دوشنبه

ساز نو آواز نو


تصنیف صاحبدلان از آلبوم ساز نو آواز نو.اون آقایونی که می گن این شوالیه جز کار تکراری کاری نکرده خیلی بیجا می کنن. انصافا این آهنگ رو باید اینجوری خوند نه اینکه بگی: دل می دل می دل رود ززززز دستم صا صا صا صاحب صاحب صاحب ;) و اینکه اولین باری که آهنگ رو گوش دادم تو اتوبوس انقلاب به راه آهن تو راه مرسه(علامه حلی بود) صبح حدود ساعت 7 من کلاس دوم دبیرستان داشتم تو شلوغی جمعیتی به شدت انبوه و به شدت متنوع له می شدم و راننده با این آهنگ مست و سرخوش یکه تاز میدان بود

پانوشت. بعدها با تولد مترو کیف این کامیونیتی از جامعه ایرانی چند برابر شد

یکشنبه

lose yourself

این نسخه هواپیماییشه(تو هواپیمای امارات به جز خط ایران دوبی که یه طیاره قراضه بود تو خطهای دوبی لارناکا و لارناکا به لندن اونقد این ورژن (مودبانه)(اصل داستان سانسور شده) رو گوش دادم دیگه تو فرودگاهم فک می کردم داره از بلند گو پخش می شه

پیرهن مشکی من

پیرهن مشکی من از غم نیست. تقریبا قدیمی ولی بسیار پایشم

به محض گرفتن خبر جدید به روزش می کنم




ولی خداییش اینام خوب یاد گرفتنا ضربه جسم سخت به سر

شنبه

چند تا عکس و کمی صحبت





عکس اول رو نتونستم ازش بگذرم! خدااااااست. عکس دوم رو شما که ادعاتون می شه بگین این سه نفر کین.عکس سومم جناب مشایخیه .آی جوانی کجایی(به ضم واو).نم بارونی از پشت پنجره به گوش می رسه. امسال کریسمس مرام گذاشت و ما رو که به خاطر کارا مجبور به حبس در این دهات پرینستون(که لذتش به خلوتیشه) شده بودیم با سرما مواجه نکرد هوا کاملا بهاری بود بر خلاف یک ماه پیشش که عملا متناوب شب بود بیابان بود زمستان بود رو تجربه می کردیم.خلاصه دمش گرم . منم که می دونم اینا چقدر دلشون می خواست اینجا شب کریسمس برف میومد و اینا همش بلند بلند می گم الان خیلی هوا خوبه اصلا سرد نیست(امون از این سادیسم)جلوی در قلعه مجسمه ای از یکی از بزرگان اینجا هست که ملت لباس و کلاه بابا نوئل سر و تنش کردن. باحال شده.اگه حال داشته باشم عکسی ازش می ندازم. نیما ترب(جناب ترابخانی )راستی جی آر ای ترکونده 560 وربال. گفته برای شیرینیش همه مهمون من بیان جرجیا تک پول هواپیمارم می دم(مگه نه نیما؟)ایول نیما.دیشب برای اولین بار از زمان اومدنم به اتازونی بیخوابی خورد به سرم. تا سه که تو اینترنت وول می خوردم بعد تا چهار تو رخت خواب بعد تا 7 بلند شدم از ناچاری درس خوندم بعد گرفتم خوابیدم تا یک و نیم. یادم میاد فقط صدای سر و صدا از بیرون میومد گویا یه چیزی خراب شده. امشبم حوصله خوابیدن ندارم حالا تا ببینیم قسمت چیه. الان دارم کمی زبانهای برنامه سازی می خونم(داشتم می خوندم) کلا جالبه خیلی با اون چیزی که تو شریف خوندیم فرق داره. اونجا می خوندیم که چه زبونی چه خاصیتی داره. اینجا تمام خاصیتها رو رو حساب لاندا پیاده می کنن و نشون می دن طراحی باید چه خصوصیتهایی از نظر تایپ سیفتی و آپریشنال سمانتیک داشته باشه تا برنامه امن بشه و به بن بست نخوره. کلا نکته جالب اینه که تئوری زبانهای برنامه سازی دوگان منطقه و هم ارز با اون. یعنی هر خاصیت جدیدی که به سیستم اضافه می شه معادل افزودن یه مفهوم به لاجیکه مثلا ایزومرفیزم معادل منطق مرتبه دو میشه یا ساب تایپینگ معادل اینتیلمنت یا چند تایپی معادل "یا" یا توابع معادل اگر آنگاه و غیره.بدی اینجا اینه که کسی نیست به آدم بگه اینقد علافی نکن. با تمام این کارام روزی 2-3 ساعت حتما سیو 4 بازی می کنم که خوب واقعا بازی قشنگیه بر خلاف سیو 3 و کال تو پاور. تمام ایده های خوب سیو 2 رو برداشته به اضافه تمام چیزای نستالژیک سیو یک(یادش به خیر من 8 سالم بود معتاد سیو یک شدم) و کلللللی ایده جالب به بازی اضافه کردن. کلا این بازی تو کل بازیایی که ساخته شده یه چیز دیگست شک نکنین


جمعه

بازگشت اونم در حالیکه 4 تا امتحان و دو تا ارائه در پیش دارم

دلیل برگشتم رو نمی دونم. کلا تجربه قبلی تجربه خوبی نبود. مطالب زیادی با هم قاطی می شدن.سعی می کنم از این به بعد در حالیکه استقلال اینجا رو حفظ می کنم پستای شخصی نذارم.و البته تاکید می کنم که کماکان آزادی بیان اینجا(به جز فحش) کاملا وجود داره و البته آزادی بعد از بیان رو نمی دونم

یکی از دوستان در اینجا روهیت نامیه اهل پاکستان. میونش با من خیلی خوبه و خیلی به ایرانیا احترام می ذاره. منم بعضا وقتی بشه سر غذا می رم باهاش گپی می زنم. سال دیگه می گه برای رشتش باید فارسی یاد بگیره منم ابراز پایگی کردم. امروز خیلی ناراحت بود از ترور بوتو. قبلا هم یه بار باهاش صحبت کرده بودم راجع به اوضاع پاکستان .اونقد امروز ناراحت بود که منم ناراحت شدم.

دو روز پیش امتحان رمزنگاری بود تیک هم و البته به نظرم از تمرینا و امتحان سالای قبل بسیار سخت تر.دو ارائه و چهار امتحان دیگه در پیشه .به خصوص برای ارائه درس کوانتوم باید سعیم رو بکنم. یکی از دوستان(سینا سالک)که برای یه کنفرانس کوانتوم از ایران به هند رفته اونجا اومش (وزیرانی) رو دیده و وزیرانی بهش گفته تو سینایی اتفاقا یکی از شاگردای خیلی خوب منم سینا ست(این یعنی من بدبخت شدم)خلاصه فعلا اوضاع به شدت من رو مشغول کرده

چند روز پیش احسان نامی از استنفرد اومده بود اینجا ازش حال سیاوش رضوان رو پرسیدم و وقتی خبر برنامه خیلی خوبش در شب یلدا رو شنیدم بسیار خوشحال شدم. ببینیمت پسر

اینجا الان ملت همه رفتن شهرشون. من این خلوتی رو خیلی دوست دارم ولی مشکل اصلی غذاست که الان بهمون غذا نمی دن(با این حال فهمیدم که غذاهای مکزیکی و لبنانی (و البته سوشی) هم همانند غذاهای هندی بسیار خوشمزه هستن. اصلا فکر نمی کردم اینقدر راحت بشه با غذاهای کشور های دیگه کنار اومد. فقط غذای چینیه که ترجیح میدم بیشتر از دو هفته یکبار نخورم تا تازگیش حس بشه

می خواستم راجع به جامعه طبقاتی اینجا و مزایا و معایبش بنویسم که ترجیح می دم هنوز بذارم تجربم بیشتر شه و هنوز 5 ماه نشده اومدم اینجا تحلیل و تئوری ندم! ولی به هر حال بازم می گم که الان با صحبت با ملت بیشتر از 50 کشور فهمیدم که کشور در زمان خاتمی در جایگاه بالا تر از متوسطی حتی اگه قرار باشه با معیار های اینجا مقایسه بشه داشته و این تصورات ما دنباله همون چیزاییه که در زمان انقلاب به ملت داده شده تا راه بیافتن.... بگذریم.ولی جدا نکات جالبی از بدو ورود به این شهر کاملا بین المللی کشف کردم

الان دارم یه آهنگ خیلی قشنگ از مرضیه گوش میدم.چون قراره یه پست خوب از کیانوش تو همین زمینه گذاشته بشه لینک نمی دم فعلا ولی هر کی گوش نکنه سرش کلاه رفته

و فعلا توجه خویش را به آهنگای زیر جلب می کنم

آهنگ لا مروت که مرتضی احمدی 30-40 سال پیش خونده
مجموعه شاه پری از پری زنگنه که البته ناقصه بعدا می رم دنبالش
آهنگ بوی عیدی از فرهاد بزرگ که مطمئنم از بهترین آهنگای دنیاست.شک نکنین
و در پایان گلنار از داریوش رفیعی خواننده خوب بمی با آرزوی اینکه دیگه شاهد چنین فاجعه ای نباشیم(می دونم فقط آرزو ه ولی خوب آرزو بر جوانان...) راستی یاد دکتر رحیمی تبارم می کنم همینجا . هیچ وقت اون جلسه کلاسش بعد از زلزله بم رو یادم نمی ره

مخلص




شنبه

تعلیق غنی سازی این پایگاه

از اونجا که بالاخره دیگه می خوام(مجبورم) به درسا برسم(عقب افتادم واقعا)فعلا یه مدت(سعی می کنم خیلی طولانی نباشه)از غنی سازی این پایگاه دست می کشم و در ضمن کارهای جانبی مثل بالاترین و فیلم رو هم تعطیل می کنم (باشد که مقبول شویم) و برای اینکه این صفحه لا اقل روی مطلب خوبی متمرکز شده باشه این پست رو به آهنگ جان مریم اختصاص می دم.آهنگ علاوه بر اینکه یکی از نستالژیک ترین اهنگای ایران حساب می شه(به همراه چند تا آهنگ دیگه مثل مراببوس گل نراقی) خاطره ای تلخ رو هم برام زنده می کنه.وقتی خیلی بچه بودم(4 سال اینا) تو کوچمون خونواده ای بودن به اسم خوشبخت(فرهاد خوشبخت منصوره خوشبخت پدر و مادر بودن و دو تا فرزند داشتن به اسم مریم و مانا که از من 7 سالی حدودا بزرگتر بودن. اما یه روز مریم تصادف می کنه و به شدت مجروح می شه. مادرش می گفت تو بیمارستان نمی تونست حرف بزنه ولی هر وقت من آهنگ نازنین مریم رو براش می خوندم که چشماتو وا کن من رو نگاه کن چشماشو باز می کرد .متاسفانه مریم در گذشت(شایدم خوشبختانه الان تو بهشته)ولی واقعا مادرش خیلی شکسته شد. چند سال بعد از یوسف آباد رفتن و من دیگه خبری ازشون ندارم(فکر کنم مامانم داره) و خوب اعتراف می کنم که نا خود آگاه هر وقت تو یونی سامان رو می دیدم یاده اونا(مریم) می افتادم(دو نقطه دی). این آهنگ همچنین من رو یاد کیوان میندازه. امیدوارم به زودی بیاد اینجا و حالش رو ببریم.زیاده سخنی نیست. به امید موفقیتمان و با آرزوی تندرستی صاحب این اثر. در ضمن اینجا یه لینکه به یه نفر که تو یو اس سی این آهنگ رو اجرا کرده به خوبی اصل نیست ولی از تمام کپی هایی که شنیدم به مراتب بهتره. جوانی است و اجرایش فکر کنم به سال 2007 بر می گردد و اینم لینکی از مونیکا جلیلی خواننده فکر کنم امریکایی(نمی دونم برین ببینین)که شوهرش ایرانیه که آهنگای ایرانی می خونه.آهنگ منطبق بر نسخه اصلی نیست ولی خیلی خیلی قشنگه و واقعا اثر گذار.

صد رنگ





نمی دونم چقدر دیگه تاب دارن(الان که دارم این رو می نویسم بی اختیار یاد شعر دو کاج افتادم: گفت ای آشنا ببخش مرا خوب در حال من تامل کن ریشه هایم ز خاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن) راستی شاعرش کی بود؟ رحماندوست؟.

جمعه

Computer Graphics

This image was created by dividing up a picture of Marilyn into small tiles, and then arranging those tiles in a grid. The arrangement was based on an algorithm which attempted to optimally suggest the big picture of JFK with the grid of tiles. Then the grid of tiles was used as a printer's screen to ``halftone'' the JFK image.

I have to take the computer graphics course next semester!!! OMG, Bar man che migozarad dar inja!!!:D

شاید که آینده از آن ما


این دو نفر رو می شناسید دیگه؟ به نظرتون تو لحظه ای که این عکس گرفته شده هر کدومشون به چی فکر می کرده؟(دو نقطه دی فعلا)برای اولین بار از زمان خروجم از قبرس دارم آهنگ عقاید نو کانتی رو گوش می دم و کما فی السابق اونجا که می گه "شاااااا ید که آینده از آن ما" خیلی لذت می برم. فکرش رو بکنین سی سال پیش نه جنگی بوده و نه انقلابی وسی سال قبلش نه کودتایی نه ... آدمی که تو سال 26 بوده آیا واقعا سر سوزنی می تونسته تصور کنه سال 56 رو؟ وآدم سال 56هیچ به مخیلش می خورده وضعیت سال 86 رو؟ واقعا می تونین تصور کنین سال1416 رو؟ وباز هم آهنگ به همون جاش می رسه که شاید که آینده از آن ما و این شاید رو فقط ما می فهمیم

هنر برتر از گوهرآمد پدید

از اونجا که سایت بی بی سی در دسترس عموم نیست و از اونجا که مطلب بسیار جالب بود به کپی پیست روی آوردم

"وقتی شروع کرد به نقاشی همه مان مسخره اش می کردیم، می گفتیم نقاشی مال بچه هاست نه یک پیرزن خداشناس که ۷۰ سال از عمرش می گذرد. روزهای اول با آب تمشک نقاشی می کرد. اما کم کم که در تلویزیون نشانش دادند و هنرمندان بزرگی از تهران به دیدنش آمدند و کارهایش را به تهران بردند، فهمیدیم او زن بزرگی است. اما خیلی مهلت پیدا نکردیم، خدا زود او را از ما گرفت. من هم نقاش نیستم اما امروز به یاد او نقاشی می کنم."

زهرا اینها را می گوید و قلم مو را در کاسه ای پر از رنگ زرد فرو می برد تا در کنار دو فرزندش، ترسیم زنی را که دست های کودکانش را به دست گرفته، از سرگیرد. از همسایگان مکرمه قنبری است، بانوی نقاشی ایران که دو سال پیش در دومین روز آبان دست از زندگی کشید.

جمعه، ۱۱ آبان، دومین یادواره او در زادگاه و آرامگاهش در روستای دریکنده از توابع شهرستان بابل برگزار شد. در این مراسم رنگ، قلم مو و کاغذ در اختیار همه کسانی بود که از تهران و شهرهای دیگری چون بابل، آمل، قائمشهر و ساری برای بزرگداشت نام این هنرمند به دریکنده آمده بودند. پدربزرگ ها و مادربزرگ ها، مادر ها و پدرها در کنار کودکان و نوجوانان این روستا با رنگ زدن بر سپیدی کاغذ، یاد او را بار دیگر زنده کردند.

مکرمه قنبری سال ۱۳۰۷ در روستای دریکنده استان مازندران به دنیا آمد و پیش از آنکه طعم کودکی را بچشد به عقد مردی از بزرگان و ملاکان روستا درآمد که پیش از او سه همسر دیگر اختیار کرده بود و به هنگام ازدواج با مکرمه مردی میانسال به شمار می آمد. او را ممدآقا صدا می کردند، یکی از دلایل ترسیم چهره مردان با چشم هایی خشن و در هیبت ماران و موجودات دهشتناک فرازمینی توسط مکرمه، همین ازدواج ناخواسته و زودهنگام است.

از غصه گاو


قصه نقاش شدن مکرمه، زنی که در جوانی به آرایشگری و خیاطی برای اهالی روستا مشغول بود، به سرنوشت گاو محبوبش گره خورده است. گاوی داشت که هر روز به چرایش می برد، اما زانوانش دیگر یاری نمی کرد و پزشک از پیاده روی های طولانی منعش کرده بود. این شد که فرزندان، پنهانی گاو را فروختند و مکرمه از غصه گاو به نقاشی روی آورد. ابتدا با گل روی تخته سنگ های روستا.

مکرمه در مصاحبه ای که با هالی، فیلمساز آمریکایی انجام داد، درباره زندگی اش چنین گفته بود: "به مدت چهار سال تنها شب ها نقاشی می کردم و هرگاه میهمان ناخوانده ای سر می رسید به سرعت همه وسایلم را پنهان می کردم، آنها فکر می کردند کاغذ و رنگ و قلم به چه درد یک کشاورز می خورد؟ من همیشه کاری برای انجام دادن دارم. در خانه هم کار می کنم، هم نقاشی. هیچ گاه بیکار و بیهوده زندگی نکردم. حتی مانند سایر خانم ها، عادتی به خواب ظهر ندارم."

مهین، برادرزاده اش، مشغول نقاشی است. هرچند به سختی سخن می گوید اما خاطراتش از عمه مکرمه شنیدنی است: "عمه ام در زندگی خیلی سختی کشید، گاو را که از دست داد، حالش خیلی بد شد، شروع کرد به نقاشی. در روستای ما گیاهان زیادی می روید، یکی از این گیاهان تخم بنفشی دارد، اول با این گیاه نقاشی می کرد و با آب تمشک یا پوست گردو. بعد بچه هایش برایش قلم و رنگ خریدند اما همیشه کاغذ و رنگش زود تمام می شد، تمام دیوارهای خانه اش، اجاق گاز و یخچال و تمام پرچین های روستا را نقاشی کرده بود. قصه ممدآقا، شوهرش که علاقه ای به او نداشت، همیشه در نقاشی هایش بود."

رقیه، دختر جوانی که در آخرین سال های زندگی مکرمه، مونس و همدم او بود، میانه کلام را می گیرد: "همیشه نقاشی هایش را هدیه می داد، اول کار اهالی روستا مسخره اش می کردند و کسی به هدیه هایش توجه نداشت. اما همینکه فهمیدند او آدم مهمی است و سوئدی ها او را به عنوان زن سال انتخاب کرده اند، متوجه اهمیت نقاشی هایش شدند."

او که به توصیه مکرمه به تحصیلش ادامه داده و اکنون دانشجوی رشته اقتصاد نظری است، از علایق مکرمه می گوید: "به امام حسین علاقه زیادی داشت، یک نقاشی کشید از ایشان و هدیه اش داد به تکیه روستا، اما چند وقتی نگذشت که نقاشی دزدیده شد. حضرت علی را هم دوست داشت، یک بار تصویر ایشان را کشید که در یک شب مهتابی گل بنفشه می چید. نگاه او به همه چیز پر از دوستی و محبت بود. آدم های روستا را هم همینطور داشت اما هیچوقت دلش با ممدآقا صاف نشد."

مردان زشت

چهره مردان در قصه های تصویری مکرمه چندان خوشایند نیست، جز امامان و عاشقان. حمید سوری که به عنوان سخنران در دومین یادواره مکرمه قنبری شرکت کرده، ماجرای مردان نقاشی های او را اینگونه تشریح می کند: "زن در آثار او به لحاظ اجتماعی و از نظر نمایش ستم هایی که در جامعه ما به زن روا داشته می شود، اهمیت خاصی دارد. زن های او زیبا و مردان او زشت ترسیم شده اند. از این جهت مکرمه شخصیتی است که آثارش را بر اساس نیازهای خود خلق کرده است.

به همین دلیل معتقدم به جای برداشت رمانتیک از او و آثارش و به جای اینکه او را زنی معصوم و پیرزنی ساده دل بنامیم، باید به قدرت انکارناپذیر او در زندگی نگاه کنیم، او آدمی فوق العاده باهوش است. اشتغالش به تنورسازی، آرایشگری و خیاطی نشان می دهد او بر دستانش تواناست و به هر نحوی که بخواهد می تواند از آنها استفاده کند. عجیب است فردی با این ویژگی ها صبر کرده تا دهه ۶۰ زندگی اش فرارسد و نقاشی را شروع کند."

با ادامه این سیر نقاشی، مکرمه مسحور دنیای درونی، خواب‌ها و رویاهایش می‌شود. شاید زیباترین کارهای مکرمه قنبری متعلق به زمانی است که نقاش آرزوهای بر باد رفته‌اش را ترسیم می‌کند.

در این آثار مکرمه شاعر را می ‌بینیم که جوان رویایی ‌اش را رو در روی خود نقاشی می‌ کند. با گل ‌هایی در دست، در فضایی شاد و رنگین‌ کمانی بالای سر. یا همراه او سوار بر مرغی پر و بال گسترده به سوی آسمان می‌رود و به این ترتیب در کهنسالی ناکامی‌های زندگی پررنج یک عروس چهارده ساله با دامادی پنجاه و چند ساله و سال‌های دشوار تحمل شوهری خشن و سختی‌های برآوردن فرزندان بسیار را پشت سر می‌گذارد و خود را سرخوشانه به دست قلم موی بازیگرش می‌سپارد تا یوتوپیای رنگینش را بسازد."

تب نقاشی



در جریان برگزاری مراسم همه مشغول نقاشی بر کاغذهای کوچک و بزرگ سپیدند که خبر می رسد یک گروه هنری به نام حجم سبز، متشکل از ۴۰ هنرمند اهل قائمشهر بدون هماهنگی قبلی کار نقاشی را از کنار جاده آغاز کردند. سه نفر از اعضای این گروه تازه تاسیس، بوم های خود را کنار جاده و در مسیری منتهی به روستای دریکنده علم کردند تا تصویرهایی از مکرمه قنبری را که در روستا به مادر مکرمه شهره بود، نقاشی کنند.

بقیه اعضای گروه نیز در حال نقش زدن بر کاغذهای سپید کوچکی بودند تا آنها را به ریسمانی که از ابتدای جاده آغاز و به خانه مکرمه ختم می شد، بیاویزند. جلال الدین مشمولی، مدیر این گروه است: "هفت ماه پیش گروهی شش نفره تشکیل دادیم و اکنون ۴۷ نفر هستیم. در اکثر برنامه های هنری استان حاضریم، آزاد و بدون برنامه ها و هماهنگی های قبلی کار می کنیم. امروز هم به احترام بانو مکرمه به اینجا آمده ایم."

پرویز روزبه، از اعضای انجمن هنرمندان نقاش ایران، بوم پارچه ای اش را به دیوار خانه یکی از همسایه های مکرمه آویزان کرده بود و قصد داشت اوج و فرودهای زندگی مکرمه را در قالب یک تابلو نقاشی کند، گاو محبوب مکرمه در یکی از قاب های اثر روزبه جای می گیرد.

مردم پیش از آنکه به محل پخش رنگ و کاغذ و قلم مو بیایند و نقاشی را آغاز کنند، به دیدار خانه کوچک مکرمه می روند، خانه ای که امروز آرامگاه او هم به شمار می آید. فانوس نقره ای رنگش هنوز به دیوار حیاط آویخته و دیوار اتاق هایش مملو از نقاشی است، یک نقطه سپید به دیوارهای دو اتاق تو در تو و اتاقی کوچک تر در سویی از حیاط باقی نمانده، وسایل خانه هم پر از نقش زنان و مردان، دیوان و فرشتگان و موجودات شگفت انگیزی است که از خیال او تراوش می کرد.

'سواد نداشتم، نقاشی کردم'



نام آن زن که روزی گفته بود "می خواستم شعر بگویم، سواد نداشتم، نقاشی کردم" این روزها از روستای کوچک و ساکت دریکنده فراتر رفته و قرار است آثارش، ۲۹ آبان در گالری دانشگاه کلمبیا به نمایش درآید. نقاش پیر روستای دریکنده، حالا هنرمندی جهانی است.

نخستین نمایشگاه مکرمه در سال ۱۳۷۴ در گالری سیحون بر پا شد و پس از آن هر ساله نمایشگاه هایی را در همان گالری برگزار می کرد. در سال ۱۳۸۴ نیز نمایشگاهی از آثارش در لس آنجلس بر پا شد.

قنبری در سال ۲۰۰۱ میلادی برای برپایی نمایشگاهی از آثارش به سوئد رفت و همان سال به عنوان زن سال سوئد برگزیده شد.

کارشناسان هنری اروپا آثار قنبری را با نقاشی های شاگال مقایسه می کنند. مکرمه قنبری دوم آبان ۱۳۸۴ از دنیا رفت.

پنجشنبه

صحبت

از وقتی وبلاگ (کمی) حالت عمومی به خودش گرفته کار من خیلی سخت تر شده.واقعا سخته آدم حتی اینجام یه نقاب (هر چند خیلی خیلی کوچکتر از گذشته) مجبوره به صورتش بزنه. مجبور می شم نوشته هام رو تعدیل کنم. به بیان دیگه مجبور می شم بگذارم عقل(و بعضا مصلحت)به احساس آنیم غلبه کنه. و البته خیلی وقته که یاد گرفتم رمز موفقیت آدمی در همینه(که فقط وقتی عقلش بهش فرمان می ده از زیر نقابش اشک و لبخند بزنه بیرون) ولی خوب واقعا اعتراف می کنم که تو وجدان خودم راضی نیستم از اینکه نوشته هام دیگه نمیتونه به طور کامل حسم رو بیان کنه حسی که یه جا میگه با صدای بلند آهنگ لوز یورسلف(ارجاع به پست های قبلی)رو فریاد بزن و حداقل الان دیگه حداقل دو کلمش رو باید سانسور کنم.صداقت همیشه مخالف عقله مگر اینکه طرف مقابل فوق العاده ذی شعور باشه و برای آدم سایر ثرد پارتی ها هیچ اهمیتی نداشته باشه. ولی بازم من صداقت رو دوست دارم واز رو نوشته حرف نزدن رو حتی اگه تمام مردم به سوتیات بخندن.

نتیجه: به این آهنگ از هیچکس توجه می کنم

اینجا تهرانه یعنی شهری که

هرچی که توش میبینی باعث تحریکه

تحریک روحت تا تو آشغال دونی

می فهمی تو هم آدم نیستی یه آشغال بودی

اینجا همه گرگن می خوای باشی مثل بره

بذار چشم و گوشتو باز کنم من یه ذره

اینجا تهرانه لعنتی شوخی نیستش

خبری از گل و بستنیه چوبی نیستش

اینجا جنگله بخور تا خورده نشی

اینجا نصف عقده این نصف وحشی

اختلاف طبقاتی اینجا بیداد می کنه

روح مردمو زخمی و بیمار می کنه

همه کنار همن فقیره و مایه داره خفن

تو ی تاکسی همه می خوان کرایه ندن

حقیقت روشنه خودتو به اون راه نزن

روشن ترش می کنم پس بمون جا نزن

خدا پاشو من چند سالی باهات حرف دارم

خدا پاشو پاشدی نشو ناراحت از کارم

کجاهاشو دیدی تازه اول کارم

خدا پاشو من یه آشغالم باهات حرف دارم

نمکی با چرخش کناره یه بنزه

هیکل و چرخش با هم کرایه ی بنزه

من و تو و اون بودیم از یه قطره

حالا ببین فاصله ی ماها چقدره

دلیل چرخش زمین نیست جاذبه

پوله که زمینو می چرخونه جالبه

این روزا اول پوله بعد خدا

همه رعیت ارباب کدخدا

بچه می خواد با یتیمی بازی کنه بابا نمیذاره

یتیم لباسش کثیفه چون که فقط یکی داره

همه آگاهیم از این بلایا

حتی فرشته هم نمیاد این ورا تا

نشیم فنا با

همین بلایا

اما کمک نخواستیم اشک بریزه کافیه همین برا ما

آدم مریض حرفامو درک کرد

تموم نکردم حرفامو برگرد

خدا پاشو من چند سالی باهات حرف دارم

خدا پاشو پاشدی نشو ناراحت از کارم

کجاهاشو دیدی تازه اول کارم

خدا پاشو من یه آشغالم باهات حرف دارم

تا حالا شده عاشق دختر بشی؟

می خوام حرف بزنم رک تر بشین

پیش خودت می گی اینه عشق تاریخی

اما دافت با یه بچه مایه داره خواب دیدی

خیره

یادت باشه غیره

خودت بزن قیده

هرچی آدم که کنارت می بینی چون عیبه

یکی هم سن تو سوار ماشینه خدا بهت پوزخند می زنه

می کنی با کینه دعا

که منم می خوام مایه دار باشم عقده رو کنم ترکش

دعا نکن بی اثره نمی کنن درکش

می خوای بخوابی؟ تو بیداری کابوس ببین

بیا با هم به این دنیا فحشه ناموس بدیم

باید کور باشی نبینی تو فخرو هرجا

یا کنار خیابون نبینی فقر و فحشا

خدا بیدار شو یه آشغال باهات حرف داره

نکنه تو هم به فکر اینی که چی صرف داره


لینک دانلود


روزبهانی در تلویزیون ایران در تاریخ 14 شهریور 1386 خلیج فارس را خلیج عربی می خواند

ببینین بار اول میگه خلیج بار دوم خلیج عربی!!!! آخه توروز روشن تو تلویزیون ایران!فردام اهواز میشه احواز بعدش آبادان عبدان. بعدشم ایران میشه عراق عجم.روزبهانی در تلویزیون ایران در تاریخ 14 شهریور 1386 خلیج فارس را خلیج عربی می خواند.
حتی اگه اشتباه بوده باشه باید این آدم رسما از ملت عذر می خواست (حالا استعفا و اینا پیشکش).نوشته هام رو بازم تعدیل کردم
لینک

امروز دو تا پست راجع به ایتالیاست

هر دو تاشم ویدیو
اولی هر چند قدیمیه ولی هنوزم جالبه برام
دومیم یه برنامه تلویزیونیه که تو عید 57 پخش می شده.

سه‌شنبه

Shame on those terrorists

زهرا، که در یکی از روستاهای همدان دوران طرح خدمت پزشکان در مناطق محروم را می گذرانده، روز جمعه پیش از عیدفطر گذشته (بیستم مهر) هنگامی که در لوناپارک همدان همراه نامزد خود بود به دست نیروهای بسیجی که ضابطان امر به معروف و نهی از منکر خوانده می شوند دستگیر و به بازداشتگاه این نیروها انتقال داده شد.

دو روز بعد مأموران بازداشتگاه اعلام کردند که زهرا خود را در راهروی ‏طبقه دوم بازداشتگاه با استفاده از پارچه پلاکارد تبلیغاتی حلق آویز کرده و جان باخته است.‏

پزشک قانونی نیز مرگ وی را "‎فشار بر عناصر حیاتی گردن توسط جسم رشته‏‎ ‎مانند و قابل انعطاف و عوارض ناشی از آن" دانست و زمان مرگ را حدود ساعت نه شنبه شب (بیست و یکم مهر) اعلام کرد.

زهرا هنگام مرگ در آستانه 27 سالگی قرار داشت.

وکیل و خانواده زهرا احتمال خودکشی او را رد می کنند و خانواده او از ستاد امر به معروف و نهی از منکر همدان به مراجع قضائی شکایت کرده اند.

از برادر زهرا نقل شده: "خواهرم به هیچ وجه مشکل خانوادگی نداشت و به لحاظ روحی نیز وضعیتش کاملاً عادی ‏بود، من چند ‏ساعت قبل از حادثه سه بار با او تلفنی صحبت کردم و حتی نیم ساعت قبل از حادثه با هم حرف زدیم و در آخرین تماس به ‏وی ‏گفتم پدرمان در راه همدان است و بزودی به آنجا می رسد و مشکل را حل می کند، زهرا هنگام صحبت با من کاملاً ‏طبیعی بود و به نظر ‏نمی رسید مشکل روحی خاصی داشته باشد و نمی دانم چطور دقایقی بعد جان باخت".

مجمع نمایندگان ادوار مجلس در نامه خود از رئیس قوه قضائیه پرسیده: "جرم متهم چه بوده که شدیدترین اقدام امنیتی با قید بازداشت در مورد او به اجرا درآمده و آیا اتهام انتسابی به وی با شخصیت تصویر شده از او منطبق بوده است؟"

ژیلا بنی یعقوب، خبرنگاری که ماجرای مرگ زهرا را دنبال کرده می گوید: "با وجودی که وقتی والدین زهرا به بازداشتگاه رسیده بودند این دختر در قید حیات نبوده، پدرش را به دنبال پیگیری مسائل اداری می فرستند و والدین زهرا فکر می کردند که مراحل آزادی فرزندشان را طی می کنند، مأموران بازداشتگاه نه تنها به آنها نمی گویند که فرزندشان فوت کرده بلکه به آنها می گویند که دخترشان شایستگی عضویت در جامعه پزشکی را ندارد، مأموران امر به معروف خبر مرگ زهرا را پس از طی مراحل اداری به پدرش می دهد و می گویند دخترت خودکشی کرده."

مجمع نمایندگان ادوار به رئیس قوه قضائیه نوشته: "براساس اطلاعاتی که از سوی خانواده و افراد مطلع به وکیل متوفی و مراجع ذ‌یربط گزارش شده، مشارالیها فردی مذهبی و مقید به رعایت پوشش اسلامی بوده و پدر ایشان نیز از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب اسلامی بوده است، لازم به ذکر است که متوفی براساس مقررات قانونی می ‌توانسته با استفاده از حق آزاده بودن پدرش طرحش را در تهران بگذراند اما به دلیل علاقمندی به خدمت در مناطق دور از پایتخت، همدان را انتخاب می‌ کند".

زهرا در مدرسه تیزهوشان درس خوانده و در آزمون سراسری دانشگاهها رتبه بیست و شش را کسب کرده بوده و یک سال و نیم پیش از مرگ، از دانشگاه تهران در رشته پزشکی عمومی فارغ التحصیل شده بود


Shame on them

Streets Of London

Have you seen the old man in the closed down market
Kicking up the paper with his worn out shoes
In his eyes you see no pride
And held loosely by his side,
yesterday's paper telling yesterday's news

How can you tell me you're lonely
And say, for you, that the sun don't shine
Let me take you by the hand
And lead you through the streets of London
I'll show you something to make you change your mind

Have you seen the old gal who walks the streets of London
Dirt in her hair and her clothes in rags
She's no time for talkin, she just keeps right on walkin'
Carryin her home in two carrier bags

How Can you tell me....

In the all night cafe at a quarter past eleven
Same old man sitting there on his own
Looking at the world over the rim of his teacup
Each tea lasts an hour and he goes home alone

How can you tell me....

Have you seen the old man outside the seaman's mission
Memory fading like the ribbons that he wears
In our winter city, the rain cries a little pity
For one more forgotten hero in a world that doesn't care

How can you tell me you're lonely
And say, for you, that the sun don't shine
Let me take you by the hand
And lead you through the streets of London
I'll show you something to make you change your mind
I'll show you something to make you change your mind

link

Fantabulous

سلطان صاحب قران

عاقبت از مار کمترون



The corpses of Mussolini, his mistress Claretta Petacci, and his henchmen are hanged in Piazzale Loreto in Milan on public display, April 29, 1945. They had been executed the day before some 50 miles to the north in Mezzegra and were now offered to the people who spat on the corpses and kicked them. They were then hanged by the feet. In medieval Italy it was the custom to hang crooks or embezzlers, by one foot. The fact that Mussolini was hung by two feet suggests the deep level of rage and betrayal felt by the people towards their once beloved "Duce"

دوشنبه

دو تا ویدیو یادگاری از قبرس

اولش سه تا بودن یکیشون در اثر یه اشتباه از بین رفت. چون موبایل نقص فنی داشت تصویر زیاد(اصلا) خوب نیست. یه سری جشن تابستانه بود تو قبرس اولی سه تا سرخ پوستن که برنامه اجرا می کردن و من به علت علاقه وافر به نیتیو آمریکنز تمام برنامه رو نگاه کردم/ دومی موسیقی یه گروه هوی متال بود و سومی که پاک شد موسیقی یه گروه چینی.قبرس با پرینستون فرق داشت بیشتر خارج بود تا اینجا. البته دلم برا ساحلش کمی تنگ شده و برای استرسش و برای اون آیس تی هایی که هر قوطیش 2 هزار و پانصد تومن بود و تقریبا تنها راه فرار از گرمای باور نکردنی این جزیره فسقلی که شاخ شده و ایرانی دیپرت می کنه. قبرس بعد از سیسیل و ساردنی(محل تولد ناپلئون) سومین جزیره بزرگ مدیترانست و به جز توریزم و شاخ شدن(کمک کردن به اخذ ویزا) برا ایرانیا هیچ فایده ای نداره. واحد پولش پونده ولی خوردش سنته! رانندگی توش از سمت چپه.لارناکا شهر توریستیشه. آیناپا شهر جوانان.نیکوزیا(لفکوزیا) پایتختش که دو بخش ترک و یونانی با یه سیم خاردار و دیوار از هم جدا می شن. و شهر صنعتیش لیماسله. قبرس به شدت خیلی گرونه

مرجان

به نظرم ازمال
داریوش اقبالی قشنگ تره این نسخه از این آهنگ.

شنبه

زبل خان

امروز که به قصد گشت و گزار در یو تیوب ول می چرخیدم به یه ویدیوی جالب برخوردم. زبل خان!!!! پس از تماشا اونو برای محمد محمودی که اونم با این چیزا خیلی حال می کنه فرستادم. ولی آفای جعفرپور فن خورده بودی! در جوابش امد که :"نگاه کردی کی این ویدیو رو آپ لود کرده ؟ فقط یه راهنمایی بکنم که من متولد سال 1982 ام. و بله شخص آپلود کننده آی دی محمودی82 داشت!!!! فکرش رو بکنین! دنیا رو می بینی آقا ؟

اینم لینکش

evolution


هر چند خیلی قدیمیه ولی باید بهش فکر کرد

موقعیت سنجی

این موجود رو به طور رندم یه جا ول کردن و می خواد با استفاده از درکی که از محیط داره بفمه که کجاست. اون تیکه که به خاطر تقارن میدونه تو یکی از دو نقطست ولی نمیدونه کدوم خیلی باحاله. کارش کلا با پارتیکل الگوریتمه که ایده ساده ایه تو شبکه های بیضی زمانی
اونو پیاده کردهSebastian Thrun

فارسی


این عکس رو با دقت تماشا کنین. صفحه اصلی یک ارائه تو میشیگانه که توسط جناب قزوینیان به دست اینجانب رسیده! در اون ارائه که به بررسی زبانهای هندو اروپایی(در اصل هندو ایرانو اروپایی که هسته مرکزیش به علت خواب ماندن ما در انرژی هسته ای)نا جوانمردانه حذف شده می پردازه و ارائه گر در بخش اعظم سخنان خود به بررسی زبان فارسی و ارتباط و اتصال اون با زبان های هندی و اروپایی می پردازه.مناسبت قضیه با مقاله 1907 بسیار به جاست.اونجا که یکی از نمایندگان عوام وقت می گوید درست نیست با ملتی که حق تربیت بر بشر دارد چنین کنیم وجواب می شنود:خود ایرانی ها به این موضوع اعتراضی نکرده اند.تو پرینستون من اونقدر راجع به زبان فارسی و لغات مشترکش با هندی و انگلیسی و ریشه و خط اوستایی و خط فعلی و نمونه هاشون و خیام و رومی (مولانا) و فردوسی و حافظ و گوته و سال 2007 حرف زدم فکر می کنم اینجا به نوعی نژادپرستی متهم دارم می شم(البته کسی به رو خودش نمی آره)ولی خوب شما فکرش رو بکنین مثلا یکی همش بیاد همش راجع مشاهیر کره حرف بزنه. چه حسی می شین. ولی اینکه خودشون کنفرانس بدن بحث دیگریست و قابل تامل و البته به این فکر کنین که مثلا جناب دولت آبادی بیاد براتون راجع به تاثیر زبان آزتکی بر زبان فارسی صحبت کنه. جز بله بله چی میگین؟

از این هفته پنج شنیه ها ظهر به میز فارسی می رم. اینجا در شرایط فعلی اگر امریکایی فارسی بدونه خیلی نونش تو روغنه(سریع یه شغل خوب پیدا می کنه) در نتیجه دپارتمان زبان پنجشنبه ها ناهار مفت به ما می ده تا بریم بنشینیم و اونا بیان ما باهاشون فارسی حرف بزنیم. این هفته که فقط ما ایرانیا بودیم. نمیدونم بعدا چطور می شه

پنجشنبه

دلشدگان

ما دل شدگان خسرو شیرین پناهیم
ما کشته ی آن مه رخ خورشید کلاهیم
ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم
ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم
صد شور نهان با ما تاب و تب جان با ما
در این سر بی سامان غم های جهان با ما
با ساز و نی با جام می با یاد وی
شوری دگر اندازیم در میکده ی جان
جمع مستان غزل خوانیم
همه مستان سر اندازیم سر اندازیم سر افرازیم
جز این هنر نتوانیم که هر چه می توانیم
غم از دل ها براندازیم براندازیم
ما دل شدگان خسرو شیرین پناهیم
ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم
صد شور نهان با ما تاب و تب جان با ما
در این سر بی سامان غم های جهان با ما


آدم پایه

يك گرايش بسيار ضعيف سلطنت‌طلبي از سوي يكي از ‏نوادگان محمدحسن ميرزا، پسراحمدشاه، باقي مانده است. جالب است كه اين فرد به ايران مي‌آيد و مي‌رود. به ‏كاخ اجداد خود كه اكنون به موزه تبديل شده مي‌رود و از بليت دادن سرباز مي‌زند و در آنجا به باغبان و ‏معمار بنا دستور مي‌دهد تا به فرمان او عمل كنند.

سه‌شنبه

بدون شرح


هرکاری کردم نشد از این عکس بگذرم

دوشنبه

Iran Vs Unıted States

هم زمانی این بازی با تظاهرات 13 آبان در ایران و ملاحظات سیاسی، از عمده دلایل ناراحتی این مربیان بود. یکی از آن ها ضمن انتقاد از تک تک اعضای تیم و سرمربی خارجی، جملات جالبی به زبان آورد: «همه چیز تمام شد، آبرویمان رفت. رویمان را کم کردند!»


انتظار

نقل است که در زمان حمله مغولان به ایران در شهر نیشابور سرباز مغولی مردم را به صف کرده بود و یکی یکی گردن انان را در مقابل چشم بقیه می زد و مردم هم همگی در صف منتظر نوبت خویش بودند ولی هیچکس هم جرات نمی کرد اقدامی بکند. همه منتظر بودند تا شاید در اخرین لحظه فرجی بشود و نوبت به او نرسد. سرباز مغول انقدر گردن زد تا دستش خسته شد

یکشنبه

بارون

: این آهنگ آدم رو می بره به سال 76

من بهارم تو زمین من زمینم تو درخت

خواننده: خشایار اعتمادی

شاعر: احمد شاملو


من بهارم تو زمین من زمینم تو درخت

من درختم تو بهار من درختم تو بهار

ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه

میون جنگلا طاقم میکنه

تو بزرگی مث شب اگه مهتاب باشه یا نه

تو بزرگی مث شب

خود مهتابی تو اصلا خود مهتاب

مث شب گود و بزرگی مث شب

اگه روزم که بیاد

تو تمیزی مث شبنم مث صبح

تو مثل مخمل ابری مثل بوی علفی

مثل اون ململ مه نازکی اون ململ مه

که رو عطر علفا هاج و واج مونده مردد

میون موندن و رفتن میون مرگ و حیات

مثل برفایی تو

اگه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه

تو همون قله مغرور و بلندی

که به ابرای سیاهی و به بادای بدی میخندی

مهر ماه 1341



دانلود


تبلیغ یک فیلم سینمایی بدون شرح و بسط

مستانه

آهنگ مستانه از داریوش رفیعی. از وقتی که از ایران اومده بودم دنبالش بودم و امشب ظرف 2 دقیقه یافت شد.لینک

شنبه

اولین سرود ملی(همراه با شعر) ایران

به نقل از سایت پرند:
داستانی که در زیر نقل می گردد مربوط به دانشجویان ایرانی است که در دوران سلطنت « احمد شاه قاجار » برای تحصیلات به آلمان رفته بودند و آقای « دکتر جلال گنجی » فرزند مرحوم « سالار معتمد گنجی نیشابوری » برای نگارنده نقل کرد :

(( ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم در آلمان که در عهد احمد شاه تحصیل می کردیم . روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همه دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند . ما بهانه آوردیم که عده مان کم است . گفت : اهمیت ندارد ، از برخی از کشور ها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می کند و همان یک نفر پرچم کشور خود را حمل خواهد کردو سرود ملی خود را خواهد خواند . چاره ای نداشتیم . همه ایرانی ها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم، و پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و پدرمان بپرسیم به راستی غزا گرفته بودیم که مشکلمان را چگونه حل کنیم . یکی از دوستان گفت اینها که فارسی نمی دانند . چه طور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوییم همین سرود ملی ماست. کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند. اشعار مختلفی را که از سعدی و حافظ می دانستیم با هم تبادل کردیم . اما این شعر ها آهنگین نبود و نمی شد به صورت سرود خواند. بالاخره من ( دکتر گنجی ) گفتم بچه ها عمو سبزی فروش را بلدید؟ گفتند بله . گفتم هم آهنگین است هم ساده و کوتاه . بچه ها گفتند آخه عمو سبزی فروش که سرود نمی شود . گفتم بچه ها گوش کنید و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم: « عمو سبزی فروش . . . بله. سبزی کم فروش . . . بله . سبزی خوب داری ؟ . . . بله » فریاد شادی از بچه ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم . بیشتر تکیه شعر روی کلمه « بله » بود که همه با صدای بم و زیر می خواندیم . همه شعر را می دانستیم. با توافق همدیگر سرود ملی به این صورت تدوین شد:
عمو سبزی فروش ! . . . بله .
سبزی کم فروش ! . . . بله .
سبزی خوب داری؟ . . . بله .
خیلی خوب داری؟ . . . بله .
عمو سبزی فروش ! . . . بله .
سیب کالک داری ؟ . . . بله .
زالزالک داری ؟ . . . بله .
سبزیت باریکه ؟ . . . بله .
شبهات تاریکه ؟ . . . بله .
عمو سبزی فروش ! . . . بله .
این را چند بار تمرین کردیم . روز رژه ، با یونیفرم یک شکل و یک رنگ از مقابل امپراطور آلمان ، « عمو سبزی فروش » خوانان رژه رفتیم . پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند از « بله » گفتن ما به هیجان آمدند و « بله » را با ما همصدا شدند به طوری که صدای « بله » در استادیوم طنین انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به خیر گذشت. ]

قدرت تصویر












جمعه

yet another brick in the wall


This brick pattern is located on the west wall of the Computer Science building, and dates back to 1989, when the building was constructed.

The pattern is read top to bottom and consists of five 7-bit ASCII values. The vertical lines to the left and right are "framing" bits.

x   1 0 1 0 0 0 0   x
x 0 1 1 1 1 0 1 x
x 1 0 0 1 1 1 0 x
x 1 0 1 0 0 0 0 x
x 0 1 1 1 1 1 1 x
This pattern asks the open theoretical computer science question "P=NP?"

تبر


دسته‌یِ تیغِ تبر، چوبِ درختِ‌ جنگله!! چقدر حرف راجع به این از ماست که برماست داریم! چقدر مگه به خودمون جفا کردیم؟




بدون بسط

این رو میگن موسیقی محلی ایرانی

چهارشنبه

آیا این واقعا تناقضه؟

یاد نامجو می افتم

بدون شرح

از هتل کنفرانس


این مربوط میشه به هتل کنفرانس.این عکس رو من نفهمیدم محمد محرمی کی گرفت قضیه اینه که ظهر که رفته بودیم سر ناهار(همون یان ورداک و اینا) دو نفر سر میز بودن که طبق روال سلام علیکی کردیم .طرف گفت ساموئلم اون یکیم گفت فلانیم . منم گفتم منم سینام. یهو دیدم طرف گفت این نیک نیم (اسم مستعار))گفتم نه بابا اسممه. شاکی شده بودم و متعجب که چرا همچین حرفی زده. گفتم اسمم سیناست خوب. باز طرف یچیزی گفت تو این مایه ها که اوه آی سی شما دو تا اسم دارین! من از تعجب داشتم شاخ در می آوردم. گفتم این چیزی که گردنمونه واسممون رو روش نوشته رو بهش نشون بدم بگم بابا بیا ببین اینجا نوشته سینا. ولی به محضی که سرمو خم کردم دیدم روش نوشته آرش اسدپور!!!!!! امان از بی دقتی آقا! نکته همین بود که طرف هنگ کرده. اول اسم من رو از اونجا خونده بعد دیده من میگم سینا. اینجا دارم از آرش می پرسم که حدس بزنه چرا اونا میگفتن سینا اسم مستعارمه و محمد راهنمایی میکنه که اونا اگه یکی میومد میگفت این اسمش آرشه راحت تر قبول می کردن

دوشنبه

باغ وحش دیجیتالی


باغ وحشی از نوع مدرن در کلتک وجود داره که توش کلاسای پیچیدگی نگهداری می شن. شهردارشم اسکات آرونسونه آدرسشم اینجاست

تخت جمشید







به نقل از کتاب شکوه تخت جمشید


یکشنبه

Theorem:khob farda ke kheily mohem nist alan, ayande mohemme va hal.

Proof: Using Markov's assumption->
future is conditionally independent of the past knowing the present!

دو گل

آهنگ گل گندم وآهنگ گل پامچال واقعا نمی دونم چرا وقتی ایران بودم کشفشون نکردم. شاید به دلیل کمبود امکانات.شاید به دلیل اینکه ناظر کبیر نمی خواست. شایدم مشکل از خودم بوده(دو نقطه دی) واقعا قشنگن

فراخوان

گروه انصار حزب الله در ایران، در بيانيه اى كه پس از نشست سراسرى اين گروه منتشر شده، هر مامور رسمى دولت آمريكا را "مصداق بارز تروريست" دانسته و تمامى هسته هاى حزب الله را به "برخورد قهرآميز اعم از هلاكت يا اسارت" آنان فرا خوانده است.در اين بيانيه كه متن آن در هفته نامه " يالثارات"، ارگان انصار حزب الله منتشر شده، آمده است:"حضور جنايتكاران خون آشام آمريكايى در سرزمين هاى اسلامى و به خصوص كشورهاى مظلوم عراق و افغانستان تهديدى جدى براى دنياى اسلام و انقلاب اسلامى است. تروريسم سازمان يافته دولتى آمريكا با هدف حمايت از صهيونيسم و تسلط بر منابع مادى و معنوى و انهدام بنيان هاى اعتقادى و اخلاقى مسلمين، تمامى امكانات خود را تجهيز كرده است."
اون وقت ما اینجا مثلا اگه یکی بین ما و مثلا مجارها فرق بذاره شاکی می شیم

شنبه

پنج سال شریف

تصحیح

من باید یه چیزی رو تصحیح کنم. اینکه اولا هر کشوری آدم خوب داره بدم داره. اینجام که آدمارو با تعداد مقاله هاشون می سنجن. دوما اینکه نمیشه با یه ساعت حرف زدن با یکی حکم داد طرف با شخصیته یا بی شخصیت. این کاملا طبیعیه و فکر نکنم احتیاج به دلیل داشته باشه.پس اون حرفی رو که راجع به کشور دوستیا زدم پس می گیریم. به این معنی که اصلا اهمیتی نداره کلا جامعه اینجوریه و اینام نمونه هایی کاملا نرمال از همین جامعه هستند.این پست رو فقط برا خودم نوشتم که یادم بمونه نکته رو

یورز
سینا

جمعه

احوالات

کمی سرما خوردم. امشب زود می خوابم . هفته جالبی بود. به رودآیلند رفتیم برای شرکت در یک کنفرانس . با آرش (اسد پور) و محمد (محرمی) اتاق گرفته بودیم. به من خیلی خوش گذشت به خصوص با آهنگای جدید. ملت زیادی رو دیدم ایرانی غیر از ما ها حمید ناظر بود. وهاب(دکتر میررکنی) و دکتر محمد مهدیان رو از نزدیک دیدم.با تقی(دکترحاجی آقایی) هم راجع به کار و آینده و مقداری راجع به کشور دوستیا حرف زدیم.

یه بار سر ناهار با برنارد که یه پسر آلمانیه نشسته بودیم یه نفر کنارم بود اسمش رو پرسیدم گفت یان ورداک. به ذهنم رسید که این اسم بسیار آشناست و اصلا نمی تونستم به یاد بیارم که چرا. گفت پست دکتراست تو ریاضی پرینستون خودمون!ازش راجع به مریم میرزاخانی پرسیدم گفت امسال برکلیه. ازم پرسید از شریفی!!!! گفتم آره.کلا آدم روشنی بود. بعدها یادم اومد که این آدم پارسال تو شریف تو دپارتمانمون تالک داده

سر یه تالک نشسته بودم پیرمردی کنارم نشسته بود به اسمش نگاه کردم شامیر بود رمز نگار معروف!کلا رمز دست این نژاد دوستیاست. الگوریتمو کارای از اینن دست رو می دن به ایرانیا و هندیا چیزای مثل رمز رو خودشون ور می دارن.یکی از این کشور دوستیا که اودد رگو نام داره در زمینه کوانتوم آدم بسیار خفنیه. آدم خیلی با شخصیتی هم هست(اکثر کشور دوستیا این آخری رو ندارن)و مقالات زیادی ضد جنگ هم داره. باهاش تو آسانسور حرف می زدم گفت می خوای با کی کار کنی گفتم بوعاز باراک و چیزی بین رمز و کوانتوم.گفتم خیلی باید بخونم هنوز . گفت آره مخصوصا رمز. هنوز نمی دونم چرا این رو گفت.

کلا فلسفه و سطح کنفرانس با ایران قابل مقایسه نیست.این یه واقعیته که باید بهش پرداخته بشه. اصلا با کنفرانس انجمن کامپیوتر ایران مقایسه هم نمی شه کرد.ارائه های رمز برام خیلی جالب بود.

طبق سنت همیشگیم شب اول گم شدم. هرگز فکر نمی کردم دومین دانشگاهی که تو امریکا برم این دانشگاه قهوه ای باشه(براون) ولی در کل به نظرم دانشگاهش در سطح بهشتی حداکثر هست و اصلا نمی صرفه کسی برا ادامه تحصیل بیاد اینجا(بره کانادا یا حتی اروپا شاید به نفعش باشه)یک پسر هندی که از برکلی مهمونه پرینستون با ما رفت و برگشت.پسر آرومیه و انصافا با شخصیت.ولی زیادی آرومه کلا زندگیش رو مساله حل کردنه.من اینجوری دوست ندارم

در هتل با یه زوج ایرانی ملاقات کردیم. بعدا حسین بهم گفت سلمان(ابوالفتح بیگی) ریاضی کار بوده و در ام آی تی به کوانتوم علاقه مند میشه و الآن شاگرد پیتر شر است.آدم بسیار با ادبی بود و متواضع. در نظر دارم بعدا باهاش کار کنم

محمد محمودی تنها ایرانی بود که ارائه داشت(وهابم بود ولی مال اونارو یه نفر دیگه پرزنت کرد).واقعا برا کارش خیلی تمرین میکرد و وقت میذاشت من اصلا حوصله این کارارو ندارم . چرا؟؟؟

سه شنبه شب برگشتیم و من چهار شنبه ظهر میان ترم کوانتوم داشتم. با کمک کیوان عزیز مفاهیم دستم اومده بود. ظهر بعد از کلاس پیش اومش رفتم برا مید ترم. دو جلسه پیاپی بود که اومش سوتی می داد سر اسپین و من بدون اینکه خودم بدونم سوال می کردم. خیلی بده چون کلا جلسه زیر سوال می رفت. ولی قابل تقدیره که وقتی نمی دونه میره مطالعه می کنه(با وجودیکه معترفم بحث اسپین اصلا به این آدم مربوط نمی شه) و جلسه بعد کامل توضیح می ده.به هر حال میان ترم رو گرفتم . دو سوال اولش محاسبات کوانتومی بود و نسبتا بلد بودم. سوال سوم مکانیک کوانتومی بود. هنوزم عقیده دارم صورتش غلط است. به هر حال با صورت غلط مساله رو بردم جلو(خیلی ایده نداشتم دارم چکار می کنم.صرفا کارای ریاضی مهندسی حصارکی رو تکرار می کردم) و بعد از اون با یه فرض مساله رو بردم جلو و هر چند نه تمیز ولی بالاخره حل شد. در قسمت آخرش اساسا سوتی دادم که مهم نسیت ما دانشحوی تحصیلات تکمیلی هستم الآن دیگه.

هفته آینده تعطیلیم .تعطیلی پاییز نام داره.قدری استراحت و بسیاری جبران وقتهای تلف شده لازمه. روز به روز به رمز و کوانتوم علاقه مند می شم هر چند سویچ به تئوری اونم اینجا واقعا سخته. تو یه بخشایی واقعا عقب میمونم از کسایی که کلا عمرشون تئوری بودن یه قسمتهاییشم دوست ندارم. ولی این دو ارزشش رو داره. طوری که هیچ جایگزینی نمی تونم براش پیدا کنم. کلا هم تو این سمینار به این نتیجه رسیدم که کلا پرینستون به خاطر آی آی اس و آدمهای خفن اونجا و تاکهای مداوم اونجا تو تئوری کلا شاخه

درس هوش مصنوعی رو هم اینجا باب نامی واقعا قشنگ درس می ده. روال کار از کتاب راسله که تو ایرانم داشتیم ولی برای مفاهیم مثالها کاملا ملموسه و آدم درک می کنه(به جای ایتکه اون مثالای بعضا آشغال رو کپی پیست کنن) نکته جالب هم اینکه بعد از گذشت فقط چهار هفته(ثلث ترم) به اندازه کل چیزی که در ایران هوش خواندیم تدریس شد و بعد از آن به مفاهیم به قول استاد درس هوش مصنوعی مدرن(اکثرا یادگیری ماشین) پرداخته می شه

همین

پادشاه پارتی



یه


هاوا ناگیلا 2

این ورژن این آهنگ رو دوست دارم. راستی ما تو آهنگای محلیمون آهنگای شاد اینجوری داریم؟

لینک

پنجشنبه

رابین هود





This is the last 3 minutes of Robin Hood. I doubt if you have seen it from TV!


به ما که رسید


جمعه

تمدن غرب

فرض کنین مهاجرای اروپایی به امریکا نیومده بودند! الان اینجا دست نخورده دست سرخپوستا بود با تمدن خاص خودشون. طبیعت مدار و با حداکثر اخلاق. قبایل سیو وآپاچی و داکوتا و ناواهو وغیره به زندگی آزاد و طبیعی خودشون مشغول بودن و الآن در بهترین شرایط کشاورزی رو اختراع کرده بودند(تازه اگه زلزله و یخبندون و از این قبیل نابودشون نمیکرد)خود ما واقعا حاضر یم در عصر مثلا حافظ زندگی کنیم(جهانی پر از عرفان و پر از الاغ برای حمل و نقل و بدون سیستم فاضلاب(میدونم فاضلاب تو ایران ساسانی وجود داشته))کلا به نظر من این استعمار با وجود اینکه آدمایی که سرش بودن خیلی بی شعور بودن بعضا ولی واقعا به نظرم لا اقل هرجا که رفته یه فرهنگم با خودش برده! به افریقا اگه نگاه کنیم تو کارای برادرهای امیدوار دیگه اوج این قضیست هر جا میرفتن قبایلی آدم خوار و کاملا برهنه.من واقعا ایده می خوام اینکه میگن این چیز بدی بوده واقعا یعنی مای امروز حاضر هستیم عطاش رو به لقاش ببخشیم و به کل بی خیالش بشیم؟واقعا نمی تونم قبول کنم که اگه اونا نبودن تو اون شرایطی که این مغولها مارو کاملا داغون نکردن و فرهنگ شرق با تزویر(از ترس ) رو به رو شده میتونستیم الآن حتی معادل اواسط انقلاب صنعتی فعلی باشیم و به نظرم با تمام این فجایعی که رخ داده این چیزایی که با خودش اورده خیلی بیشتر بوده .هر چند نمی دونم وبیش از اینم وقت برای فکر کردن به این موضوع نیست خوشبختانه

No Comment!


به یاد نیما

پنجشنبه

The Riddle

من این آهنگ رو خیلی (و این ویدیو رو تا حدی) دوست دارم

چهارشنبه

Froms Boaz Barak:

Homework 5 will be a bit longer than usual, with several "light"questions rather than few "heavy" ones.The reason is that I want you to be prepared for next week, when we'llhave a crash course in number theory and go on to see public keycryptography (which I consider as one of the most amazing inventions ofthe 20th century).

سه‌شنبه

حواشی

1. دروغ علنی: در طول بازی اخیر استقلال، بارها تصویر «صادق ورمزیار» کمک مربی این تیم در حال صحبت با تلفن همراه، از تلویزیون پخش شد و میلیون ها نفر آن را دیدند. جالب این که وقتی خبرنگاری از ایشان پرسید: «با کی حرف می زدی؟» ورمزیار به کل زیرش زده و گفت: «من؟ نه! کی؟ کجا؟»

به همین مناسبت پیشنهاد می شود جایزه «راستگوترین مربی هفته» به این عضو موثر آبی ها اهدا شود. چون بعضی ها معتقدند اگر او جداً تلفنش را سایلنت کرده بود (همانطور که خودش می گوید) معلوم نیست چه به سر تیمش می آمد!

2. فوتسالیست های رمانتیک: در دقایق دوم- سوم بازی تیم فوتبال سالنی «علم و ادب» خراسان، «مسلم طلوعی» بازیکن ملی پوش این تیم قلبش گرفت و طفلی مرحوم شد. ولی نکته جالب، میزان رقت قلب همبازی ها و مسئولان عزیز بود که با وجود اعلام فوت این بازیکن در بین دو نیمه، در کمال خونسردی به بازی ادامه داده و کک شان هم نگزید!

خب این دوستان نشان دادند حسابی حرفه ای شده اند و اجازه نمی دهند احساسات مانع کارشان شود. این خارجی ها هم الکی ادای آدم های بااحساس را در می آورند که مثلاً وقتی یکی از همبازی هاشان می میرد، دو هفته بازی نمی کنند. تازه صداوسیمای ما می گوید: خارجی ها جای قلب، کمبزه در سینه دارند!

3. انزلی غیرمردابی: عجیب ولی واقعی! برای اولین بار در طول تاریخ فوتبال ایران، تیم «ملوان» در زمینی از رقیب خود پذیرایی کرد که غیر باتلاقی و تقریباً استاندارد بود. باورتان می شود؟

4. سرمربیان تازه: هفته اخیر لیگ برتر فوتبال ایران، سراسر ماجرا بود. اما بشنوید از تازه ترین این رخدادهای غیرعادی، که اخراج مربی «پیکان» و سپردن سرپرستی تیم به «مصطفی کارخانه» سرمربی تیم والیبال این باشگاه است!

در همین راستا پیشنهاد می شود سایر باشگاه هایی که از مربیان خود رضایت ندارند هم آن ها را اخراج و نفرات زیر را جایگزین کنند:

- استقلال: «دوای درد آبی، اخراج ناصر حجازی»؛ و البته انتصاب «آقامدد» تدارکاتچی تیم، در راس کادر فنی.

- پگاه: مربی تیم نجات غریق گیلان، یا بازگرداندن «مجید جهانپور» بعد از تنها یک هفته که از اخراجش می گذرد.

- شیرین فراز: از بین گنده ترین گنده لات کرمانشاه یا معروف ترین تولیدکننده روغن کرمانشانی، یکی به دلخواه.

- ابومسلم: از لج خداداد، «شهرام گودرزی» جوانی که این هفته توسط ایشان ضایع شد.

- پرسپولیس: هرچند «افشین قطبی» خوب نتیجه گرفته و تیمش در صدر جدول است، برای جا نماندن از قافله، «علی پروین» و فوتبال «علی اصغری» را جایگزین کنند.

5. ده نفره شدن خودخواسته: «خداداد عزیزی» سرمربی ابومسلم، وقتی دید شهرام گودرزی به تیم خودشان گل زد، این جوان تیره بخت را بیرون کشیده و باعث شد تیم مشهدی ها دقایق آخر بازی مقابل «پاس» را با یک یار کمتر بازی کند. خداداد که سه تعویض خود را انجام داده بود، با این کارش گودرزی را چنان تحقیر کرد که این بازیکن با چشم های گریان روی نیمکت نشسته و تا پای غش رفت!

6. چک تاریخی: عزیزی در متن داغ ترین حاشیه های این هفته بود. او یک چک از «ناصر شفق» مدیرعامل باشگاه خورد تا حسابی برای آتشی که به پا کرد، شارژ شود. این که شفق آرام و متین آنقدر داغ کند که به برخورد فیزیکی متوسل شود هم از آن اتفاقاتی است که هر هزار سال یک بار ممکن است دیده شود.

این هم جملات قصار آقای مدیرعامل در مصاحبه هایش:

پس از بازی: تیم ما «یک مقدار» خیلی بد بازی کرد!

پس از چک: من احساس می کنم داستان خاصی نبوده!

برای رعایت انصاف و عدالت، این جملات قصار خداداد را هم نقل می کنیم:

پس از چک: من مارمولک تر از اینم که شما منو سیاه کنید!

پس از آرام گرفتن: البته جناب آقای شفق مدیرعامل تیم و بزرگ ما هستند و...!

7. کار فی سبیل الله: خداداد می گوید یک سال است دارد مجانی برای ابومسلم کار می کند. تکمله ناصر شفق هم جالب است: «من هم تا به حال یک ریال نگرفته ام. معاونت فرهنگی باشگاه هم نگرفته، معاونت فلان هم نگرفته، فلانی هم نگرفته، هیچکس نگرفته...!»

این جملات را قبلاً از امثال «علی فتح الله زاده» مدیر باشگاه استقلال یا «علی پروین» مربی پرسپولیس هم شنیده بودیم. البته بعداً وقتی افشا شد که مثلاً پروین برای یک فصل رقم وحشتناک 400 میلیون را به جیب زده، باد هواداران و مدافعانش خوابید؛ همان ها که اعتقاد داشتند این آقا ناجی باشگاه است و فرشته ای که از آسمان ها افتاده پایین و این حرف ها...

این قدر اعتماد به نفس برای گفتن دروغ های بزرگ، در فوتبال که هیچ، در کل دنیا بی نظیر است. نیست؟

8. رسانه های مقصر: تا صحبت از پروین است، این نکته را هم داشته باشید؛ آقای پروین می گوید بازی استقلال و پرسپولیس برای این در سطح کیفی نازلی بوده که «این روزنومه ها بی خودی گندش کردن»!

البته در دنیا دربی های خیلی بزرگ و حساس تری برگزار می شود که با سروصدای رسانه های بین المللی و توجه میلیاردی مردم جهان همراه است؛ با این حال این بازی ها بهترین و قشنگ ترین دیدارهای فصل از آب در می آیند. آقای خبرنگاری که میکروفن را می گیری جلو شکم پروین و خشکت می زند! چرا در جواب کارشناسانه «سلطان» این را نپرسیدی؟

9. گم شده همیشگی: این یکی زیاد مهم نیست، اصلاً خودتان را ناراحت نکنید. فقط باز «فیروز کریمی» (شاید برای صدمین بار) قهر کرده، سر تمرین استقلال اهواز نرفته و کلاً ناپدید شده!

خب این هم یکی از ویژگی های فوتبال خاص ما ایرانی هاست دیگر.

10. اخراج مضحک: در بازی پگاه گیلان و ذوب آهن اصفهان وقتی «محمدرضا مهدوی» مصدوم شد، در کمال تعجب، دکترهای هر دو تیم برای معالجه بر بالین او حاضر شدند. این ماجرا به درگیری لفظی آقایان دکترها منجر شد و نزدیک بود بر سر مداوای مصدوم، کتک کاری کنند. اما از همه جالب تر اینکه داور بدوبدو آمد و با قاطعیت بازیکن مصدوم را اخراج کرد. لابد برای اینکه تا او باشد دیگر دکی ها را به جان هم نیندازد!

11. مدیرعامل زرد: علی فتح الله زاده بعد از دربی تهران به شدت کنترل خود را از دست داده بود؛ او که گویا شعارهای تماشاگران و جو استادیوم رویش اثر سوء گذاشته بود، در مصاحبه های بعد از بازی نه مثل یک مدیر بلکه مثل یکی از همان هواداران سیزده- چهارده ساله احساساتی حرف می زد و انگار داشت به نشریات افراطی طرفدار تیم، تیتر می داد!

12. سمعی و بصری: دربی قرمز و آبی تهران پر از حاشیه بود. ولی یک اتفاق مهم و تاریخی که در حاشیه این بازی افتاد، استفاده داوران خارجی از وسائل کمکی الکترونیکی (گوشی ارتباطی) برای قضاوت بود. این اولین بار بود که در لیگ ما از این وسائل استفاده می شد و جای تقدیر دارد که آقایان داوران اسپانیایی لطف کردند و گوشی هایشان را با خودشان آوردند!

قسمتی از مصاحبه پیش از بازی یک مسئول محترم با رادیو ورزش: برای این بازی، داوران از وسائل سمعی و بصری استفاده می کنند. وسائل سمعی شان رسیده و قرار است وسائل بصری هم برسد! (برای این که از فردا مزاحم ایشان نشوید و نپرسید «بصری شان دیگر چه بود؟»، نام این مسئول محترم را نمی نویسیم!)

13. فهم معنی مفت: افشین قطبی دوشنبه شب در برنامه تلویزیونی «نود» حاضر شد و برای اولین بار از واژه محبوبش یعنی «سازماندهی» استفاده نکرد! ضمناً این مربی که هنوز فارسی را درست نمی داند، از گلی که تیمش خورد به عنوان «گل مفت» استفاده کرد که حتماً حاصل مشاوره نزدیکان تیم قرمز پایتخت با ایشان است. اگر قطبی را یک مربی بین المللی بدانیم، باید گفت که «به لطف یزدان و بچه ها» موفق شده ایم واژه «مفت» را وارد ادبیات فوتبال سطح اول جهان کنیم. مبارک است انشالله!


به نقل از http://www.jour4peace.com/main1.asp?a_id=471