چهارشنبه

شب نامه

دلتنگی درایجی داره. دلم برای دوستام تو پرینستون تنگ شده. چه ایرانیا چه انیرانیا. مخصوصا واسه ممد.

آدم دوستای خوب هرچیم داشته باشه بهترین دوست تعریفش یه چیز دیگست. بهترین دوست من امروز از دانشگاه مکس پلانک آلمان برا دکتر ادمیشن گرفت. خیلی خوشحال شدم.

با مادرم حرف میزدم پا تلفن. بعد از طی شدن مکالمه تکراری (بخونین همیشگی) غذا چی میخوری لباس چی میپوشی گفتیم یه کم راجع به سیاست صحبت کنیم. میگفت اون استادا و دانشجوهایی که اول انقلاب ما رو اذیت میکردن (گیر میدادن) حالا خودشون ناراضین و در معرض غضب . البته من به شخصه تغییرات رو خیلی دوست دارم. ولی خوب این بیشتر میچربه : "گهی پشت به زین و گهی زین به پشت"

الان باید بشینم اسلاید درست کنم. کنفرانس تو انگلیسه و من نمیتونم برم. گونگر (یکی از بچه های ترک تیم به جام میره) ولی اسلایدا رو من باید بسازم . بعدشم فردا باید دوبخش از یه کتاب رو بخونیم. کلا فکر کنم یه هفته از دنیا عقبم!