ساعت چهار و بیست و پنج دقیقه عصر. در آفیسم نشسته ام. میزم رو انبوهی از کاغذهای باطله و غیر باطله گرفته. یه آهنگ از مهستی گذاشتم تو گوشم که داره تدریجا مودم رو عوض میکنه. هم آفیسیم وانهو ی کره ای هم این بغل نشسته. یه مقدار پکره از اینکه تابستون جور نشد که بره مایکروسافت. رفته سلمونی ولی. منم دیروز رفتم سلمونی. لیوان چایی مونده ای از صبح روی میزمه. آخه حداقل تا مدتی انواع و اقسام قهوه جات رو ترک کرده ام. وانهو ولی رفت با یه لیوان برگشت. بوی موکا میاد.
از سر کلاس ماشین لرنینگ برگشتیم. کلاس به بررسی کتاب جدید استاد درس می پردازه و در نتیجه یه کلاس بحث آزاده از بچه هایی با پیش زمینه های مختلف. به حق و انصاف که کلاس خیلی خوبیه . امروز من جلسه رو اداره میکردم که کمی خستم کرده.
وانهو کماکان داره فکر میکنه. تصمیم میگیرم به حسین پیغام بدم که بریم یه چایی دیگه با هم بزنیم. اما گشادی مانع میشه. میبینم که ... هم آنه. ولی قرمزه. میرم به یکی دیگه پی ام میدم به جاش. زیاد طول نمیکشه. عمر از این بغل رد میشه و میگه هی سینا واتس آپ. بعدشم آنا پاپ و چند تایی دیگه. تصمیم میگیرم پیاده برگردم خونه. وانهو داره یه سری سایت (مشکوک) کره ای رو نگاه میکنه. آی پاد رو روشن میکنم. یه سر به بالاترین میزنم. و دکمه publish post رو میزنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر