چهارشنبه

درد متناوب

میدونین چرا من جدیدا اینقدر دیر به دیر اینجا رو آپدیت میکنم. چون صرفا باید یه حس خیلی خاصی باشه که خودم رو به این وبلاگ چندین ساله برسونه. این حس هم جدیدا دیر به دیر میاد ولی وقتی میاد دیگه میادش خودش. الانم یکی از همون زماناست که من رو واداشت پاشم بکوبم برم لپ تاپم رو بیارم که این لینک رو اینجا بذارم. احتمالا دوباره چند ساعت دیگه این حس میره و شما من رو یکی دو هفته‌ی دیگه میبینین.

سه‌شنبه

گیلبرت

من از قدیما آهنگای نایت‌ویش رو دوست داشتم. امشب که به طور اتفاقی تو یوتیوب داشتم تو آهنگاش چرخ میزدم به یه ویدیو‌ی عجیب رسیدم. چقدر تصاویرش آشنا بود! یه مقدار گذشت تا درست و حسابی یادم اومد داستان از چه قرار بود.این بابا همون بود که ما بهش میگفتیم "رابرت استرانگ". یادم نیست چند سال پیش ولی یادمه که اون موقع جزو (معدود) چیزایی بود که همیشه دنبال میکردم. مخصوصا پسر موقرمزی گیلبرت نام که من به مراتب بیشتر از خود رابرت دوستش داشتم.

اصلا یادم نمیومد و نمیاد آخر داستان چی شد. از کل این داستان فقط گیلبرتشه که یادم مونده. داستانهای زیادی هستند که تقریبا چیزی ازشون یادم نمونده به جز گیلبرتهاشون. چقدر خوب بود اگه شرلوک هلمز در تعقیب موریارتی تموم میشد. چقدر خوب بود اگه گیلبرت اینجا تموم میشد.

شنبه

لازمه‌ی پرواز

اولین بار به طور اتفاقی توی یک پرواز به شیکاگو کشفش کردم. از اون زمان به بعد این آهنگ شد آهنگ هر لحظه و هر جای پروازهای من. صندلی رو کنار پنجره میگیرم و آی پاد رو میزدم که مدام این آهنگ رو تکرار کنه و وای که چه حالی میده. وای چه حالی میده اگه طلوع یا غروب آفتاب باشه و آسمون قرمز مایل به نارنجی.

فیلم امیلی رو بالاخره امروز دیدم. فیلم قشنگی بود. شاید تو ایران اگه میدیدمش میگفتم این مزخرفات چیه دلمون رو باهاش خوش کنیم (آخه اون دوره دوره ی جبر جغرافیایی بود) سالای قبلم اگه اینجا میدیدمش احتمالا حسرت این رو میخوردم که نمیتونم پاریس رو از نزدیک ببینم ولی الان بعد از ورود به سال چهارم زندگی در کشور ویالات متحده نظر متفاوتی دارم. فیلمش قشنگ بود بقیه ساندترک هاشم خوب بودن.

هفته ی دیگه احتمالا یه سفر باید برم سیاتل. باید حواسم باشه چند تا چیز رو فراموش نکنم و یکیش همین شارژ کردن آی پاده.