شنبه

نوبرشو آوردیم

الان تقریبا سه سال از ورود من به دنیایی جدید میگذره. اما این سه سال کسب تجربه در پرینستون و مایکروسافت و ای تی تی بیشتر از اینکه به من کمک کرده باشه در جواب دادن به این سوال که من چی میخوام بیشتر برام روشن کرده که من چی نمیخوام:

نکته اول: شباهت غریبی این کشور با ایران داره: تا وقتی که توی سیستم پاتو از گلیم خودت فراتر نذاری از تمامی امکاناتی که سیستم برای تو تعریف میکنه بهره مندی. به علاوه اگر اونطوری مه سیستم میخواد رفتار کنی و احمق هم نباشی میتونی خیلی سریع پله های قدرت و ثروت رو طی کنی و هیچ محدودیتی هم وجود نداره. اما اگه یه ذره بخوای آدم باشی و مستقل فکر کنی سیستم به سرعت هر چه تمام تر در جهت حذف و یا جایگزینی بر میاد.

نکته دوم: زندگی با انواع دانشمندان و متخصصها و امثالهم در اینجا فرصت گرانقدری بود برای درک این نکته که بابا اینام انسانن مثل بقیه آدما. اما آدمایی که در کار مورد تخصصشون حرفه ای شده اند. به مرور زمان کم کم یاد گرفتیم که آقاجون لازم نیست دکترحسابی همون نلسون ماندلا باشه و همون مادام ترزا یا ابوذرغفاری.

نکته دوم: ادامه ی همون نکته ی بالا اینکه سیستم اینجا به قدری رقابتی و پر استرس هست که اکثریت غریب به اتفاق این متخصصین و دانشمندان اصلا نمیفهمند چطوری عمرشون گذشت. سی سال به سرعت باد میگذره و آخرسر وقتی به عقب نگاه میکنی هیچ چیزی جز مجموعه ی اختراعات نمی بینی. غم انگیزتر اینکه هر از گاهی هم سیستم با جوایزی دهن پر کن مثل تریاک به تسکین موقت این درد مزمن استرس میپردازه. جوایزی که صرفا سطح انتظار از آدم رو افزایش میده. آدم تا اخر عمرش در حال رقابت کردن با خودشه.

نکته سوم: در اینجا هر شخص دارای هویتی مجزاست و البته وجود دارند اشیایی (ولو مجازی) که دقیقا به اندازه ی اشخاص هویت دارند. بذار ساده ترش کنم: در اینجا جامعه به طبقات متعددی تقسیم میشود که اعضای این طبقه ها (مخصوصا طبقات بالا تر) فقط انسانها نیستند. منافع اشخاص حقوقی در خیلی از مواقع حتی از جان خیلی اشخاص حقیقی برای سیستم مهم تره .

نکته چهارم: در اینجا تکنولوژی هست ارزونم هست زیادم هست. اما آقاجون رو راست نیستن دیگه. شرکتهای عرضه کننده محدود و البته بزرگ هستن و در توافق هایی نانوشته و یا نوشته با هم دیگه مصرف کننده رو مجبور میکنند که چیزهایی رو بخواد که کارمندای بخش بازاریابی تعریف کرده اند. تا جایی که جا داشته باشند با خرجهای جانبی مشتری رو میچاپند. مشتری بیچاره ای که اونچنان گرفتار کار پر استرس خودش شده که حتی وقت نمیکنه این خرجها رو پیگیری بکنه. و درنتیجه تو همون کار پر استرس خودش باید بیشتر و با استرس بیشتر کار کنه تا اینا رو جبران کنه.

نکته پنجم: امیدوارم اینجا رو نخونن. ولی ایرانیای نسل قبلی و نسل قبلیش آینه ی خیلی خوبی از آینده ی ما هستن. تو خود حدیث مفصل رو دیگه برو بخون.

نکته ششم: از همه ی اینا که بگذریم اون چیزی که تا ته آدم رو میسوزونه این ادعاست که گوش فلک رو کر کرده. دموکراسی آزادی بیان حقوق بشر. وای چقدر لطیف!

سه‌شنبه

چهارشنبه

Glasses and Teeth

It's 1:44 AM here in FlorhamPark and I finally ran the LinkedLDA code. I'm soooooooo nerd

جمعه

شیر و شتر

فرض کنید شما یک محقق هسته ای رو میدزدید (یا خودش با میل خودش میاد پیش شما) و بعد شما ازش هر چی اطلاعات هسته ای داره میکشید بیرون (حالا چه با ده ملیون دلار که بقیه هم تشویق بشن بیان چه با شکنجه از نوع ضد ابطحیش) بعدش این آقا (یا خانم) دیگه کلا براتون مهره ی سوخته میشه. حالا میخواین چی کارش کنین؟
۱) بکشیدش: در این صورت هیچ چیز عایدتون نمیشه جز اینکه دیگه محقق هسته ای ای غلط بکنه بیاد طرف شما
۲) ولش کنین تو کشورتون ول ول بچرخه؟ ولی متاسفانه طرف زن و بچه داره که چپ و راست فیلمشون داره میاد تو تلویزیون.
۳) شما یادتون می افته که تو زمینه ی مخابرات از اون کشور دوستتون جلوترین. پس چه خوبه یکی از محصولات جدید آزمایشگاه ارتشتون رو امتحان کنین (ارتشی که سالی خداچوق خرج شکم یک یک کارمنداش میکنید باید بالاخره به یه دردی بخوره). چه خوبه یه دستگاه شنود و کنترل توی اون دوستتون کار بذارید و برش گردونین اون جایی که بوده تا ببینید چه توضیحی داره برای مسوولین بده.
الف) ولی همینجوری اگه ولش کنین برگرده که پاش به زمین گرم نرسیده اعدام به جرم خیانت رو شاخشه (حالا شاید یکم کمتر)
ب) پس باید یه کاری کنید که معروف بشه. یه جورایی قهرمان بشه اونطوری احتمالا در امانه
ج ) شما یادتون می افته که کشور مقصد سرزمین هزار و یک شبه . دولتشم عشق ژانگولر بازیه و حتی با فوتوشاپ موشک هوا میکنه
۴) در نتیجه شما یک کاری میکنید که این دوست عزیزمون و دولت متبوعش فکر کنن شاهکار کردن
۵) برای اینکه یک مقدار حریف رو جری تر کنید قبل از شروع عملیات یک فیلم هم از دوستمون میگیرید با یک پس زمینه ی شطرنج و کره ی زمین. این فیلم باید دقیقا سه ساعت بعد از اولین فیلم ارسالی از کافی نت پخش بشه تا هم اونایی رو سرگرم کنه که فکر نمیکنن آخه یکی که رفته درس بخونه میاد پیام ویدیویی میده که عزیزم دلم تنگ شده و هم بقیه رو (با اون دکورش)
۶) اینجوری دولت عزیز تو کف شاهکار جدید خودش رفته (کاری که جیمز باند هم از پسش بر نمی امد). دانشمند عزیز هم به یک قهرمان ملی تبدیل شده. و حالا میره که بعد از استراحتی چند روزه و دیداری با اهل و عیالش با مسوولین دیداری داشته باشه
۷) ضمنا اینو یادم رفت بگم : شما اونقدر صحنه ی بازی رو خنده دار درست کردین که به جز آقایون هزار و یک شب هیچ کس دیگری فکرشم نکنه که این یک فرار بوده و از نظر وجهه ی بین المللی و این قبیل مسایل شما در وضعیت مناسبی قرار دارید
نتیجه: سوخته صرفا یک مفهوم انتزاعی ساخته ی ذهن بشر است

یکشنبه

AT&T

دوره ی کارآموزی در یک جایی مثل att یک فرق اساسی با مایکروسافت داره. فرقش اینه که مایکروسافت توی یک جای خوش آب و هوا بود و روزی صد تا برنامه سوشیال برای اینترنها میذاشت که خسته نشن کلیم بهشون پول میداد که برن کوههای اطراف سیاتل رو بگردن. در نتیجه اینترن ها امکان نداشت این نعمات رو ول کنن و به کار بپردازند. اینجا ولی برعکس . کاملا وسط هیچکجا آباده. به طوری که پرینستونی که تابستونا شهر مرده هاست در برابرش مثل لاس و گاس میمونه. زندگی سوشیال هم خلاصه میشه به یک ساعت گپی که کارمندا سر ناهار با هم میزنن که اونم هر روز بدون استثنا (اینش خیلی برای من عجیبه) نیم ساعتش راجع به سرویس های att و اینکه ایول چه کارایی ما با این سرویسا میتونیم بکنیم که قبلا نمیتونستیم میگذره. خلاصه برخلاف پارسال امسال کمی تا قسمتی سرم شلوغه.
اینو داریم برای رفع خستگی

جمعه

یاد ایام

اولین و آخرین باری که دیدمش تو سلف بهشتی بود زمان المپیاد دانشجویی (یکی دو ماه قبل خارج اومدنم). چیزی که ازش یادمه یه ریش سفید بود که تمام صورتش رو پوشونده بود یه شلوار سبز و یه کوله پشتی که انگاری داشت داد میزد صاحابش بعد ناهار از همون جا داره میره کوه. داره میره کوه؟