میخوام بخوابم. من نمیتوانم. من تقلا میکنم. من به رختخواب میروم. من لیکن باز بر میخیزم. مگه شب قدره امشب؟ شاید نویدیست از یک سرماخردگی زودگذر. شایدم تازه اول بازیه. من باز به این تلاش مذبوحانه خود ادامه خواهم داد . و باز و باز و باز.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر