من در حال حاضر بیسیار به خودم می بالم D: . از اینکه امروز تنهایی و با ماشین خودم اون تخت (فوتان) قوی هیکل رو به منزل جدید رسوندم. باز و بسته کردنش بماند که چه داستانها داشت. نکته اصلی همون بردنش بود تو ماشین مزدا (تندر) خودم. صندلی راننده نیم بند به جلو خم شد و صندلی بقلی کاملا به عقب. حتی برای عوض کردن دنده ماشین (چون تختا کیپ تا کیپ تا دنده اومده بودن) مجبور میشدم در ماشین رو واز کنم تختا رو یکم بدم عقب تا بشه دنده رو عوض کرد (این دنده که میگم خلاص به عقب و عقب به جلوست وگرنه اینجا که دنده مفهومی نداره). خلاصه تمام وسایل رو وارد خونه جدید کردیم. یا بهتر بگم تمام وسایل رو وارد خونه کردیم . یک سال و نیم زندگی خوابگاهی! چه به سرعت گذشت. اتاق فینگیلی من! سال داره نو میشه. چیزای زیادی هست که باید نو بشن.
پی نوشت: یهو سرم زد بزنم به قدیم قدیما! این یه نمونش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر