من برگشتم. سینا درآغازی نو! لطفا اگه کسی به اینجا لینک داده بوده و هنوزم میخواد لینک بده خودش رو به روز کنه ! نمیدونم آیندۀ اینجا چطوری میشه ولی خوب نمیدونم دیگه. :)
من دلم میخواد تو این پست یکی از شعرایی رو که واقعا دوست دارمش دوباره بذارم:
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید " صبح بخیر "
و بدینسانست
که کسی میمیرد
و کسی میماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد ، مرواریدی
صید نخواهد کرد .
من
پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
مینوازد آرام ، آرام
من دلم میخواد تو این پست یکی از شعرایی رو که واقعا دوست دارمش دوباره بذارم:
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید " صبح بخیر "
و بدینسانست
که کسی میمیرد
و کسی میماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد ، مرواریدی
صید نخواهد کرد .
من
پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
مینوازد آرام ، آرام
شعر قشنگی بود. شاید اون زمانها که می خوندم " زندگی شکستن یه بشقاب هست ... " برام خیلی مسخره بود اما الان واقعا برام خیلی خیلی مفهوم داره. مثلا الان مفهوم زندگیم این هست که دارم این پست رو می نویسم. این نگرش ها باعث میشه که زندگی رو داستانی فرض نکنیم که باید قهرمان ان باشیم، قهرمانی که مثل تارزان، رابین هود و ... همیشه در حال خلق دنیائی دیگر، تغییری بزرگ هست.
پاسخحذفbest