یکشنبه

lose yourself

فقط محض یاد آوری. بعضی چیزا هر از مدتی باید دوباره مرور بشن تا اثرشون رو تو نا خود آگاه بذارن. یکیش همین Lose Yourself

پی نوشت : گاهی وقتا واسه تنوع بد نیست آدم یه نگاهی به این و این هم بندازه (فقط گاهی وقتا و فقط واسه تنوع)
پی نوشت: تماشای ویدیوی آخر برای کودکان سالمندان و افرادی که تو این دسته ها هستند توصیه نمی شودز!

ستاره ها

این فقط تقدیم به خودم و خودت.

شنبه

بیا که من هنوز یارتم

تو مثل عمر من میمونی عشقمو تو چشام میخونی.
همیشه اسم تو مثل یه گل روی لبامه.
همیشه شعر تو قصه پر شور صدامه.
امید دیدنت باعث شادی روزامه
تورو تو خواب دیدن بهانۀ خواب شبامه.
بیا که جز تو یار ندارم.
به هیشکی جز تو کار ندارم.


پی نوشت: مرد هزار چهره. قسمت کلانتری.



جمعه

لحظۀ دیدار نزدیک است




با تشکر ویژه از امین سیدی.

شعرای اخوان اصالت دارن . یه جورایی حسش شبیه حسیه که تو دامنۀ یک کوه یه چلوکباب و دوغ محلی و نعنا و نون تنوری بیارن. واقعا امیدوارم ادبیات فارسی بازم به روزای اوجش برگرده. و میدونم که میگرده!




پنجشنبه

بدانی که ندانی

این یک پست بی سر و ته و هدف و نتیجه است :

تقریبا بد ترین احساسی که یک نفر در یک محیط آکادمیک میتونه بهش دست بده (حالا اونایی که کلا از محیط آکادمیک تنفر دارند ره بذاریم کنار) این حسه که بدانی که ندانی! واقعا حس میکنم چیزای خیلی زیادی هست که میدونم که نمیدونم. و فرصت خیلی کمه. به خصوص وقتی بخوای کار بین رشته ای بکنی و حس کنی تو چیزای مربوط به رشتۀ خودت یه پا و بلکه جفت پات میلنگه اصلا حس خوبی نیست. آدم فقط خودش رو مقصر میدونه و البته زمان رو! بحث بحث مقایسه نیست اصلا ولی واقعا اینکه ببینی که ندانی و نرسی یاد بگیری مثل یه پتک سوی نشانه می رود. باز جای شکرش باقیه الان میفهمم که ندانم

قدیما میگفتن آنکس که نداند و بداند که نداند - لنگان خرک خویش به مقصد برساند. امیدوارم مام به مقصدی برسیم .

پی نوشت : این نوشته فقط برای یاد آوری بود! خوبیش اینه که انسان تو اجتماع زندگی میکنه و البته time can do so much

چهارشنبه

آب زنيد راه را




آب زنيد راه را، هين که نگار می رسد
مژده دهيد باغ را، بوی بهار می رسد

راه دهيد يار را، آن مه ده چهار را
کز رخ نور بخش او، نور نثار می رسد

چاک شده ست آسمان،غلغله ای ست در جهان
عنبر و مشک می دمد، سنجق يار می رسد

رونق باغ می رسد، چشم و چراغ می رسد
غم به کناره می رود، مه به کنار می رسد

تير روانه می رود، سوی نشانه می رود
ما چه نشسته ايم پس، شه ز شکار می رسد

باغ سلام می کند، سرو قيام می کند
سبزه پياده می رود، غنچه سوار می رسد

--آره! اای خدا سر خوشانِ عشق را نالان مکن. آمین!

سه‌شنبه

Once Upon a Troubadour

اولاً: سفر خیلی خوبی بود به پیتسبرگ (و البته دوباره به ان آربر) . فعلا نه قصد نه وقت نگارش شرحی بر سفر ندارم فقط یه تشکر ویژه دارم از امین سیدی که این سفر رو کرد تو پاچم. و یه تشکر مخلوط ازممد رضا برای آبگوشت استثناییش و باز امین سیدی برای اون ایده قلیون (من آخرین باری که به این مار خوش خط و خال دست برده بودم بعد از المپیاد دانشجویی بود حدود نه ماه پیش) . سفر بعد از درس مهمترین کاریه که هر دانشجوی فرنگ نشین باید انجام بده. نمیخوام اینجا مرثیه سرایی کنم که عوضش با homework ها و همچنین مقاله های compressed sensing و علل خصوص موارد مربوط به درس کدینگ حسابی تو این هفته ای که میاد فشار وارد خواهد کرد. ولی خطاب آمده که واثق شو به الطاف حضرت دوست . اگه یه نگاه به این بالا بندازیم میبینیم.
دوماً: امروز سبا جعفرپور (خواهرم ) رفت مکه . اینم اولین سفر خارجی اون میشه. با دوستاش رفتن.امیدوارم به اونم حسابی خوش بگذره.
سوماً: می خوام سه تا آهنگ نسبتا آروم از گروه Nightwish بذارم:
Once Upon a Troubadour

پی نوشت: من وقتی این نوشته رو خوندم فکر کردم اول ایپریل شده؟ خیلی بامزست

پنجشنبه

نوروز مبارک



بهاراومد
. دوباره بهار اومد . باران و باد بهاری فضا رو تلطیف کرده. عید نوروز و سال جدید رو به همه تبریک میگم و امیدوارم سال جدید از تمام سالهای قبلی بهتر باشه. امشب شب عیده فقط جای حاجی فیروز خالیه !

پی نوشت : این عکسی که آپاچ از استاد اعظم گذاشته شاید بهترین عیدی ای بود که میتونست به من بده . کلی خاطرات خوب از زمانای قدیم رو زنده کرد. کلی انرژی گرفتم.

سه‌شنبه

محکمه

این شعر رو از وبلاگ واحد گرفتم که خودش از وبلاگ ممد خباز گرفته بود. چیز جالبیه در نوع خودش. صد امتیاز.

پی نوشت: وقتی به قضیۀ شاعر و بطری رسید من خیلی حال کردم. یه نگاه به همین گوشۀ پایین سمت چپ اینجا انداختم و گفتم آره خودشه!

پی نوشت دوم: اینم وبلاگ منتسب به شاعراست. آن شعر رو هم توش میتونیم ببینیم

دوشنبه

Paway anka

ویدئویی از حماسه سازان نبرد little bighorn

یکشنبه

نو شدن!

بر هر ایرانی واجبه که به مناسبت سال جدید به خانه تکانی ظاهری و باطنی بپردازه. اینکه میبینیم خونه تکونی ظاهریه. اما تصمیم دارم در باطنم یه خونه تکونی اساسی بکنم. میخوام اینجا فقط و فقط چیزی باشه که لا اقل یه نفر خواننده احساس کنه اندکی به معلوماتش اضافه شده . باید از گذشته پند گرفت ولی سعی کرد با نو شدن طبیعت نو شد. خودمم احتیاج به یک خانه تکانی باطنی دارم. پروسه در حال اجراست.

پا نوشت: دیگه حواسم رو خیلی جمع میکنم کنترل اینجا از دستم نره.
پا نوشت: اصل اول : دیگه اینجا خبری از بحث سیاسی امثال آن و نیز افکار و احساسات مقطعی و وقایع روزانه این نگارنده خبری نخواهد بود. در صورت لزوم جایگاه دیگری به صورت شخصی ایجاد خواهم کرد. اگر هم کسی مشتاق به چنین مطالبی بود (مطمئنا هیچکس) متاسفانه باید فکر دیگری بکند.

شنبه

بازپسگیری !

اینجا رو از ائتلاف یخ (یاران خاتمی) پس گرفتم! این برای عوض شدن حال و هواست .

جمعه

یه شب مهتاب

شب جمعه است و من مشغول سر و کله زدن با تمرین امتیازی درس ماشین لرنینگ. مهتاب است رویت آسمان بسیار زیبا. اما چیزی کم دارم گویا. دوباره به اینترنت میرم. کنسرت فرهاد . آهنگ شبانه (یه شب مهتاب) . آرامش چندین برابر میشه. شنیدم این روزا تلویزیون دولتی مکررا اقدام به پخش این آهنگ میکنه . ولی نمیتونم. نمیتونم برای اینکه با اونا لج کنم خودم رو از این محروم کنم. در واقع اگه این کار رو بکنم فقط و فقط با خودم لج کردم. به ایشان هیچ آسیبی نخواهد رسید. شاید اصلا به این جهت پخش میکنن تا به زعم خودشون این شعر رو از محتوا خالی کنن و مانند یک انگل افکار چندشناک خودشون رو به داخلش تزریق کنن (کسایی که کلیپارو دیده باشن میفهمن منظورم رو) . همونطور که به خیلی چیزای دیگه تزریق کردن به چیزایی که بعضیاش رو همین امروز داریم میبینیم. ولی امیدوارم به زودی بفهمیم که اگه قرار باشه ما خودمون رو از هر جیزی که داره زهری درونش ریخته میشه محروم کنیم در پایان هیچ چیز برامون نمیمونه. معتقدم بهترین دفاع حمله است. حمله های سر وقت و حساب شده چنان اثری از خودش باقی میذاره که میتونه حریف رو به کل فلج و وادار به تسلیم کنه (لا اقل من تو زندگی خودم این رو خیلی دیدم خیلی بیشتر از هر عمل دفاعی ) . بقیش بمونه بعد از حل شدن تمرین ماشین لرنینگ و البته لینک یه شب مهتاب (این شعر از اولین شعرایی بوده که من یاد گرفتم بخونم نوارش تو ایران هست هنوز D: ) و اجازه هم نمیدم کسی با تلاش عبث برای تزریق ناخالصی درونش حس من رو ازم بگیره. نمیتونه! همونطوری که اجازه نمیدم کسی برام امنیت اجتماعی رو تعریف کنه که ....

یه شب مهتاب

آخرین حرف

آزموده را آزمودن خطاست. چهار سال پیش آزمودیم دو سال پیش هم. من همیشه بر این باورم که بهترین دفاع حمله است . همیشه آدم اکتیو راه حل های بیشتری از آدم پسیو داره. شاید آخرین حرف من راجع به فردا. سعی کنیم واقعیت رو ببنینیم الان نه وقت لج بازیه نه وقت تئوری و شعار. من دیگه باید برم دنبال تمرینا و مقاله ها ولی امیدوارم تمام خوانندگان مقیم داخل این چیزی رو که دارم مینویسم رو بگیرن. متاسفم که نشد تو این شرایط از می و عشق و گل و گلاب بنویسم ;)

پانوشت: کسانی که فکر میکنن این حرفا علمی نیست یا اطلاعات بیشتر میخوان به فصل مارجینالیزشن مقاله بوستینگ راب شاپیره مراجعه کنن (دقیقا مثالش همینه)

چهارشنبه

میان ترم

فردا میان ترم گرافیک داریم. با عرض پوزش از تمام گرافیک کارا! ولی این چیزی که اینجا درس دادن چرندیاته! (خیلی دارم سعی میکنم به نفس مطلب بد نگم) ولی لا اقل این چیزی که ما داریم میخونیم بی سر و تهه . ساعت دو و ده دقیقه. با کمال بی میلی باید بشینم اسلایدارو بخونم ببینم این چرت و پرتا چین دیگه (همش فکرم میره به اینکه به جای این میشد مقاله رازباروف رو تموم کرد چقدر دارن وقت مارو تلف میکنن با این قانون مسخره که باید بیخودی درس پاس کنیم) راستی برای کنفرانس هفته دیگه مسئولیت اجرایی پشتیبانی گرفتم (یعنی اگه مسئوله رفت و معاونشم رفت باید سشن رو بچرخونم! ) اون خوبه. شایدم یه برنامه بذارم شنبه برم دیدن پسر عموم تو بالتیمور. فعلا که این گرافیک مسخره نمیذاره اصلا به چیزی فکر کرد.

سه‌شنبه

Never mind

Is there a difference between those and us? 1

کلا آقا من با هر کی حرف زدم همه خوابن !!! مام میسپریم مملکت رو به ملت غیر قابل پیش بینی و البته به حضرت عباس. البته آدم میبینه این انحصار طلبام میشه ازشون چیزای خوبی استخراج کرد فقط کافیه مین انتروپیشون از یه حدی بالاتر بره بعد روشون یه تروسان اکسترکتور بزنی و بعدش بری این رو گوش کنی به یاد خیییییییلی سالای پیش! حتی میش گفت زمان بمباران و مهرشهر و موشکباران

پی نوشت: بالاخره یه مطلب واقعگرا راجع به جمعه :

اگر روزی انتخاباتی آزاد در این مملکت بود، شاید به هیچکدام از این کاندیداها رای نمی دادم، می دانم این افراد، همین فهرست ۳۰ نفره، شاید فقط درصدی حتی صدم درصدی با من هم عقیده باشند، شاید بنیان های فکری ما با هم متفاوت باشد، که البته کاملا هست. می دانم، خوب هم می دانم که این انتخابات عادلانه نیست. منصفانه نیست. آزاد هم نیست. که اگر بود من هرگز همین چهار خط بالا را نمی گفتم. اما من رای می دهم یعنی تصمیم گرفتم که رای بدهم. تا همین دیشب قصد شرکت نداشتم، اما الان مطمئنم که رای می دهم. رای می دهم چون می دانم عده ای رای ندادن من خوشحال می شوند، می دانم که اگر دست آنها باشد بساط انتخابات را جمع می کنند و اتحاد جماهیر اسلامی را زیر سایه خلافت راه می اندازند. می دانم اگر الان گشت ارشاد هست، اگر الان تحقیر می شویم، تورم n درصدی داریم، فساد اقتصادی داریم، تحریم داریم و ... همه از بی عرضگی و بی لیاقتی دولتی است که بدون نظارت هر کاری بخواهد می کند. من رای می دهم چون نمی خواهم مثل این چهار سال دولت هر ترکتازی که می خواهد بکند و نمایندگان ملت بشوند وکیل الدوله. نمی خواهم نماینده ای در خانه ملت باشد که ته مانده آب رئیس جمهور را برای تبرک بنوشد. این نماینده ملت نیست. این جیره خوار دولت است.

من رای می دهم چون انتخابات را نه یک وظیفه ملی و شرعی و نه تکلیف می دانم، بلکه انتخابات را یک حق می دانم. و این بار راضی نیستم که از حقم بگذرم. به قول عطا صادقی دماغم را می گیرم و رای را به صندوق می اندازم!!

دوشنبه



شنبه

It has begun

It's begun! Right now

PS. Pay attention to the authors of this

پی نوشت: امسال برای اولین بار نذری خودم رو نخوردم! البته من هیچوقت نمیفهمیدم این چه نذریه که درست میکردیم خودمون می خوردیم. حالا بعدا بتونم برم نیویورک یه قیمه میرم میگیرم.

پینوشت: 28 صفر من رو واقعا متاثر میکنه. راستش رو بخوام بگم بیشتر از عاشورا. خیلی نمیدونم چرا همینه که هست دیگه

پینوشت : امروز اینجا آب و هوا قاط زده بود. باد خیلی شدید و بارون سگ و گربه ای! آب رو زمین بند نمیشد. کلا تا حالا اینجوری ندیده بودم.

پینوشت: کلا امروز تمام وقت با آهنگای حبیب گذشت. خونه تکونی حسابی کردم. کسی اگه راجع به این compressed sensing یا به قولی compressive sampling کار کرده اگه بهم خبر بده خیلی ممنون میشم.

پینوشت: تقریبا تنها فایده کلاس گرافیک تا حالاش این بوده که من فهمیدم تبدیل wavelet به چه درد می خوره امروز تو مقاله هایی که میخوندم حس بهتری داشتم

پینوشت: منم واقعا دارم کم کم گذار به دانشجوی دکترایی روحس میکنم. قبل از اینکه بیام اینجا دکتر خونساری بهم گفت رفتی اونجا اوایل هر ایده کوچیکی که به ذهنت رسید چاپش کن. تا الان درگیر درسا بودیم نشده بود. ولی مجبورم دیگه به نصیحت دکتر جامه عمل بپوشونم.

پینوشت: بهتاش داره میاد پرینستون. باهاش حرف زدم چند باری ولی هیچ وقت آخرین باری که دیدمش رو یادم نمیره. تو طبقه دوم دانشکده فیزیک بهم گفت فردا داره میره. من کلی لغت تافل دستم بود. گفت هر کاری داشتم بهش بگم ازش تشکر کردم. حس کردم دلم براش تنگ میشه. اون موقع دلم برا ایران سوخت که داره بهتاشم از دست میده! الان داره میاد اینجا. با استادش وحید تارخ. چند تا مقاله خوب راجع به compressed sensing بهم معرفی کرد که این روزا حسابی وقتم رو گرفته. تارخ و کالدربنک با هم یه کار مشترک درست حسابی دارن. کالدربنک وقتی اسم وححححید (تارخ ) و ببک ( حسیبی) رو تلفظ میکنه من به زور میتونم جلو خندم رو بگیرم. ولی بدتر از ما نیستن(مثلا تلفظی که من از اسم اومش دارم یا همین کالدربنک) با خودشون خیلی فرق داره.

پینوشت: من هنوز نمیدونم 14 مارس برنامه چیه. دوستان داخل نشین لطفا ما رو در جریان بذارن برنامه چیه! واقعا وقت نمیشه خودمون در جریان بیافتیم. واقعا اصصصصصصصصلا باورم نمیشه داره به این زودی عید میشه. پیشاپیش تبریک

پینوشت: در مورد پینوشت سوم (دوم فارسی) همینه که هست دیگه ! لطفا وارد حریم خصوصی (این بخشا نشین) کاملا خصوصیه و دمش گرم D:

پینوشت: این لینکه از همون لینکاست که هر از گاهی میذارم. حال ندارین یا فکر میکنین بدبختی زیاد دارین یا ... کلیک نکنین

جمعه

یه عکس قدیمی


پی نوشت : تاریخ مصرف این پستم گذشت D:

پی نوشت بعدی: این سامان کجاست؟ بابا دیگه میگن طرف کامیتد میشه خیلی چیزارو میذاره کنار ولی نه دیگه اینقد!! بچه های تو شریفم میگن زیاد نمیبیننش دیگه! یکی یه خبری از این بشر به من بده پیلیییییییییییییییییز! قسم دادما دیگه سند تو آل نکی تضمینیه که فردا یه خرس میاد تورو میخوره و میره پی کارش

پی نوشت بعد بعدی: داریم به 22 اسفند نزدیک میشیم. 22 اسفند 84 با اینکه از هر نظر روز سیاهی در تاریخ دانشگاه شریف باقی موند ولی برای بیشتر از اینا برای من حرف داره. هیچوقت صحنه حمله سگان ناپلئون (من هیچ وقت از خوندن قلعه حیوانات و هشتاد و چهار ارول سیر نمیشم) که حسین حسین کنان پیش می راندن . برای انجام هدف از قبل آماده شده هیچ چیز رو جلودارشون نمیدیدند. چقدر دوست دارم این جمله رو که میگه قلم علما از خون شهیدان سر تره. و البته به نظرم چه توجیحی داره که "چون قلم علماست که شهید میپرورانه!!!!!!!!!!!!"(این قسمت به ما مربوط نمیشه ما هنوز آدم نشدیم عالم بماند). سخنان موافقا و مخالفا رو به یاد میارم. و البته این رو که (هرچند خود منم انتظار نداشتم) هیچ چیز تغییر نکرد. مسجد برای ما همون مسجدی شد که ویدیوش رو دیدیم و برای اونهام همونجایی برای گریه و (احتمالا برای بعضیا که اونقدرام متظاهر نیستن جایی برای تسکین). هیچ اتفاق خاصی نیافتاد جز جدایی بیشتر. صحنه حمله به سهراب پور رو به یاد میارم. بعد از حمله سگها جمعیت متمایل به در پشتی بود. کسی باورش نمیشد همه چیز تموم شده باشه! به همین سادگی همه چیز تموم شد. به یاد میارم وقتی به سمت ماشین سهراب پور سرازیر شدیم. من عصبانی بودم. ولی بیشتر از اون دلم میخواست تمام وقایع رو از نزدیک ببینم. یه نفر قدری جلو تر از ما به ماشین رسید و... تحت جومنم با چندین لگد به نوازش پرداختم. چیزی که بعدا ازش پشیمون شدم. رئیس دانشگاه صنعتی شریف مجبور به پیاده شدن شده بود به سرعت به درون ساختمان منتقل شد. این اتفاق قبلنم برای رئیسای دانشگاه افتاده بود. یکیش جناب چمران برادر بزرگتر دو چمرانی که یکیش وزیر دفاع دولت بازرگان بود و دیگری رئیس شورای شهر ! تمام این اتفاقات افتاده بود و تموم شده بود. ولی آخه چرا؟ دنبال این سوال میگشتم دنبال این سوال میگشتیم ولی ...تا عید نگران بودم از اینکه به خاطر ماجرای سهراب پور و این عکس به سراغ منم بیان. یادم میاد زمانهایی رو که تلویزیون صدای آمریکا این تصاویر رو پخش میکرد من مجبور بودم یه چیزی بگم تا بقیه اعضای خونواده من رو نگاه کنن و نه تلویزیون رو! بحث به درازا کشید . دوست دارم تو صحنه حاضر بودن رو. ولی دیگه دوست ندارم اثر گذاری (که عمدتا ناشی از اثر پذیریه) به این شکل رو. اون روز سیاه تموم شد. هیج اتفاقیم نیافتاد نه برای ما نه برای ایشان. فقط میدونم اون موقع انگیزه من برای خارج رفتن خیلی بیشتر شد. شاید تنها اثر بلند مدت اون روز بود



پی نوشت بعدی: 14 اسفند گذشت گویا. بس که درگیر روزمرگی بودیم به کل فراموش کردم. یادش گرامی.

پی نوشت آخر: این روزا تقریبا تمام وقتی که تو خوابگاه هستم با محسن چاوشی همراهی میکنم. راستی میخوندم که علیرضا قمیشی که تو شیراز زندگی میکنه داره میره مجوز اولین آلبومش رو بگیره امیدوارم این دیگه مثل محمد جواد از آب در نیاد .

پسا نوشت: دارم بررسی میکنم ببینم به بابای قره رای بدم یا نه؟ D:

بسا پسا نوشت: این اولین شعری بود که از سیاوش قمیشی شنیدم اون موقع تصوری که از قیافه خواننده داشتم خیلی شبیه این محسن چاوشی بود با یه کراوات گنده! بعد که سیاوش رو دیدم .... جالب تر شد برام

چهارشنبه

دو کلمه حرف حساب

پست اخیر کیانوش برای مدتی نه خیلی طولانی خیلی منقلبم کرد (حالا خوبه اون فیلم تو اتاق شورا پاک شده از هستی وگرنه که دیگه خودکشی می کردم) واقعا برای مدتی حس کردم دلم می خواست ایران دوره شریف بود. ولی واقعا دیگه نمیشه خیلی به گذشته فکر کرد. شاید درستش همینه که من همیشه فکر ایران رو با این جمله (اگه ایران بودم الان سربازی بودم) در جا سرکوب می کنم. تصمیمی بود که درست یا غلط نداره. گرفتیم و داریم باهاش استقلال رو تجربه می کنیم. گرفتیم و باهاش داریم کلی چیز جدید یاد می گیریم. گرفتیم و داریم تحصیل می کنیم . هنوزم کلاهم رو که قاضی میکنم میبینم ارزشش رو داشته و تو دلم حس می کنم نسبت به بچه هایی که در وطن موندن پخته تر داریم میشیم (البته دارن میسوزوننمون) . محیط دانشگاهها یه محیط آکادمیک کاملا خشکه. در ظاهر خیلی تلاش کردن که بگن اینطور نیست مثلا اینکه بچه ها میتونن تو کلاس بخورن و بخوابن و از این بازیا. ولی روح تعاملات شاگردا با هم و شاگردا با استادا کاملا قالب گیری شده. این شرایط هرگز با روحیات من نگارنده سازگاری نداشته ولی در حال حاضر شرایط اقتضا میکنه که همونطوری که بوآز باراک میگه "چیز مهم تحقیق باشه" این یعنی فراموش کردن زندگی کردن به قصد زنده بودن و بقا. گذشته در ذهن من باقی میمونه به همون صورت و کاملا دست نخورده.قطعا روزی که به ایران برگردم همه چیز تغییر کرده . و از همه مهمتر من. تو خود ایران سینا جعفرپوری که در مرداد 86 قصد عزیمت به خارج داشت آیا با سینا جعفرپوری که در وارد سال دوم دبیرستان شده بود یکی بود؟ تازه اونجا محیط دوستان و تقریبا همه چیز همراه آدم تغییر میکرد اینجا دیگه اینم نیست. در نتیجه تنها کاری که میشه کرد اینه که لا اقل برای دوران تحصیل بستری از زندگی رو بر روی زنده بودن بنا کرد و اجازه داد سیر تکاملی روش خود رو طی کنه. اینا رو گفتم که بگم داره کم کم دانشگاه پرینستون روی خودشو بهم نشون می ده (داره داد میزنه آی چلنج یو) نمیخوام مثل این آدمایی باشم که تا پنجاه سالگی تمام زندگیش تو کتاباش (و الان تو اینترنت) بوده ولی خوب این یه سالی که داره میاد یه استثناست . همونطوری که سال کنکور استثنایی بود که ارزشش رو داشت. و در پایان یادی از سال کنکور کردم یادی میکنم از ضبط صوت سونیم که اون سال از بس باهاش نوار وحدت فرهاد رو گوش دادم ضبطه پکید. واینجام لیست منابع و مآخذ مرتبط با این پست فعلی : امیر عادلی و بهمن اصلاح پذیر و احمد مرشدیان و رامتین خسروی و روحانی رانکوهی

یکشنبه

Apply

Today, some people in sharif are waiting for the admissions, and some others ... see :O\



============ ========= ========= ========= ========= ==
From: Zita Hui <zitahui@yahoo. com>
============ ========= ========= ========= ========= ==

Dear Shahin Jabbari

I am pleased to inform you that the Computing Science Graduate
Admissions Committee will recommend to the Dean of the Faculty
of Graduate Studies and Research that you be admitted to our
MSc program as a full-time student.

I am also happy to offer you full financial support in the
form of a teaching assistantship.

The purpose of this email is just to let you know quickly about the
admission decision. You will also receive a letter from the Dean
once your admission is finalized (this might take a while, because the
Dean's office processes many admissions).

In the meantime, you might want to review our web site for details
about our research groups and activities.

We also have many applicants on our "waiting list" for admission,
so I would appreciate it if you could inform our Grad Coordinator,
Mrs Edith Drummond (edith@cs.sfu. ca), if you are planning to
accept our offer or if you have decided to continue your education
elsewhere.


Zita Hui
Graduate Student Services
Department of Computing Science
Simon Fraser University


On Tue, Feb 26, 2008 at 1:34 AM, Omid Aladini <omidaladini@ gmail.com> wrote:

Don't even trust the email address. One can easily fake the sender's
address too. Check the email header and check the mailer host.

--
Omid



On Tue, Feb 26, 2008 at 1:03 AM, heSSam kOOti <hessam_reloaded@ yahoo.com> wrote:
>
> it was obvious that it is fake since as they said, universities never email
> with Yahoo, but it is strange that the sender of this email has so many
> information about you and your admission!!! I think one of your friends was
> trying to make fun of you but it is much like "shookhi kargari" and "shookhi
> shahrestooni" to me.
> hess@m..
>
>
>
> ----- Original Message ----
> From: P Esfandiar <pesfandiar@yahoo. com>
> To: sharifce_applicants @yahoogroups. com
> Sent: Tuesday, February 26, 2008 12:08:05 AM
> Subject: [sharifce_applicant s] Beware of admission period assholes!
>
>
>
>
> Hi,
> This email was sent to me today (At a time when SFU
> guys are all asleep, or at most praying!):
>
> ============ ========= ========= ========= ========= ==
> From: Zita Hui
> ============ ========= ========= ========= ========= ==
> Dear Pooya Esfandiar
>
> I am happy to inform you that the Computing Science
> Graduate
> Admissions Committee has changed its decision about
> your MSc admission
> and it wants you as a PhD student with 2 years
> fellowship, 30,000$ per year amount.
>
> The purpose of this email is just to let you know
> quickly about the
> admission decision.
>
> In the meantime, you might want to review our web site
> for details
> about our research groups and activities.
>
> Zita Hui
> Graduate Student Services
> Department of Computing Science
> Simon Fraser University
> ============ ========= ========= ========= ========= ==
>
> I got curious about this suspicious mail (after a
> period of excitement though!) and forwarded it to
> his/her official email. S/He responded so:
>
> ============ ========= ========= ========= ========= ==
> From: Zita Hui <zhui@sfu.ca>
> ============ ========= ========= ========= ========= ==
> Hi Pooya,
>
> We will never send anything to you through the yahoo
> email address. This is to confirm that it is a fake
> mail. Please disregard the email.
>
> Thanks for checking with us!
>
> Zita

P.S Do you agree that this figure is the most popular one in presentations here?:D especially when talking about an adversary or noise or any strange concept




شنبه

Look back

This was from my second post on august:

هنوز نمی دونم سه هفته دیگه کجا باید برم و چکار خواهم کرد.

Now, it's about seven months from that day and still.... yesterday I talked to vahed, he told me that I should risk, and so I will .I have learned many many things during these half year, both in education and also beside that; However , I still have no idea about the future, if an



پی نوشت: امشب خیلی دلم گرفته بود. محمد محمودی اومد باهم رفتیم بیرون شام و قهوه و سیگار (من نه اون). کلی باهام صحبت کرد تقریبا همون حرفای واحد رو زد. انصافا برای روحیه دادن محمد خیلی کارش درسته . تقریبا تصمیم قطعی شد و دهن اینجانب صاف خواهد شد. ولی به قول ممد لگاریتمیه با گذشت زمان بهتر میشه. خلاصه که بزرگترین حسنی که این دهات داره وجود یه آدمه که تو راه حل دادن کارش درسته و میتونه روحیه آدم رو کلی عوض کنه (فکر کنم این سه ماه تابستونی که بره سویس و ایران خیلی نبودش رو حس کنم). یه چیزیم میگفت راجع به یه مستند که هر هفت سال به هفت از زندگی چهارده تا بچه گرفتن . تا الان که 49 سالشونه. واقعا خیلی ایده جالبیه . ه اونجاش که از سن آدم رد میشه (21 به 28) که فکر میکنم حس عجیبی داره.