سه‌شنبه

من مرده ام

من احساس میکنم که مرده ام. احساسی نه با ترس و وحشت (فقط مقداری ترس از اینکه نکند نمازهای نخوانده ام بیخ پاریشی های سه تیغه صاحابشان را همچون سگان شکاری بنوازند) . به غیر از این اما من فرق زندگی و مرگ را نمیدانم. فرق عشق و حسرت و حرص و زیبایی. مگر زیبایی چیست جز اینکه در کنار آبشاری در اعماق طبیعت دراز بکشی و چشمانت را ببندی و دنیا را فراموش کنی. آیا مرگ جز این است. من مرده ام. من در زندگی مرده ام. بی آنکه ترسی داشته باشد. به کنار آبشاری میروم چشمانم را میبندم و دنیا رو فراموش میکنم. اما مگه این امینم مادر به خطا میذاره!

من مرده ام

من احساس میکنم که مرده ام. احساسی نه با ترس و وحشت (فقط مقداری ترس از اینکه نکند نمازهای نخوانده ام بیخ پاریشی های سه تیغه صاحابشان را همچون سگان شکاری بنوازند) . به غیر از این اما من فرق زندگی و مرگ را نمیدانم. فرق عشق و حسرت و حرص و زیبایی. مگر زیبایی چیست جز اینکه در کنار آبشاری در اعماق طبیعت دراز بکشی و چشمانت را ببندی و دنیا را فراموش کنی. آیا مرگ جز این است. من مرده ام. من در زندگی مرده ام. بی آنکه ترسی داشته باشد. به کنار آبشاری میروم چشمانم را میبندم و دنیا رو فراموش میکنم. اما مگه این امینم مادر به خطا میذاره!

هشتاد و چهار

و من . امروز. بعد از سالها. بهش رسیدم.  شاید بعد از چهار سال. شاید شش سال. شایدم هشت سال. فراموشش کرده بودم.

شنبه

سرمایه داری

من خودم به شخصه بعضی از حرفای این سخنرانی رو خیلی قبول دارم و خیلی از حرفاشم اصلا قبول ندارم. حتی برام جالب بود که میدیدم توی اون بخشی که نقل قول های کسایی که از کپیتالیزم دفاع میکنن چیزایی هست که منم حسی قبول دارم (مثل واقع گرایی و اینکه به هر حال سیستم زایش داره). ولی خوب کلا مطلب برای خوندنیه. سخنرانش  تا حدی تعصب داشته و فکر میکنم به اندازه خیلی خوبی مطالعه داشته. چیز دیگه ای که این رو به نظرم ارزشمند میکنه اینه که این سخنرانی یه جور ژست روشن فکری نیست  و بیشتر عقاید خود سخنرانه و نسبتا فکر میکنم بوی تظاهر نداره که این خیلی خوبه . خلاصه اینکه من خودم به شخصه خیلی ارادتی به این جور دنیا (سیستم) رو از بیرون نگاه کردن ندارم. تغییرات خیلی تدریجی و از داخل به نظرم معمولا نتیجه بخش تره. ولی خوب به هر حال خوندنش و فکر کردن بهش رو توصیه میکنم.

سه‌شنبه

خورشید خانم


همینطوری یهو به سرم زد قبل اینکه برم بخوابم این آهنگ قشنگ خورشید خانم آفتاب کن رو لینکش رو بذارم اینجا. شاید فردا این پست رو کامل کنم. حرف دارم ولی خیلی خسته ام. فردام دوباره باید صبح کله سحر بکوبم برم نیویورک.

دوشنبه

اساتید علیه تقلب

 ما یه خبطی کردیم به این جناب دکتر قدسی گفتیم که سابقه تقلب و این چیزا داریم. ایشونم لطف کردن ما رو کردن جزو نویسندگان وبلاگ اساتید علیه تقلب ! حالا من هر وقت که میام اینجا یه پست جدید بذارم دو تا گزینه بهم میده. یه شب مهتاب و اساتید علیه تقلب. مکان نسبیشونم کاملا تصادفیه بعضی وقتا  این اوله بعضی وقتا اون. خلاصه اینکه میترسم یه بار اشتباهی یکی از همین پستای این چنانی رو تو اون وبلاگ بذارم و بعد دیگه حسابی مورد تفقد استاید و دانشجویان حامی در داخل و خارج کشور قرار بگیره. 

جمعه

نوروز مبارک


سال نو مبارک. امیدوارم امسالم سال خیلی خوبی باشه. بهتر از تمام سالهایی که تاحالا داشتیم. سرشار از سلامتی و آرامش و شادی و موفقیت. با نو شدن سال آدم احساس نو شدن بهش دست میده. خانه تکانی دل. و چه زیبا گفتند که نو شدن امید ها. امیدوارم دلهامون بهاری باشه . سال گذشته خاطرات و تجربه های خیلی زیبایی برام داشت. واقعا از صمیم قلب آرزو میکنم سال خیلی خیلی خوبی داشته باشیم.

سه‌شنبه

سر اومد زمستون- شکفته بهارون

سر اومد زمستون
شکفته بهارون
گل سرخ خورشيد باز اومد و شب شد گريزون 


من رو یاد شیرپلا میندازه و  اسپید کمر و نیمرو تو ایستگاه پنج و کیوان . کیوان که خیلی دلم براش تنگ شده گرچه هر شب باهاش صحبت میکنم.

یکشنبه

فوتان


من در حال حاضر بیسیار به خودم می بالم D: .  از اینکه امروز  تنهایی و با ماشین خودم اون تخت (فوتان) قوی هیکل رو به منزل جدید رسوندم. باز و بسته کردنش بماند که چه داستانها داشت. نکته اصلی همون بردنش بود تو ماشین مزدا (تندر) خودم. صندلی راننده نیم بند به جلو خم شد و صندلی بقلی کاملا به عقب. حتی برای عوض کردن دنده ماشین (چون تختا کیپ تا کیپ تا دنده اومده بودن) مجبور میشدم در ماشین رو واز کنم تختا رو یکم بدم عقب تا بشه دنده رو عوض کرد (این دنده که میگم خلاص به عقب و عقب به جلوست وگرنه اینجا که دنده مفهومی نداره). خلاصه تمام وسایل رو وارد خونه جدید کردیم. یا بهتر بگم تمام وسایل رو وارد خونه کردیم . یک سال و نیم زندگی خوابگاهی! چه به سرعت گذشت. اتاق فینگیلی من! سال داره نو میشه. چیزای زیادی هست که باید نو بشن.

پی نوشت: یهو سرم زد بزنم به قدیم قدیما! این یه نمونش

جمعه

پیشواز

من یه اتفاق عجیبی رو دارم حس میکنم. و اونم اینه که خیلی وقتا حس میکنم خودمم سوم شخصم. یا بقیه اول شخصن. یا نمیدونم تفاوتش یادم میره. زندگی اینجوری با مزه تره. نکته جالب این دانشگاه ما اینه عید نوروز میوفته تو تعطیلات بهاری. وای که چقدر برا هفته بعد برنامه ریختم اکثرا انترتینمنت!

سه‌شنبه

چرند و پرند

ما فکر کردیم جنرال رو که بدیم سر خلوت میشه. ولی گویا کور خونده بودیم. اونقدر کارای مختلف بعد این جنراله ریخته سرم که نمیدونم از کجاش شروع کنم. بماند که به دلایلی روز مفید ماکزیمم هشت ساعت شده. نمیدونم دارم عادت میکنم یا صرفا دارم خسته میشم ازش. ایمیل های مختلف . هر روز باید با کلی آدم مختلف و کاملا بی ربط به هم دیدار و جلسه داشته باشم. همین طوری کارا رو هی میریزم تو یه پشته . هر از گاهی کار جدیدی از توش در میارم ولی همزمان چندین کار جدید بهش تزریق میکنم. اصلا بحث غر زدن نیست چرا که هر چی باشه الان فشار کاری از زمان انتخاب استاد راهنما و از زمان جنرال کمتره اما خوب میخوام لا اقل فقط تو این وبلاگ تو این شب مهتاب فریاد بزنم بلکه خستگی رو در کنم. من واقعا اگه بخوام از یه چیز تعریف کنم شبکه اجتماعیمه. که باعث شده تقریبا اکثریت قریب به اتفاق افراد اجتماعمون رو بشناسم و بشناسنم . من از اینکه الان دارم با چهار گروه مختلف کار میکنم و میتونم همشون رو به هم مرتبط کنم (بخونین تلفیق کنم) لذت میبرم. شاید فقط همین لذته که سختی و فشار کار رو از بین میبره. از فردا باید باز شروع کرد. و البته روز فقط هشت ساعته.


یکشنبه

زیر آبی



انصافا. اگر نیک به قضیه بنگریم. از زیبایی های آفرینش این است . که سر در زیر آب کرده و شنای نفر جلویی را به دقت تمام تحت نظر بگیری. ببینی چندین عضله در کار است تا شخص را به هدف غایی برساند. و این ها نشانیست بر آنان که شنا را به نظاره می نشینند آن هم از زیر آب.

مسلما کل قضیه به همین جا ختم به خیر نمیشه

پنجشنبه

یاد دکتر


شرحی ندارم

محمد

مطمئنم خیلی دلم تنگ میشه. ولی ال ای خوش بگذره دود! امیدوارم با کوله باری از ریزالت برگردی 

سه‌شنبه

گروه دوستان

آقای ز: پارسال راجع به اینجا کار داشت چپ و راست پی ام میداد سوال میپرسید. بعد کارش تموم شد ماهی یه بار پی ام میداد راجع به کوانتوم سوال میپرسید بعدشم آخرش میگفت : اینارو بیخیال من خودم کارای خودم رو میرم میگم. بعد درسشم تموم شد دیگه ازش هیچ خبری نشد .

آقای  س: خیلی دفعات بهش زنگ میزدم حال و احوال میکردم . همینطور تو جی میل. بعد نزدیک جنرال شد یه کم سرم شلوغ شد. یه روز پی ام داد که "سینا در تماس باش!" . بعد از جنرال دوباره همون آش و همون کاسه

آقای ق: سالی یه بار میشه گیرش آورد اونم به این صورت که اول بیست بار بهش زنگ بزنی و با دختر صاب خونه رو در رو بشی بعد رندم هی به جی میل پیغام بدی بعد اونم اشتباهی تو رو با یه هندیه اشتباه بگیره و جواب بده. در این صورت میشه باهاش قرار یه سفری چیزی گذاشت . بعد چهار ساعت ناز کردن و منت کشیدن قبول میکنه. و فرداش روز از نو روزی از نو.

خانم ن: بهش که پی ام میدی کلی توضیح میده که داره ناخناشم لاک میزنه همزمان و با دویست و بیست نفر دیگه چت میکنه. بعد از ده دقیقه که نوبت بشه یه سوال خیلی تابلو میپرسه. سعی میکنی جوابش رو تو لفافه بدی. یه دونقطه دی ارسال میکنه که من منظورم یه چیز دیگه بود. بعد باید براش توضیح بدی که این جواب تو لفافه همون چیز دیگه بود. اون موقعست که یه اِِِِِ رو صفحه نقش میبنده. یه کم فکر کن عزیزم!


یکشنبه

حالا نوبت ناصریاست

تو جاودانه می مونی ناصریا! فراتر از زمان و مکان. :-)

ناصریا تو که تا حالا بدت دیدم
از دنیا خوشی ندیدم 
از همه کس بدت دیدم 
ناصریا از نارفیق پشتت خمیده
از ناروش سینه ات دریده 
از همه کس بدت دیدم 
للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا ...
عشق تو حقن ( حقه ) ولی دنیا پر ناحقن از همه کس بدت دیدم از هیچ کس خوشی ندیدم 
عشق تو حقن ( حقه ) ولی دنیا پر ناحقن از همه کس بدت دیدم از هیچ کس خوشی ندی خوشی ندی لا لا
للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا ...
تاصریا از عشق دنیا خو بار کن
از هرچه رنگه تو خار کن 
به دشمن دون خار کن
ناصریا از دنیا دلت بریدم
سختی وا جون خود خریدم 
از صبا خود چه دیدم
للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا ...
حالا نوبت توست ، حالا یالا تا وقتیت هه( هست)
باید بجنگی تا قوتت هه ، حالا یالا برو زود بش(باش)
حالا نوبت توست ، حالا یالا تا وقتیت هه
باید بجنگی تا قوتت هه، حالا یالا برو زود بش