شنبه

تعلیق غنی سازی این پایگاه

از اونجا که بالاخره دیگه می خوام(مجبورم) به درسا برسم(عقب افتادم واقعا)فعلا یه مدت(سعی می کنم خیلی طولانی نباشه)از غنی سازی این پایگاه دست می کشم و در ضمن کارهای جانبی مثل بالاترین و فیلم رو هم تعطیل می کنم (باشد که مقبول شویم) و برای اینکه این صفحه لا اقل روی مطلب خوبی متمرکز شده باشه این پست رو به آهنگ جان مریم اختصاص می دم.آهنگ علاوه بر اینکه یکی از نستالژیک ترین اهنگای ایران حساب می شه(به همراه چند تا آهنگ دیگه مثل مراببوس گل نراقی) خاطره ای تلخ رو هم برام زنده می کنه.وقتی خیلی بچه بودم(4 سال اینا) تو کوچمون خونواده ای بودن به اسم خوشبخت(فرهاد خوشبخت منصوره خوشبخت پدر و مادر بودن و دو تا فرزند داشتن به اسم مریم و مانا که از من 7 سالی حدودا بزرگتر بودن. اما یه روز مریم تصادف می کنه و به شدت مجروح می شه. مادرش می گفت تو بیمارستان نمی تونست حرف بزنه ولی هر وقت من آهنگ نازنین مریم رو براش می خوندم که چشماتو وا کن من رو نگاه کن چشماشو باز می کرد .متاسفانه مریم در گذشت(شایدم خوشبختانه الان تو بهشته)ولی واقعا مادرش خیلی شکسته شد. چند سال بعد از یوسف آباد رفتن و من دیگه خبری ازشون ندارم(فکر کنم مامانم داره) و خوب اعتراف می کنم که نا خود آگاه هر وقت تو یونی سامان رو می دیدم یاده اونا(مریم) می افتادم(دو نقطه دی). این آهنگ همچنین من رو یاد کیوان میندازه. امیدوارم به زودی بیاد اینجا و حالش رو ببریم.زیاده سخنی نیست. به امید موفقیتمان و با آرزوی تندرستی صاحب این اثر. در ضمن اینجا یه لینکه به یه نفر که تو یو اس سی این آهنگ رو اجرا کرده به خوبی اصل نیست ولی از تمام کپی هایی که شنیدم به مراتب بهتره. جوانی است و اجرایش فکر کنم به سال 2007 بر می گردد و اینم لینکی از مونیکا جلیلی خواننده فکر کنم امریکایی(نمی دونم برین ببینین)که شوهرش ایرانیه که آهنگای ایرانی می خونه.آهنگ منطبق بر نسخه اصلی نیست ولی خیلی خیلی قشنگه و واقعا اثر گذار.

صد رنگ





نمی دونم چقدر دیگه تاب دارن(الان که دارم این رو می نویسم بی اختیار یاد شعر دو کاج افتادم: گفت ای آشنا ببخش مرا خوب در حال من تامل کن ریشه هایم ز خاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن) راستی شاعرش کی بود؟ رحماندوست؟.

جمعه

Computer Graphics

This image was created by dividing up a picture of Marilyn into small tiles, and then arranging those tiles in a grid. The arrangement was based on an algorithm which attempted to optimally suggest the big picture of JFK with the grid of tiles. Then the grid of tiles was used as a printer's screen to ``halftone'' the JFK image.

I have to take the computer graphics course next semester!!! OMG, Bar man che migozarad dar inja!!!:D

شاید که آینده از آن ما


این دو نفر رو می شناسید دیگه؟ به نظرتون تو لحظه ای که این عکس گرفته شده هر کدومشون به چی فکر می کرده؟(دو نقطه دی فعلا)برای اولین بار از زمان خروجم از قبرس دارم آهنگ عقاید نو کانتی رو گوش می دم و کما فی السابق اونجا که می گه "شاااااا ید که آینده از آن ما" خیلی لذت می برم. فکرش رو بکنین سی سال پیش نه جنگی بوده و نه انقلابی وسی سال قبلش نه کودتایی نه ... آدمی که تو سال 26 بوده آیا واقعا سر سوزنی می تونسته تصور کنه سال 56 رو؟ وآدم سال 56هیچ به مخیلش می خورده وضعیت سال 86 رو؟ واقعا می تونین تصور کنین سال1416 رو؟ وباز هم آهنگ به همون جاش می رسه که شاید که آینده از آن ما و این شاید رو فقط ما می فهمیم

هنر برتر از گوهرآمد پدید

از اونجا که سایت بی بی سی در دسترس عموم نیست و از اونجا که مطلب بسیار جالب بود به کپی پیست روی آوردم

"وقتی شروع کرد به نقاشی همه مان مسخره اش می کردیم، می گفتیم نقاشی مال بچه هاست نه یک پیرزن خداشناس که ۷۰ سال از عمرش می گذرد. روزهای اول با آب تمشک نقاشی می کرد. اما کم کم که در تلویزیون نشانش دادند و هنرمندان بزرگی از تهران به دیدنش آمدند و کارهایش را به تهران بردند، فهمیدیم او زن بزرگی است. اما خیلی مهلت پیدا نکردیم، خدا زود او را از ما گرفت. من هم نقاش نیستم اما امروز به یاد او نقاشی می کنم."

زهرا اینها را می گوید و قلم مو را در کاسه ای پر از رنگ زرد فرو می برد تا در کنار دو فرزندش، ترسیم زنی را که دست های کودکانش را به دست گرفته، از سرگیرد. از همسایگان مکرمه قنبری است، بانوی نقاشی ایران که دو سال پیش در دومین روز آبان دست از زندگی کشید.

جمعه، ۱۱ آبان، دومین یادواره او در زادگاه و آرامگاهش در روستای دریکنده از توابع شهرستان بابل برگزار شد. در این مراسم رنگ، قلم مو و کاغذ در اختیار همه کسانی بود که از تهران و شهرهای دیگری چون بابل، آمل، قائمشهر و ساری برای بزرگداشت نام این هنرمند به دریکنده آمده بودند. پدربزرگ ها و مادربزرگ ها، مادر ها و پدرها در کنار کودکان و نوجوانان این روستا با رنگ زدن بر سپیدی کاغذ، یاد او را بار دیگر زنده کردند.

مکرمه قنبری سال ۱۳۰۷ در روستای دریکنده استان مازندران به دنیا آمد و پیش از آنکه طعم کودکی را بچشد به عقد مردی از بزرگان و ملاکان روستا درآمد که پیش از او سه همسر دیگر اختیار کرده بود و به هنگام ازدواج با مکرمه مردی میانسال به شمار می آمد. او را ممدآقا صدا می کردند، یکی از دلایل ترسیم چهره مردان با چشم هایی خشن و در هیبت ماران و موجودات دهشتناک فرازمینی توسط مکرمه، همین ازدواج ناخواسته و زودهنگام است.

از غصه گاو


قصه نقاش شدن مکرمه، زنی که در جوانی به آرایشگری و خیاطی برای اهالی روستا مشغول بود، به سرنوشت گاو محبوبش گره خورده است. گاوی داشت که هر روز به چرایش می برد، اما زانوانش دیگر یاری نمی کرد و پزشک از پیاده روی های طولانی منعش کرده بود. این شد که فرزندان، پنهانی گاو را فروختند و مکرمه از غصه گاو به نقاشی روی آورد. ابتدا با گل روی تخته سنگ های روستا.

مکرمه در مصاحبه ای که با هالی، فیلمساز آمریکایی انجام داد، درباره زندگی اش چنین گفته بود: "به مدت چهار سال تنها شب ها نقاشی می کردم و هرگاه میهمان ناخوانده ای سر می رسید به سرعت همه وسایلم را پنهان می کردم، آنها فکر می کردند کاغذ و رنگ و قلم به چه درد یک کشاورز می خورد؟ من همیشه کاری برای انجام دادن دارم. در خانه هم کار می کنم، هم نقاشی. هیچ گاه بیکار و بیهوده زندگی نکردم. حتی مانند سایر خانم ها، عادتی به خواب ظهر ندارم."

مهین، برادرزاده اش، مشغول نقاشی است. هرچند به سختی سخن می گوید اما خاطراتش از عمه مکرمه شنیدنی است: "عمه ام در زندگی خیلی سختی کشید، گاو را که از دست داد، حالش خیلی بد شد، شروع کرد به نقاشی. در روستای ما گیاهان زیادی می روید، یکی از این گیاهان تخم بنفشی دارد، اول با این گیاه نقاشی می کرد و با آب تمشک یا پوست گردو. بعد بچه هایش برایش قلم و رنگ خریدند اما همیشه کاغذ و رنگش زود تمام می شد، تمام دیوارهای خانه اش، اجاق گاز و یخچال و تمام پرچین های روستا را نقاشی کرده بود. قصه ممدآقا، شوهرش که علاقه ای به او نداشت، همیشه در نقاشی هایش بود."

رقیه، دختر جوانی که در آخرین سال های زندگی مکرمه، مونس و همدم او بود، میانه کلام را می گیرد: "همیشه نقاشی هایش را هدیه می داد، اول کار اهالی روستا مسخره اش می کردند و کسی به هدیه هایش توجه نداشت. اما همینکه فهمیدند او آدم مهمی است و سوئدی ها او را به عنوان زن سال انتخاب کرده اند، متوجه اهمیت نقاشی هایش شدند."

او که به توصیه مکرمه به تحصیلش ادامه داده و اکنون دانشجوی رشته اقتصاد نظری است، از علایق مکرمه می گوید: "به امام حسین علاقه زیادی داشت، یک نقاشی کشید از ایشان و هدیه اش داد به تکیه روستا، اما چند وقتی نگذشت که نقاشی دزدیده شد. حضرت علی را هم دوست داشت، یک بار تصویر ایشان را کشید که در یک شب مهتابی گل بنفشه می چید. نگاه او به همه چیز پر از دوستی و محبت بود. آدم های روستا را هم همینطور داشت اما هیچوقت دلش با ممدآقا صاف نشد."

مردان زشت

چهره مردان در قصه های تصویری مکرمه چندان خوشایند نیست، جز امامان و عاشقان. حمید سوری که به عنوان سخنران در دومین یادواره مکرمه قنبری شرکت کرده، ماجرای مردان نقاشی های او را اینگونه تشریح می کند: "زن در آثار او به لحاظ اجتماعی و از نظر نمایش ستم هایی که در جامعه ما به زن روا داشته می شود، اهمیت خاصی دارد. زن های او زیبا و مردان او زشت ترسیم شده اند. از این جهت مکرمه شخصیتی است که آثارش را بر اساس نیازهای خود خلق کرده است.

به همین دلیل معتقدم به جای برداشت رمانتیک از او و آثارش و به جای اینکه او را زنی معصوم و پیرزنی ساده دل بنامیم، باید به قدرت انکارناپذیر او در زندگی نگاه کنیم، او آدمی فوق العاده باهوش است. اشتغالش به تنورسازی، آرایشگری و خیاطی نشان می دهد او بر دستانش تواناست و به هر نحوی که بخواهد می تواند از آنها استفاده کند. عجیب است فردی با این ویژگی ها صبر کرده تا دهه ۶۰ زندگی اش فرارسد و نقاشی را شروع کند."

با ادامه این سیر نقاشی، مکرمه مسحور دنیای درونی، خواب‌ها و رویاهایش می‌شود. شاید زیباترین کارهای مکرمه قنبری متعلق به زمانی است که نقاش آرزوهای بر باد رفته‌اش را ترسیم می‌کند.

در این آثار مکرمه شاعر را می ‌بینیم که جوان رویایی ‌اش را رو در روی خود نقاشی می‌ کند. با گل ‌هایی در دست، در فضایی شاد و رنگین‌ کمانی بالای سر. یا همراه او سوار بر مرغی پر و بال گسترده به سوی آسمان می‌رود و به این ترتیب در کهنسالی ناکامی‌های زندگی پررنج یک عروس چهارده ساله با دامادی پنجاه و چند ساله و سال‌های دشوار تحمل شوهری خشن و سختی‌های برآوردن فرزندان بسیار را پشت سر می‌گذارد و خود را سرخوشانه به دست قلم موی بازیگرش می‌سپارد تا یوتوپیای رنگینش را بسازد."

تب نقاشی



در جریان برگزاری مراسم همه مشغول نقاشی بر کاغذهای کوچک و بزرگ سپیدند که خبر می رسد یک گروه هنری به نام حجم سبز، متشکل از ۴۰ هنرمند اهل قائمشهر بدون هماهنگی قبلی کار نقاشی را از کنار جاده آغاز کردند. سه نفر از اعضای این گروه تازه تاسیس، بوم های خود را کنار جاده و در مسیری منتهی به روستای دریکنده علم کردند تا تصویرهایی از مکرمه قنبری را که در روستا به مادر مکرمه شهره بود، نقاشی کنند.

بقیه اعضای گروه نیز در حال نقش زدن بر کاغذهای سپید کوچکی بودند تا آنها را به ریسمانی که از ابتدای جاده آغاز و به خانه مکرمه ختم می شد، بیاویزند. جلال الدین مشمولی، مدیر این گروه است: "هفت ماه پیش گروهی شش نفره تشکیل دادیم و اکنون ۴۷ نفر هستیم. در اکثر برنامه های هنری استان حاضریم، آزاد و بدون برنامه ها و هماهنگی های قبلی کار می کنیم. امروز هم به احترام بانو مکرمه به اینجا آمده ایم."

پرویز روزبه، از اعضای انجمن هنرمندان نقاش ایران، بوم پارچه ای اش را به دیوار خانه یکی از همسایه های مکرمه آویزان کرده بود و قصد داشت اوج و فرودهای زندگی مکرمه را در قالب یک تابلو نقاشی کند، گاو محبوب مکرمه در یکی از قاب های اثر روزبه جای می گیرد.

مردم پیش از آنکه به محل پخش رنگ و کاغذ و قلم مو بیایند و نقاشی را آغاز کنند، به دیدار خانه کوچک مکرمه می روند، خانه ای که امروز آرامگاه او هم به شمار می آید. فانوس نقره ای رنگش هنوز به دیوار حیاط آویخته و دیوار اتاق هایش مملو از نقاشی است، یک نقطه سپید به دیوارهای دو اتاق تو در تو و اتاقی کوچک تر در سویی از حیاط باقی نمانده، وسایل خانه هم پر از نقش زنان و مردان، دیوان و فرشتگان و موجودات شگفت انگیزی است که از خیال او تراوش می کرد.

'سواد نداشتم، نقاشی کردم'



نام آن زن که روزی گفته بود "می خواستم شعر بگویم، سواد نداشتم، نقاشی کردم" این روزها از روستای کوچک و ساکت دریکنده فراتر رفته و قرار است آثارش، ۲۹ آبان در گالری دانشگاه کلمبیا به نمایش درآید. نقاش پیر روستای دریکنده، حالا هنرمندی جهانی است.

نخستین نمایشگاه مکرمه در سال ۱۳۷۴ در گالری سیحون بر پا شد و پس از آن هر ساله نمایشگاه هایی را در همان گالری برگزار می کرد. در سال ۱۳۸۴ نیز نمایشگاهی از آثارش در لس آنجلس بر پا شد.

قنبری در سال ۲۰۰۱ میلادی برای برپایی نمایشگاهی از آثارش به سوئد رفت و همان سال به عنوان زن سال سوئد برگزیده شد.

کارشناسان هنری اروپا آثار قنبری را با نقاشی های شاگال مقایسه می کنند. مکرمه قنبری دوم آبان ۱۳۸۴ از دنیا رفت.

پنجشنبه

صحبت

از وقتی وبلاگ (کمی) حالت عمومی به خودش گرفته کار من خیلی سخت تر شده.واقعا سخته آدم حتی اینجام یه نقاب (هر چند خیلی خیلی کوچکتر از گذشته) مجبوره به صورتش بزنه. مجبور می شم نوشته هام رو تعدیل کنم. به بیان دیگه مجبور می شم بگذارم عقل(و بعضا مصلحت)به احساس آنیم غلبه کنه. و البته خیلی وقته که یاد گرفتم رمز موفقیت آدمی در همینه(که فقط وقتی عقلش بهش فرمان می ده از زیر نقابش اشک و لبخند بزنه بیرون) ولی خوب واقعا اعتراف می کنم که تو وجدان خودم راضی نیستم از اینکه نوشته هام دیگه نمیتونه به طور کامل حسم رو بیان کنه حسی که یه جا میگه با صدای بلند آهنگ لوز یورسلف(ارجاع به پست های قبلی)رو فریاد بزن و حداقل الان دیگه حداقل دو کلمش رو باید سانسور کنم.صداقت همیشه مخالف عقله مگر اینکه طرف مقابل فوق العاده ذی شعور باشه و برای آدم سایر ثرد پارتی ها هیچ اهمیتی نداشته باشه. ولی بازم من صداقت رو دوست دارم واز رو نوشته حرف نزدن رو حتی اگه تمام مردم به سوتیات بخندن.

نتیجه: به این آهنگ از هیچکس توجه می کنم

اینجا تهرانه یعنی شهری که

هرچی که توش میبینی باعث تحریکه

تحریک روحت تا تو آشغال دونی

می فهمی تو هم آدم نیستی یه آشغال بودی

اینجا همه گرگن می خوای باشی مثل بره

بذار چشم و گوشتو باز کنم من یه ذره

اینجا تهرانه لعنتی شوخی نیستش

خبری از گل و بستنیه چوبی نیستش

اینجا جنگله بخور تا خورده نشی

اینجا نصف عقده این نصف وحشی

اختلاف طبقاتی اینجا بیداد می کنه

روح مردمو زخمی و بیمار می کنه

همه کنار همن فقیره و مایه داره خفن

تو ی تاکسی همه می خوان کرایه ندن

حقیقت روشنه خودتو به اون راه نزن

روشن ترش می کنم پس بمون جا نزن

خدا پاشو من چند سالی باهات حرف دارم

خدا پاشو پاشدی نشو ناراحت از کارم

کجاهاشو دیدی تازه اول کارم

خدا پاشو من یه آشغالم باهات حرف دارم

نمکی با چرخش کناره یه بنزه

هیکل و چرخش با هم کرایه ی بنزه

من و تو و اون بودیم از یه قطره

حالا ببین فاصله ی ماها چقدره

دلیل چرخش زمین نیست جاذبه

پوله که زمینو می چرخونه جالبه

این روزا اول پوله بعد خدا

همه رعیت ارباب کدخدا

بچه می خواد با یتیمی بازی کنه بابا نمیذاره

یتیم لباسش کثیفه چون که فقط یکی داره

همه آگاهیم از این بلایا

حتی فرشته هم نمیاد این ورا تا

نشیم فنا با

همین بلایا

اما کمک نخواستیم اشک بریزه کافیه همین برا ما

آدم مریض حرفامو درک کرد

تموم نکردم حرفامو برگرد

خدا پاشو من چند سالی باهات حرف دارم

خدا پاشو پاشدی نشو ناراحت از کارم

کجاهاشو دیدی تازه اول کارم

خدا پاشو من یه آشغالم باهات حرف دارم

تا حالا شده عاشق دختر بشی؟

می خوام حرف بزنم رک تر بشین

پیش خودت می گی اینه عشق تاریخی

اما دافت با یه بچه مایه داره خواب دیدی

خیره

یادت باشه غیره

خودت بزن قیده

هرچی آدم که کنارت می بینی چون عیبه

یکی هم سن تو سوار ماشینه خدا بهت پوزخند می زنه

می کنی با کینه دعا

که منم می خوام مایه دار باشم عقده رو کنم ترکش

دعا نکن بی اثره نمی کنن درکش

می خوای بخوابی؟ تو بیداری کابوس ببین

بیا با هم به این دنیا فحشه ناموس بدیم

باید کور باشی نبینی تو فخرو هرجا

یا کنار خیابون نبینی فقر و فحشا

خدا بیدار شو یه آشغال باهات حرف داره

نکنه تو هم به فکر اینی که چی صرف داره


لینک دانلود


روزبهانی در تلویزیون ایران در تاریخ 14 شهریور 1386 خلیج فارس را خلیج عربی می خواند

ببینین بار اول میگه خلیج بار دوم خلیج عربی!!!! آخه توروز روشن تو تلویزیون ایران!فردام اهواز میشه احواز بعدش آبادان عبدان. بعدشم ایران میشه عراق عجم.روزبهانی در تلویزیون ایران در تاریخ 14 شهریور 1386 خلیج فارس را خلیج عربی می خواند.
حتی اگه اشتباه بوده باشه باید این آدم رسما از ملت عذر می خواست (حالا استعفا و اینا پیشکش).نوشته هام رو بازم تعدیل کردم
لینک

امروز دو تا پست راجع به ایتالیاست

هر دو تاشم ویدیو
اولی هر چند قدیمیه ولی هنوزم جالبه برام
دومیم یه برنامه تلویزیونیه که تو عید 57 پخش می شده.

سه‌شنبه

Shame on those terrorists

زهرا، که در یکی از روستاهای همدان دوران طرح خدمت پزشکان در مناطق محروم را می گذرانده، روز جمعه پیش از عیدفطر گذشته (بیستم مهر) هنگامی که در لوناپارک همدان همراه نامزد خود بود به دست نیروهای بسیجی که ضابطان امر به معروف و نهی از منکر خوانده می شوند دستگیر و به بازداشتگاه این نیروها انتقال داده شد.

دو روز بعد مأموران بازداشتگاه اعلام کردند که زهرا خود را در راهروی ‏طبقه دوم بازداشتگاه با استفاده از پارچه پلاکارد تبلیغاتی حلق آویز کرده و جان باخته است.‏

پزشک قانونی نیز مرگ وی را "‎فشار بر عناصر حیاتی گردن توسط جسم رشته‏‎ ‎مانند و قابل انعطاف و عوارض ناشی از آن" دانست و زمان مرگ را حدود ساعت نه شنبه شب (بیست و یکم مهر) اعلام کرد.

زهرا هنگام مرگ در آستانه 27 سالگی قرار داشت.

وکیل و خانواده زهرا احتمال خودکشی او را رد می کنند و خانواده او از ستاد امر به معروف و نهی از منکر همدان به مراجع قضائی شکایت کرده اند.

از برادر زهرا نقل شده: "خواهرم به هیچ وجه مشکل خانوادگی نداشت و به لحاظ روحی نیز وضعیتش کاملاً عادی ‏بود، من چند ‏ساعت قبل از حادثه سه بار با او تلفنی صحبت کردم و حتی نیم ساعت قبل از حادثه با هم حرف زدیم و در آخرین تماس به ‏وی ‏گفتم پدرمان در راه همدان است و بزودی به آنجا می رسد و مشکل را حل می کند، زهرا هنگام صحبت با من کاملاً ‏طبیعی بود و به نظر ‏نمی رسید مشکل روحی خاصی داشته باشد و نمی دانم چطور دقایقی بعد جان باخت".

مجمع نمایندگان ادوار مجلس در نامه خود از رئیس قوه قضائیه پرسیده: "جرم متهم چه بوده که شدیدترین اقدام امنیتی با قید بازداشت در مورد او به اجرا درآمده و آیا اتهام انتسابی به وی با شخصیت تصویر شده از او منطبق بوده است؟"

ژیلا بنی یعقوب، خبرنگاری که ماجرای مرگ زهرا را دنبال کرده می گوید: "با وجودی که وقتی والدین زهرا به بازداشتگاه رسیده بودند این دختر در قید حیات نبوده، پدرش را به دنبال پیگیری مسائل اداری می فرستند و والدین زهرا فکر می کردند که مراحل آزادی فرزندشان را طی می کنند، مأموران بازداشتگاه نه تنها به آنها نمی گویند که فرزندشان فوت کرده بلکه به آنها می گویند که دخترشان شایستگی عضویت در جامعه پزشکی را ندارد، مأموران امر به معروف خبر مرگ زهرا را پس از طی مراحل اداری به پدرش می دهد و می گویند دخترت خودکشی کرده."

مجمع نمایندگان ادوار به رئیس قوه قضائیه نوشته: "براساس اطلاعاتی که از سوی خانواده و افراد مطلع به وکیل متوفی و مراجع ذ‌یربط گزارش شده، مشارالیها فردی مذهبی و مقید به رعایت پوشش اسلامی بوده و پدر ایشان نیز از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب اسلامی بوده است، لازم به ذکر است که متوفی براساس مقررات قانونی می ‌توانسته با استفاده از حق آزاده بودن پدرش طرحش را در تهران بگذراند اما به دلیل علاقمندی به خدمت در مناطق دور از پایتخت، همدان را انتخاب می‌ کند".

زهرا در مدرسه تیزهوشان درس خوانده و در آزمون سراسری دانشگاهها رتبه بیست و شش را کسب کرده بوده و یک سال و نیم پیش از مرگ، از دانشگاه تهران در رشته پزشکی عمومی فارغ التحصیل شده بود


Shame on them

Streets Of London

Have you seen the old man in the closed down market
Kicking up the paper with his worn out shoes
In his eyes you see no pride
And held loosely by his side,
yesterday's paper telling yesterday's news

How can you tell me you're lonely
And say, for you, that the sun don't shine
Let me take you by the hand
And lead you through the streets of London
I'll show you something to make you change your mind

Have you seen the old gal who walks the streets of London
Dirt in her hair and her clothes in rags
She's no time for talkin, she just keeps right on walkin'
Carryin her home in two carrier bags

How Can you tell me....

In the all night cafe at a quarter past eleven
Same old man sitting there on his own
Looking at the world over the rim of his teacup
Each tea lasts an hour and he goes home alone

How can you tell me....

Have you seen the old man outside the seaman's mission
Memory fading like the ribbons that he wears
In our winter city, the rain cries a little pity
For one more forgotten hero in a world that doesn't care

How can you tell me you're lonely
And say, for you, that the sun don't shine
Let me take you by the hand
And lead you through the streets of London
I'll show you something to make you change your mind
I'll show you something to make you change your mind

link

Fantabulous

سلطان صاحب قران

عاقبت از مار کمترون



The corpses of Mussolini, his mistress Claretta Petacci, and his henchmen are hanged in Piazzale Loreto in Milan on public display, April 29, 1945. They had been executed the day before some 50 miles to the north in Mezzegra and were now offered to the people who spat on the corpses and kicked them. They were then hanged by the feet. In medieval Italy it was the custom to hang crooks or embezzlers, by one foot. The fact that Mussolini was hung by two feet suggests the deep level of rage and betrayal felt by the people towards their once beloved "Duce"

دوشنبه

دو تا ویدیو یادگاری از قبرس

اولش سه تا بودن یکیشون در اثر یه اشتباه از بین رفت. چون موبایل نقص فنی داشت تصویر زیاد(اصلا) خوب نیست. یه سری جشن تابستانه بود تو قبرس اولی سه تا سرخ پوستن که برنامه اجرا می کردن و من به علت علاقه وافر به نیتیو آمریکنز تمام برنامه رو نگاه کردم/ دومی موسیقی یه گروه هوی متال بود و سومی که پاک شد موسیقی یه گروه چینی.قبرس با پرینستون فرق داشت بیشتر خارج بود تا اینجا. البته دلم برا ساحلش کمی تنگ شده و برای استرسش و برای اون آیس تی هایی که هر قوطیش 2 هزار و پانصد تومن بود و تقریبا تنها راه فرار از گرمای باور نکردنی این جزیره فسقلی که شاخ شده و ایرانی دیپرت می کنه. قبرس بعد از سیسیل و ساردنی(محل تولد ناپلئون) سومین جزیره بزرگ مدیترانست و به جز توریزم و شاخ شدن(کمک کردن به اخذ ویزا) برا ایرانیا هیچ فایده ای نداره. واحد پولش پونده ولی خوردش سنته! رانندگی توش از سمت چپه.لارناکا شهر توریستیشه. آیناپا شهر جوانان.نیکوزیا(لفکوزیا) پایتختش که دو بخش ترک و یونانی با یه سیم خاردار و دیوار از هم جدا می شن. و شهر صنعتیش لیماسله. قبرس به شدت خیلی گرونه

مرجان

به نظرم ازمال
داریوش اقبالی قشنگ تره این نسخه از این آهنگ.

شنبه

زبل خان

امروز که به قصد گشت و گزار در یو تیوب ول می چرخیدم به یه ویدیوی جالب برخوردم. زبل خان!!!! پس از تماشا اونو برای محمد محمودی که اونم با این چیزا خیلی حال می کنه فرستادم. ولی آفای جعفرپور فن خورده بودی! در جوابش امد که :"نگاه کردی کی این ویدیو رو آپ لود کرده ؟ فقط یه راهنمایی بکنم که من متولد سال 1982 ام. و بله شخص آپلود کننده آی دی محمودی82 داشت!!!! فکرش رو بکنین! دنیا رو می بینی آقا ؟

اینم لینکش

evolution


هر چند خیلی قدیمیه ولی باید بهش فکر کرد

موقعیت سنجی

این موجود رو به طور رندم یه جا ول کردن و می خواد با استفاده از درکی که از محیط داره بفمه که کجاست. اون تیکه که به خاطر تقارن میدونه تو یکی از دو نقطست ولی نمیدونه کدوم خیلی باحاله. کارش کلا با پارتیکل الگوریتمه که ایده ساده ایه تو شبکه های بیضی زمانی
اونو پیاده کردهSebastian Thrun

فارسی


این عکس رو با دقت تماشا کنین. صفحه اصلی یک ارائه تو میشیگانه که توسط جناب قزوینیان به دست اینجانب رسیده! در اون ارائه که به بررسی زبانهای هندو اروپایی(در اصل هندو ایرانو اروپایی که هسته مرکزیش به علت خواب ماندن ما در انرژی هسته ای)نا جوانمردانه حذف شده می پردازه و ارائه گر در بخش اعظم سخنان خود به بررسی زبان فارسی و ارتباط و اتصال اون با زبان های هندی و اروپایی می پردازه.مناسبت قضیه با مقاله 1907 بسیار به جاست.اونجا که یکی از نمایندگان عوام وقت می گوید درست نیست با ملتی که حق تربیت بر بشر دارد چنین کنیم وجواب می شنود:خود ایرانی ها به این موضوع اعتراضی نکرده اند.تو پرینستون من اونقدر راجع به زبان فارسی و لغات مشترکش با هندی و انگلیسی و ریشه و خط اوستایی و خط فعلی و نمونه هاشون و خیام و رومی (مولانا) و فردوسی و حافظ و گوته و سال 2007 حرف زدم فکر می کنم اینجا به نوعی نژادپرستی متهم دارم می شم(البته کسی به رو خودش نمی آره)ولی خوب شما فکرش رو بکنین مثلا یکی همش بیاد همش راجع مشاهیر کره حرف بزنه. چه حسی می شین. ولی اینکه خودشون کنفرانس بدن بحث دیگریست و قابل تامل و البته به این فکر کنین که مثلا جناب دولت آبادی بیاد براتون راجع به تاثیر زبان آزتکی بر زبان فارسی صحبت کنه. جز بله بله چی میگین؟

از این هفته پنج شنیه ها ظهر به میز فارسی می رم. اینجا در شرایط فعلی اگر امریکایی فارسی بدونه خیلی نونش تو روغنه(سریع یه شغل خوب پیدا می کنه) در نتیجه دپارتمان زبان پنجشنبه ها ناهار مفت به ما می ده تا بریم بنشینیم و اونا بیان ما باهاشون فارسی حرف بزنیم. این هفته که فقط ما ایرانیا بودیم. نمیدونم بعدا چطور می شه

پنجشنبه

دلشدگان

ما دل شدگان خسرو شیرین پناهیم
ما کشته ی آن مه رخ خورشید کلاهیم
ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم
ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم
صد شور نهان با ما تاب و تب جان با ما
در این سر بی سامان غم های جهان با ما
با ساز و نی با جام می با یاد وی
شوری دگر اندازیم در میکده ی جان
جمع مستان غزل خوانیم
همه مستان سر اندازیم سر اندازیم سر افرازیم
جز این هنر نتوانیم که هر چه می توانیم
غم از دل ها براندازیم براندازیم
ما دل شدگان خسرو شیرین پناهیم
ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم
صد شور نهان با ما تاب و تب جان با ما
در این سر بی سامان غم های جهان با ما


آدم پایه

يك گرايش بسيار ضعيف سلطنت‌طلبي از سوي يكي از ‏نوادگان محمدحسن ميرزا، پسراحمدشاه، باقي مانده است. جالب است كه اين فرد به ايران مي‌آيد و مي‌رود. به ‏كاخ اجداد خود كه اكنون به موزه تبديل شده مي‌رود و از بليت دادن سرباز مي‌زند و در آنجا به باغبان و ‏معمار بنا دستور مي‌دهد تا به فرمان او عمل كنند.

سه‌شنبه

بدون شرح


هرکاری کردم نشد از این عکس بگذرم

دوشنبه

Iran Vs Unıted States

هم زمانی این بازی با تظاهرات 13 آبان در ایران و ملاحظات سیاسی، از عمده دلایل ناراحتی این مربیان بود. یکی از آن ها ضمن انتقاد از تک تک اعضای تیم و سرمربی خارجی، جملات جالبی به زبان آورد: «همه چیز تمام شد، آبرویمان رفت. رویمان را کم کردند!»


انتظار

نقل است که در زمان حمله مغولان به ایران در شهر نیشابور سرباز مغولی مردم را به صف کرده بود و یکی یکی گردن انان را در مقابل چشم بقیه می زد و مردم هم همگی در صف منتظر نوبت خویش بودند ولی هیچکس هم جرات نمی کرد اقدامی بکند. همه منتظر بودند تا شاید در اخرین لحظه فرجی بشود و نوبت به او نرسد. سرباز مغول انقدر گردن زد تا دستش خسته شد

یکشنبه

بارون

: این آهنگ آدم رو می بره به سال 76

من بهارم تو زمین من زمینم تو درخت

خواننده: خشایار اعتمادی

شاعر: احمد شاملو


من بهارم تو زمین من زمینم تو درخت

من درختم تو بهار من درختم تو بهار

ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه

میون جنگلا طاقم میکنه

تو بزرگی مث شب اگه مهتاب باشه یا نه

تو بزرگی مث شب

خود مهتابی تو اصلا خود مهتاب

مث شب گود و بزرگی مث شب

اگه روزم که بیاد

تو تمیزی مث شبنم مث صبح

تو مثل مخمل ابری مثل بوی علفی

مثل اون ململ مه نازکی اون ململ مه

که رو عطر علفا هاج و واج مونده مردد

میون موندن و رفتن میون مرگ و حیات

مثل برفایی تو

اگه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه

تو همون قله مغرور و بلندی

که به ابرای سیاهی و به بادای بدی میخندی

مهر ماه 1341



دانلود


تبلیغ یک فیلم سینمایی بدون شرح و بسط

مستانه

آهنگ مستانه از داریوش رفیعی. از وقتی که از ایران اومده بودم دنبالش بودم و امشب ظرف 2 دقیقه یافت شد.لینک

شنبه

اولین سرود ملی(همراه با شعر) ایران

به نقل از سایت پرند:
داستانی که در زیر نقل می گردد مربوط به دانشجویان ایرانی است که در دوران سلطنت « احمد شاه قاجار » برای تحصیلات به آلمان رفته بودند و آقای « دکتر جلال گنجی » فرزند مرحوم « سالار معتمد گنجی نیشابوری » برای نگارنده نقل کرد :

(( ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم در آلمان که در عهد احمد شاه تحصیل می کردیم . روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همه دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند . ما بهانه آوردیم که عده مان کم است . گفت : اهمیت ندارد ، از برخی از کشور ها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می کند و همان یک نفر پرچم کشور خود را حمل خواهد کردو سرود ملی خود را خواهد خواند . چاره ای نداشتیم . همه ایرانی ها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم، و پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و پدرمان بپرسیم به راستی غزا گرفته بودیم که مشکلمان را چگونه حل کنیم . یکی از دوستان گفت اینها که فارسی نمی دانند . چه طور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوییم همین سرود ملی ماست. کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند. اشعار مختلفی را که از سعدی و حافظ می دانستیم با هم تبادل کردیم . اما این شعر ها آهنگین نبود و نمی شد به صورت سرود خواند. بالاخره من ( دکتر گنجی ) گفتم بچه ها عمو سبزی فروش را بلدید؟ گفتند بله . گفتم هم آهنگین است هم ساده و کوتاه . بچه ها گفتند آخه عمو سبزی فروش که سرود نمی شود . گفتم بچه ها گوش کنید و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم: « عمو سبزی فروش . . . بله. سبزی کم فروش . . . بله . سبزی خوب داری ؟ . . . بله » فریاد شادی از بچه ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم . بیشتر تکیه شعر روی کلمه « بله » بود که همه با صدای بم و زیر می خواندیم . همه شعر را می دانستیم. با توافق همدیگر سرود ملی به این صورت تدوین شد:
عمو سبزی فروش ! . . . بله .
سبزی کم فروش ! . . . بله .
سبزی خوب داری؟ . . . بله .
خیلی خوب داری؟ . . . بله .
عمو سبزی فروش ! . . . بله .
سیب کالک داری ؟ . . . بله .
زالزالک داری ؟ . . . بله .
سبزیت باریکه ؟ . . . بله .
شبهات تاریکه ؟ . . . بله .
عمو سبزی فروش ! . . . بله .
این را چند بار تمرین کردیم . روز رژه ، با یونیفرم یک شکل و یک رنگ از مقابل امپراطور آلمان ، « عمو سبزی فروش » خوانان رژه رفتیم . پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند از « بله » گفتن ما به هیجان آمدند و « بله » را با ما همصدا شدند به طوری که صدای « بله » در استادیوم طنین انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به خیر گذشت. ]

قدرت تصویر












جمعه

yet another brick in the wall


This brick pattern is located on the west wall of the Computer Science building, and dates back to 1989, when the building was constructed.

The pattern is read top to bottom and consists of five 7-bit ASCII values. The vertical lines to the left and right are "framing" bits.

x   1 0 1 0 0 0 0   x
x 0 1 1 1 1 0 1 x
x 1 0 0 1 1 1 0 x
x 1 0 1 0 0 0 0 x
x 0 1 1 1 1 1 1 x
This pattern asks the open theoretical computer science question "P=NP?"

تبر


دسته‌یِ تیغِ تبر، چوبِ درختِ‌ جنگله!! چقدر حرف راجع به این از ماست که برماست داریم! چقدر مگه به خودمون جفا کردیم؟




بدون بسط

این رو میگن موسیقی محلی ایرانی