جمعه

که آرش جان خود در تیر خواهد کرد

میخواستم مطلب مهمی بنویسم هرچه کردم نشد. خاموشی گناه ماست. جنگلی هستی تو ای انسان. دیدید این بچه هایی که مجبور شدند از بچگی بزرگ شدند. اینا بهترین سوژه هستن برای فیلمای جشنواره پسند ! نه؟ میتونیم دست به کار شیم. میتونیمم به عنوان یک راه تقلب این رو به وبلاگ تقلب ارسال کنیم. ولی نه بهتره اول بریم از اون بچه ها شکار کنیم بعد سیمرغش رو شکار کنیم . کو بازوی پولادین و کو سرپنجه ایمان. مارا باده و جامه گوارا و مبارک باد.

خیلی جالبه شعر آرش کمانگیر با صدای خود سیاوش کسرایی. دنبال همچین چیزی بودم واقعا مدتها.

سه‌شنبه

Me


This is ME! When I was toooooooo young! :)) Well , but is this really me? I donno why it reminds me this song . Shouldn't be a logical reason

یکشنبه

دچار

ترا من چشم در راهم
به راستی صلت کدام قصیده ای ای غزل
دچار باید بود
دچار یعنی عاشق
و فکر کن چه تنهاست اگر که ماهی کوچک
دچار آبی بیکران دریا باشد


بعضی جملات هستن که ممکنه حین انتقال داده اطلاعات جدید تولید کنند. این شش خط بالا برای من چنین حکمی رو داره. خیلی خوب شد یه نفر این رو تو ایران ترانه آپلود کرد. دلم تنگ شده بود براش.

جمعه

الگوریتمی در هوش هست!

این روزا تو فیس بوک پره از عکسایی از آدمایی غمگین که دارن سعی میکنن وانمود کنن که اصلا غمگین نیستن. روزهای خداحافظی. پایان دور هم بودن ها. اون کسی که داره میره تازه گویا که از خواب نصفه و نیمه بیدار شده باشه کم کم داره میفهمه که باید از خیلی از چیزایی که با هم دیگه شخصیتش رو میساختن جدا شه. رامتین یه بار بهم گفت کسی که به خارج میره چون کسی از گذشتش خبر نداره میتونه اون رو اون طوری که دوست داره بسازه و در نتیجه حالت واقعی تری به خودش میگیره. حرفای دکتر خسروی اون شب خیلی جالب بود اون شب یادم میاد خیلی خوب خوابیدم. اون کسی که داره میره داره میفهمه ( یا شاید هنوز نمیفهمه) که وارد پلی شده که بهش میگن سکوی استقلال. استقلال مالی استقلال فکری و استقلال زندگی . اون کسی که نمیره باید خودش رو آماده کنه تا سال بعد همین فرآیند رو تکرار کنه. یا شایدم باید بشینه به کوب برای ارشد بخونه یا هر برنامه دیگه ای که در سر داره. اما برای تمام این آدما یک چیز مشترکه. دوران کارشناسی رو به پایانه. چه به کشوری جدید بری چه دست ارشد تورو به دانشگاهی دیگه بندازه چه نه سر جات وایسی و دست ارشد دانشجوهای دیگه ای رو به کنارت بندازه یک چیز مسلمه. دوره تو تموم شده . نقشت رو باید به دیگری بسپری. امسال ۸۷ ایا وارد دانشگاه میشن. دست بر قضا با تعدادیشون آشنا شدم . قصه همچنان ادامه داره با بازیگرانی نو . اما باید حواسمون باشه که ما هم بازیگرانی نو هستیم . بازیگرانی که چوب رو به دستمون دادن . زندگی واقعا مثل یه ماراتنه و ما ها نقش اسبارو بازی میکنیم. زیاد ربطی به کارایی که میکنیم نداره . این باعث پیشرفت جامعه میشه. لا اقل اینطور گفته میشه. الگوریتمی در هوش هست که دقیقا همینطور کار میکنه. نمیدونم. جایی رو که توش این تغییر نقشا وجود نداشته باشه دوست ندارم. اونجا دیگه نمیشه دمی به شادمانی گذراند.

گویا به شهریور رسیدیم. تابستون داره به پایان میرسه. به زودی ماها باز دوباره سال بالایی محسوب میشیم. باید تی ای بشم این ترم . درس بامزه ایه . برای دانشجوهای رشته های دیگه مثل برق و عرفی و فیزیک و بیولوژی. استاد پیر و بامزه ای داره که تا حالا ازش خوشم اومده. تصمیم دارم این ترم درس نگیرم (خوشبختانه درسای اجباری تموم شد) ولی سه تا درس هست که سر جاهاییش که به دردم میخوره میرم (تجربه نشون داده که علافی نه تنها راندمان رو بالا نمیبره بلکه پایینم میاره پس تا بتونم میرم). یکیش درس الگوریتم پیشرفته است که هر کسی که نخواد صرفا کار آزمایشگاهی محض بکنه به نظرم باید این درس رو بلد باشه. درس بهینه سازی محدب رو هم استاد خوبی ارائه میده رئیس دپارتمان عرفی . درس رو تقریبا بلدم ولی شاید بد نباشه . درس سوم! بله درس فرآیند تصادفی جناب وردو! جزو عجیب ترین آدماییه که تا حالا به عمرم دیدم. ساعت دو و نیمه. باید دیگه کم کم به خونه برم. فردا باید یه مشت چیز میز برای راب خودمون (مشکل من اینه که هر دو تا استادام رابن) توضیح بدم . مطالب جالبند. امیدوارم به خوبی پیش بره. دارم فکر میکنم آخر تابستون یه سفری چیزی لازمه. شدیدا احتیاج به تازه شدن دارم.

سه‌شنبه

میخوام یه لیست از امسالیا (کسایی که امسال میان اینور آب) تهیه کنم. کسی اگر خبری داره لطفا اطلاع بده

دوشنبه

هذیان شبانه

ساعت چهار صبحه و من باز دارم شر و ور مینویسم. فقط میخوام اینجا برا خودم یادآوری کنم که من بعد از پایان تحصیلات باید برم شرکت . هنوز خیلی زوده خوب ولی هر چی زودتر فکر کرد بهتر موقعیت استفاده کرد. تجربه خوبی میشه با محیط جدید و آدمهای جدیدتری خلاق و البته غیر مثبت تر! بیشتر از این خوابم میاد بنویسم . نقشه راه یه جاش میلنگید فیکسش کردم.

چهارشنبه

بعضی آدما

بعضی آدما هستن که اونقدر بهشون عادت کردی که اصلا باورت نمیشه مثلا فقط دو یا سه ساله که از باهاشون آشنا شدی. چه این آشنایی یک طرفه باشه (مثلا عادتی که زمان کنکور سال ۸۲ به آهنگهای فرهاد کرده بودم طوری بود که انگار نه انگار من اولین بار صدای فرهاد رو در عید سال ۸۰ از روی یک سی دی سلکشن شنیده بودم) یا دو طرفه باشه (نمونش توی دوستای دانشگاهیم خوب قابل مثال زدنه). هر چند که از حق نمیشه گذشت که خیلی از روابط به خصوص بعد از ورود به دانشگاه و محیط کار بین افراد حالت بازاری و منفعت طلبی به خودش میگیره ولی خوب خوشبختانه هنوزم و در دوران دانشگاه هم میتونم مثالهایی از نوعی که در بالا گفتم بزنم.\

بعضی ادما هستن که تو سالهای ساله میشناسیشون و باهاشون دوستی. یک ویژگی مهم در این رابطه اینه که آدم اصلا گذشت زمان و تغییرات رو نمیتونه حس کنه. به بیان بهتر اگر الان عکس سال اول راهنمایی من و اون رو کنار هم بهم نشون بدم باورم نمیشه که ما جفتمون اینقدر تغییر کرده باشیم . برای بچه هایی که از راهنمایی تو مراکز سمپاد بودن این موضوع ملموس تره. سمپاد خوبیایی داره و بدیهایی و از جمله اون خوبیها و بدیها همین جدا کردن بچه ها از سایر بچه هاست . این مساله هم مثل سایر مساله هایی که تو سمپاد وجود داره باعث پیشرفت اون بچه هایی میشه که خوب میتونن خودشون رو با این شرایط عادت بدن (یعنی حواسشون به بیرون هم هست) و باعث پس رفت اونایی میشه که به جو موجود (که در واقع یه جو شاید گفت صمیمی و خوب اما بسته) است عادت میکنن.

بعضی آدما هستن که با اینکه تو یه مقطع زمانی خیلی کوتاه باهاشون برخورد داری ولی تو مسیر زندگی اثر گذار میشن. این مثل یه شهاب سنگ میمونه که به یه جسمی برخورد میکنه . مسیر حرکت اون جسم رو تغییر میده و به راه خودش ادامه میده. شاید خیلی وقتا به این موضوع توجه نکنیم یا بعضی وقتا تعمدا اون رو انکارش کنیم ولی بی شک تو زندگی هر شخصی چنین آدمایی هر از گاهی پیدا میشن.

بعضی آدما هستن که شرایط و موقعیتی که توش قرار دارن مثل یه باتلاق اونا رو تو خودشون در بر گرفته. اینجور آدما از بزرگترین چیزی که میترسن تغییراته. طوری که حتی نمیتونن تصورکوچکترین تغییری در زندگیشون رو داشته باشن. نمونه های اینجور آدما تو هر طبقه و گروهی زیاده . از پادشاهی بگیرین که وقتی از سلطنت خلع و تبعیدش میکنن حتی یک سال هم دووم نمیاره و میمیره تا اون حاجی بازاری که هر روز صبح با سلام و چاکرم همحجره ای هاش به سر کار میره. یا اون استاد دانشگاهی که سی سال در اتاقش با شاگرداش روی مساله ها فکر کرده یا اون آخوندی که تمام عمرش به وعظ و خطابه مشهور بوده . تقریبا اکثریت انسانها به نظرم تو این دسته قرار میگیرن مگر اینکه شرایط بهشون تغییرات رو دیکته کنه. اونجاست که توانایی تطبیق هنر حساب میشه و خوب فکر میکنم قوانین بقای کل موجودات هم روی همین محور میچرخه.

اما موضوع به همین جا خلاصه نمیشه. اکثر آدما به خصوص تو شرایط اضطراری سعی میکنن نفر اول نباشن : کی تاحالا فلان کار رو کرده که من بکنم؟ تو برو دو نفر به من نشون بده که... اون وقت من .... ضربدر دو. و البته کسایی که از این قاعده رو دنبال نکردن یا بازندگانی بزرگ بودن یا برندگانی بزرگ . به خصوص سن از سی که میره بالا خود به خود ضریب محافظه کاری بالا میره. البته واضحه که بیگدار به آب زدن احتمال شکستش خیلی بیشتر از پیروزیشه اما سوالی که همیشه باقی میمونه اینه که آیا باید از تغییرات ترسید؟