سه‌شنبه

من مرده ام

من احساس میکنم که مرده ام. احساسی نه با ترس و وحشت (فقط مقداری ترس از اینکه نکند نمازهای نخوانده ام بیخ پاریشی های سه تیغه صاحابشان را همچون سگان شکاری بنوازند) . به غیر از این اما من فرق زندگی و مرگ را نمیدانم. فرق عشق و حسرت و حرص و زیبایی. مگر زیبایی چیست جز اینکه در کنار آبشاری در اعماق طبیعت دراز بکشی و چشمانت را ببندی و دنیا را فراموش کنی. آیا مرگ جز این است. من مرده ام. من در زندگی مرده ام. بی آنکه ترسی داشته باشد. به کنار آبشاری میروم چشمانم را میبندم و دنیا رو فراموش میکنم. اما مگه این امینم مادر به خطا میذاره!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر