شنبه

پارسی شدیم!!!!!!

این تست بلاگر فارسیه!!!(: بالاخره بلاگر زبانهای فارسی عربی و عبری رو پشتیبانی می کنه.تولدت مبارک نبرد من پارسیD:

جمعه

The people are the heroes


چند روز پیش در حین وبگردی(بخوانین علافی) به طور اتفاقی به وبلاگی برخوردم متعلق به پسری دوازده ساله غلامرضای تختی نام فرزند بابک تختی فرزند غلامرضای تختی. اینطور به نظر می رسید که خونواده اونام خارج نشین(اگه دلتون خواست بخونین غربت نشین برای من غربت یعنی جدایی حال از گذشته و درنتیجه غربت نشینی خیلی ریشه دار تر از خارج نشینیه (الان معنی غربت نشینی رو درک نمیکنم))شده و در نتیجه همانند ما این پسرم وبلاگ نویس. واقعا به نسبت سنش نثر روون و قابل تحسینی داشت در یه جا صحبت از این کرده بود که تو ایران کاراش سه برابر شد چرا که اولا نگن این بچه چیزی سرش نمیشه و دوما نگن نوه تختی چیزی سرش نمیشه. و بعد اینکه اینجا که اومده باعث میشه رو اسم خودش وایسه. تو بخش نظرات تعداد خیلی زیادی نظرات آدمای رهگذر بود که به این بچه میگفتن برو پشت سرتم نگاه نکن و سعی کن زندگیت رو بسازی و این حرفایی که من اصلا نمی دونم چه جای گفتن به یه بچه دوازده سالست(فک کردن با تختی پدربزرگ طرفن لابد) و البته یه کامنت خیلی قشنگ از مادر این پسر . تو بستن زندگی میکنن و در نتیجه در نزدیکیای ما . ولی یه کامنت اون وسط بود با تیتر یک انسان معمولی و محتوای "در عوض هيچ کس با من هيچ کاري نداره! چون آدم مهمي نيستم! نوه‌ي آدمه مهمي هم نيستم!" فقط میخوام این آهنگ رو تقدیم کنم به آدمایی که آدمای مهمی نیستن نوه آدمای مهمیم نیستن . این یکی از آهنگای تم دوره مادرن سیو 4 هست و من دوستش دارم

پنجشنبه

It can even be a post!

اصلا جنگ و سیاست همینه

یه عده پیرمرد میشینن خونه حرف میزنن
یه سری جوون از بین میرن

درخت


تقدیم به تمام اونایی که بهش فکر می کنن

اون درخت سربلند پرغرور كه سرش داره به خورشيد ميرسه منم منم
اون درخت تن سپرده به تبر كه واسه پرنده ها دلواپسه منم منم
من صداي سبز خاك سربي ام
صدايي كه خنجرش رو بخداست
صدايي كه تو ي بهت شب دشت
نعره اي نيست ولي اوج يك صداست
من به فكر خستگي هاي پر پرنده هام
تو بزن، تبر بزن
من به فكر غربت مسافرام
آخرين ضربه رو محكمتر بزن

لینک


ضمنا یکی از رفقا امروز آزاد شد. بچه خوبی بود و زیادم اهل سیاسی بازی نیست یه چیزی شبیه اون عکسه شده بوده گرفتنش. به هر حال من خوشحالم از این بابت ولی دیگه به نظرم ارزشش رو نداره.این بچه هایی که ستاره دار میشن و زندگیشون(لا اقل اعصابشون) تباه میشه یه جورایی ناخواسته آلت دست یه سری آدم میشن که اون آدما خودشون کمترین قدرتی در حاکمیت کشور ندارن . .

چهارشنبه

خسته تر از خسته ام

ساعت:سه و نوزده دقیقه بامداد! خیلی خستم! امروز باز یک امتحان تیک هم بود و تمام روز مشغولم کرد! همون ام ال! یه قسمت امتحان این بود که باید برای یه زبون اسمبلی با ام ال اسمبلر می نوشتیم و بعد یه کد رو توش ران می کردیم! به نسبت خودش خوب بود خوشم اومد بقیه امتحانم دو تا سوال مفهومی بود با بقیش اثبات امنیت تایپ همین زبون اسمبلی تایپ دار. واقعا خستم الان ولی دیگه ساعت که به اینجا برسه حکایت من می شه حکایت اون طفلی که دو سه شبه چشماش به دره.میرم به آهنگ پست قبلی گوش می دم ولی واقعا الان خستگی رو تو تنم حس می کنم

ساعت:چهار و هفت دقیقست! دیگه عمرا بتونم امشب رو بخوابم و عمرا بتونم فردا رو بیدار بمونم! چه حس جالبیه مغز آدم که تعطیل میشه! دیگه به هیچ چی بند نیست! تقریبا یه ریز دارم هتل کالیفرنیا گوش می دم اما حتی برای اینکه بفمم دارم چی کار می کنم(دارم هتل کالیفرنیا گوش می دم) حدودا باید چل ثانیه فکر کنم دیگه چه برسه به بقیش.

some dance to remember, some dance to forget

سه‌شنبه

همراه شو عزیز

در پستهای قدیمی مطلبی راجع به گروه عارف و نیز شیدا گذاشته بودم امروز به یه آهنگ دیگش بر خوردم: همراه شو عزیز!!!! واقعا به این یا به رهنورد یا به ایران ای سرای امید که نگاه می کنم آهنگای قشنگین به آدم قشنگ انرژی می دن.نوشته بود این آهنگ به عنوان آهنگ تبلیغاتی اصلاح طلبا انتخاب شده برا مجلس هشتم و مشکاتیان گفته شاعرش خودش بوده.راستش این رو من با صدای شجریان تا حالا نشنیده بودم. با صدای محسن نامجو چرا. البته قکر نمیکنم اون (شاید به جز همون تیکه تلفیقش که البته اون برا خودش نکته ایه) چیزی داشته باشه لینکش اینه.
اینم لینک اون ورژن دومیه


همراه شو عزیز/همراه شو عزیز
تنها نمان به در/کین درد مشترک
هرگز جدا جدا/درمان نمی شود
دشوار زندگی/هرگز برای ما
دشوار زندگی/هرگز برای ما
بی رزم مشترک/آسان نمی شود
تنها نمان به در/همراه شو عزیز
همرا شو/همراه شو
همراه شو عزیز
همراه شو عزیز
تنها نمان به در/کین درد مشترک
هرگز جدا جدا/درمان نمی شود

یکشنبه

(some) civ IV leaders















چند خبر

:-s دمای هوای تهران در شنبه و یک شنبه شب به 15- و در دوشنبه شب به 17 درجه زیر صفر خواهد رسید.
ساکنان بغداد صبح جمعه 11 ژانویه (21 دی) برای اولین بار برف را دیدند. محمد ابوالحسین یک بازنشسته 63 ساله در منطقه جدید بغداد گفت: "من برای اولین بار است که بارش برف را در بغداد می‌بینم. هنگامی که جوان بودم، از پدرم شنیده بودم که در اوائل دهه 40 میلادی در حومه‌های شمالی بغداد برف باریده بود. اما بارش برف در چنین صحنه باشکوهی فراتر ار تخیل من است

تو خونه پدر بزرگم اینا یه نوار رشتی خیلی قدیمی بود که من وقتی می رفتم اونجا بعضی وقتا گوشش می کردم. سال سوم دبیرستان روز تولد دوستم مازیار کلانتر زاده که دو رگه رشت و آمله یه نسخه از اون رو براش زدم. یادمه می گفت اسم خوانندش عاشورپور نامیه. آهنگای رشتی باحالی داشت که یکیشو اتفاقا خود مازیار سر کلاس آقای فتاحی با همراهی من(وقتی داشت آقای فتاحی فیلم می گرفت از بچه ها) اجرا کرد. بعدها اون نواری که ما داشتیم طی یه حادثه تو ماشین ذوب شد و درنتیجه اگه نسخه مازیاریش باقی مونده باشه تنها نسخه ایه که من بهش دسترسی دارم. بدیهی بود که این نوار خیلی قدیمیه ولی امروز تو اخبار دیدم نوشته مهندس عاشورپور در نود سالگی مرد!!! رفتم وارد جزییات شدم دیدم آره نوشته خواننده پیشکسوت گیلانی و اینا!!!! به هر حال من الان به اون نوار دسترسی ندارم ولی خوب تو یه سرچ سریع تونستم یه آهنگ باحالش رو پیدا کنم. باحاله.اسمش دریا طوفان داره(یه همچین چیزی) و اینم لینکشه

الان بقیه آهنگاشم پیدا کردم. دیگه خراب شدن نواره مساله ای نیست. اینم قشنگه


I'm so sorry

من هنوزم واقعا متاسفم. ولی راستی یه کامنت خیلی خوب شد که گذاشته شد تا من یه توضیح مختصر بدم که من قصد هیچ نتیجه گیری اکسپلیسیتی از هیچ کدوم از پستا ندارم . نتیجه گیری ایمپلیسیت خیلی تو پستام هست(برا خودم) و تمام دوستانم که در این روزها به اینجا سر می زنن لطف می کنن.ولی خوب لطفا واقعا نمیشه از حرفام نتیجه گیری صریح کرد(چون بعضی وقتا واقعا احساسیه(مثل همین الان به خاطر ام ال) خیلی وقتام ناقصه. یه چیز دیگه ام اینکه اینجا تو زبان بهمون می گفتن که برای اینکه دیسکاشنا پیش بره گاهی وقتا اکت از ا دویل بکنین یعنی با وجودیکه به چیزی اعتقاد ندارین سعی کنین دلایل کسی رو که بهش اعتقاد داره رو پیش بکشین تا ببینین طرف مقابل چقدر می تونه از خودش دفاع کنه! من از بچگی این کار رو خیلی دوست داشتم و هنوزم دارم.یعنی خیلی وقتا حرفایی که می زنم دقیقا همین اکته هست. البته یادمم می یاد حتی بعضی وقتا با چند تا از دوستام سر این مساله دعوامم شده. یعنی اون نظرش رو گفته من اومدم بر ضد نظرش(با اینکه خودم فکر کنم موافق یا مخالف نبودم) رو گفتم اون اصرار کرده منم همینطور و کار حتی به مشاجره کشیده(البته بعدش درست شده هر 3 باری که الان یادمه) این به چیزم کمک می کنه به سفسته.


به هر حال از اونجا که اون مرحوم بیچاره به خوابم اومد!!!!!! و گفت راضی نیست عکسش رو به تماشای خاص و عام برای اهداف شخصی خودم به نمایش بگذارم منم بی خیال شدم. ولی هنوز در کامنت در باب این پست بازه. راستی یه شعری بود بر میکده باز است حقیقت نه مجاز است رادیو می ذاشت کسی ایده داره چی بود؟

کلاسای دانشگاه ما(دقیقا) همزمان با شریف شروع شد و امتحانامونم تقریبا همزمان با شریف شده(
گرچه اکثر دوستان اینجا در اواسط ترم دوم هستن ما هنوز لنگ در هواییم صبحانمان شدست سیگار و چایی)(آیسی تی و اربیت حالا)در نتیجه این چند روزه اگه بخوام پست بذارم همش فحش به دویست و شش و فقر و حشیش می شه. در نتیجه سعی میکنم پستهارو به آهنگای مناسب حال(و سعی می کنم نامجو و فرهاد نباشه تا تکراری نشه) محدود کنم







توضیح: امروز به طور اتفاقی به یه صفحه راجع به بغداد رسیدم که خوب چند دقیقه خیلی اعصابم رو برد زیر فشار.عکساشو گذاشتم تو وبلاگ بعد خود اون بیچارهه اومد به خوابم و ادعای کپی رایت کرد .حالا یکی از رفقا گفت که لینکش رو بذارم و اگه کسی خواست بره ببینه! من خودم پیشنهاد نمیکنم چون ممکنه تا یه مدتی روز آدم رو خراب کنه ولی شما خوانندگان خودتان مختار!!! هستید

شنبه

مزخرف ترین زبون دنیا

واقعا هر چی بتونم تو اینجا به این ام ال فحش می دم. الان یه ساعته منو علاف کرده آخرش فهمیدم که باز این یه جاش رایت اسوشیتیو است و یه پرانتز نذاشتم. ام ال برادرتو ... و سایرین نیز

زبان (مزخرف)ام ال

ببین کارمون این آخر کاری به کجا رسیده باید از صفر بشینم ام ال (ورژن نیو جرسی) یاد بگیرم اونم حد اکثر تا فردا. الان دارم به زمین و زمان فحش می دم. بدبختیه آخه. چقدرم زبون چرتیه (همش باید بپایی پرانتزا و سمی کالن ها رو کم و زیاد نذاشته باشی) هیچ خاصیتی هم بچز برای پی ال کارا نداره(البته از حق نمی شه گذشت زبون باحالیه. و فکر کنم از اون زبوناست که اگه کسی بهش عادت کنه دیگه نمی تونه ترکش کنه و سراغ زبون دیگه ای بره)(در مورد من این موضوع به برکت جناب رامتین در باره جاوا صدق می کنه)به هر حال احساسه خوبی نیست دقیقه نودی یه زبون جدید رو شروع کردن به یاد گرفتن اونم زبونی که بیشترین مشکلم باهاش سر اینه که فلان جاش باید سمی کالن بذاریم و فلان جا نباید بذاریم.این موریتزه می گه زبون مورد علاقش ام اله چون سیستم تایپش خیلی منطقیه و میگه تو درس کامپایلرش تو آلمان نزدیک هزار خط با ام ال کد نوشته(همینه دیوونه شده مثل الان من). من اصلا باهاش موافق نیستم ولی در حال حاضر تنها کسیه که وقتی مثل سگ به استاک می خورم می تونه من رو از اون وضع در بیاره

راستی امروز طی صحبتی با جناب امین خان انصاری یاد ویدیویی افتادم که چند وقت پیش تو یوتیوب آپ کرده بودم و بعد کلا یادم رفته بود. موضوع تکراریه ولی تکرار بعضی چیزا برای روحیه این جان(ی)ب مناسب

.

no comment



جمعه

پستی بعد از پایان کلاس کوانتوم

این اومش اونقد آدم باحالیه! تو هند وقتی سینا سالک دیددش کلی از من تعریف کرده (من خودمم انتظار نداشتم) الانم که من گفتم یکی از دوستام تو هند دیددت کلی گفت من حال کردم که دانشجوهای آندرگرد ایرانی ایقدر علاقه مند و پایه کارن.خدا نسل این وزیرانی رو زیاد کنه(منظورم اینه دیگه کم کم باید براش آستین بالا بزنیم) الان رفتم تو فاز امتحانا.واقعا خوشحالم که(اینجوری که خودش گفت) اولین ایرانی بودم که شاگرد کلاس کوانتومش بودم;) راستی اسلایدای ارائه رو هم اینجا و اسلایدای تکمیلی رو اینجا آپ کردم

راستی اینم لینک موزیک مرتبط با حال امروز من. بدون شک

شرح آرزومندی

سحر با باد می​گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می​رو که با دلدار پیوندی

جهان پیر رعنا را ترحم در جلبت نیست
ز مهر او چه می​پرسی در او همت چه می​بندی

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی

در این بازار اگر سودیست با درویش خرسندست
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی

به شعر حافظ شیراز می​رقصند و می​نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

Tomorrow is my final quantum presentation, wish me luck.

PS.Sorry again for those friends who cannot open it! We should find a solution very soon, maybe after this presentation and my 3 other exams:D

پنجشنبه

مرا ببوس

خود منم تا چند وقت پیش فکر می کردم که این شعر رو یکی از افسرای حزب توده شب قبل از اعدامش(بعد کودتا ) گفته.ولی گویا این ساخته ذهن خود مردم بوده و البته شعر واقعا می طلبه که یه همچنین حالتی داشته باشه. قسمت دوم شعر (ستاره مرد) به طور کامل نشون می ده که شعر در اون زمان یه شعر کاملا سیاسی بوده و فعلا چیزی که می دونم این رو شاعرش حدود قبل از 16 آذر برای جی اف اش گفته. نکته جالب دیگش اینه که خوانندش آقای گلنراقی نامیه که تو بازار عتیقه فروشی داشته و جز این شعر (تقریبا) هیچ شعر دیگری نخونده.نمی دونم الان تو ایران مجوز داره یا نه ولی خیلی بعیده

مرا ببوس و ستاره مرد


چهارشنبه

گل پامچال

این البته ورژن گیلکیشه (اصلیشه) من که نمی فهمم بعضی جاهاش رو ولی خوب قشنگه. رو ایران سانگ آپ شده بود(قاعدتا اخیرا). .آهنگ گل پامچال با صدای زویا ثابت(خودشم فک کنم گیلانیه دیگه؟) به قیافش می خوره.اینم دوباره یه ورژنه گیلانیه غلیظشه!تریپ تی جان قربان و گلی پیسر!

از اینا بگذریم الان تو سرچ اینجا رو پیدا کردم. کلی فاز بود.خیلی چیز خفنیه!!!! و اینم آهنگیه که سال 59 تو عروسیه پدر و مادر اینجانب مدام پخش می شده.امیدوارم حال جفتشون خوب باشه:)راستی آپاچ فاز دادیا. سر کامنتت بود این پست کلا

سه‌شنبه

غمت در نهان خانه دل نشیند

یه ریتم ثابت که مدام در فواصل حساب شده اوج می گیره.من کلا از اصول موسیقی سنتی چیزی بلد نیستم علاقه ایم ندارم یاد بگیرم.همونطوری که الان افسوس می خورم که چرا به ما آرایه های ادبی رو یاد دادن تا ما الان به جای لذت بردن از شعر از جناس و سجع و مراعات النظیرش لذت ببریم..به هر حال الان الان فقط ترجیح میدم که این آهنگ رو بذارم پخش شه و بدون اینکه به چیزی فکر کنم فقط برم ازش لذت ببرم

بنازم به بزم محبت که آنجا گدایی به شاهی مقابل نشیند

امروز سه تا پست شد ولی اهمیتی نداره. اینم لینکش دانلودش کردم که اگه یه روز ورداشته شد بازم باشه ولی لینک مستقیم گذاشتم.من میرم به خلصه با اجازه

چاکرز

اندر ایلکشن

هم برای دمکرات ها و هم جمهوری خواهان، مسابقه در نیوهمشایر مسابقه ای با نتیجه غیر قابل پیش بینی است.

تقریبا نیمی از رأی دهندگان این ایالت، مستقل هستند و می توانند به نامزدهای هر یک از دو حزب که مطابق میلشان باشد رأی دهند و به همین جهت می توانند در نتیجه رأی گیری تأثیر بگذارند.

در حالی که آیوا و نیوهمشایر لزوما نامزد پیروز در مبارزات انتخاباتی دو حزب را مشخص نخواهند کرد اما می توانند باعث تقویت شانس نامزدها در رای گیری های مقدماتی ایالت های بزرگتر شوند

و البته نباید فراموش کرد که جنگ ویتنام در زمان پرزیدنت کندی آغاز و در زمان ریچارد نیکسون تمام شد.تونی بلر نماینده حزب چپگرای کارگر انگلستان بود و نیز انقلاب ایران در زمان جیمی کارتر به وقوع پیوست. این رو فقط برای کسایی میگم که از آن ما بودن آینده رو در انتخاب شدن فردی مثل باراک حسین اوباما می دونن.راستی ستادشم تو پرینستون برقرار شده

راستی شنیدم سرمای قطب افتاده روایران.امیدوارم خیلی زود کشور از حالت بحران کامل خارج بشه و البته جای بسی شگفتیست(خداییش نیست) که دومین کشور گاز خیز دنیا چون ترکمنستان گازش رو روش می بنده با قطعی گاز مواجه میشه! لابد غیر از قرار داد جدید ترکمانچای (همین خزر رو میگم) قرار دادهای جدید دارسی رویتر تالبوت وغیره ایم امضا شده که ما بی خبریم(خدا بیخبران رو خبردار کنه) به هر حال امیدوارم همه سلامت باشین



یکشنبه

Benazir Bhutto: Bin Laden Murdered

این خیلی ویدیوی عجیبیه! یه مصاحبه با بینظیر بوتو که توش وقتی این آدم داره به کسایی که قصد ترورش رو دارن اشاره می کنه اسم کسی رو می بره و میگه فلانی که اسامه بن لادن رو کشت!!!(حتما ببینین) و نکته اینجاست که این مصاحبه کننده روی مساله تاکید نمی کنه که بپرسه آیا این اشتباه لفظی بوده یا نه و کلا از مساله رد می شه. و نیز یه جای دیگه بینظیر بوتو از حمزه بن لادن(پسر بن لادن) اسم می بره و نه از اسامه که بازم بیانگر اینه همین نکتست. کلا مصاحبه جالبی بوده که توش این شخص به صراحت از کشته شدن بن لادن اسم می بره و مصاحبه کننده هیچگونه واکنشی به این موضوع نشون نمیده

لینک . حتما ببینینش

what I've done

این آهنگ رو خیلی گوش می کردم یه زمانی به همراه سه تا آهنگ دیگه از همین آلبوم. ولی تا امروز کلیپش رو ندیده بودم. می تونم بگم خیلی خیلی خیلی خیلی حال کردم باهاش. یعنی در واقع نمی تونم بگم. خیلی از چیزایی که می خواستم یه زمانی پست بذارم تو این کلیپ هست و در نتیجه کارم راحت شده.نزدیک امتحانات داریم میشیم. این دو تا رفیق همگروهی (موریتز و آدیتیا)به شدت سرما خوردن و در نتیجه منم به زودی سرمای سختی خواهم خورد. از همین الان به پیشواز رفتم. یه ادویل حسابی فعلا شارژم کرده به همراه یه ادالت کلد که از ایران هنوز باقی مونده. از طرفی هوا واقعا داره گرم می شه. فردا 50 درجه فارنهایت و دو شنبه 62 درجه! دمش گرم!خلاصه درگیری از جبهه های مختلف زیاده و من همچنان غرق در یو تیوب! امشب با موریتز و دیوید(دیوید همسن موریتز و جفتشون یه سال بزرگتر از منن. با هم همکلاسی بودن از آلمان. موریتز فوق گرفته ولی این دیوید یه سال زود تر اومده) رفتیم شام هندی. دو تا نکتش جالب بود.یکی اینکه دیوید وجیتارینه!!! من اصلا فکر نمیکردم یه آلمانی وجی باشه! باعث شد منم جوگیر بشم وجی سفارش بدم. و البته شیر کردیم .نکته بعدی اینکه گویا فقط برنارد نیست که اسم اصلیش برنهارده! این موریتزم گویا موقیتزه(این زیاد مهم نیست)ولی جالبیش اینه که دیوید داویده. ولی همه واز جمله موریتز دیوید صداش می کنن و در نتیجه منم. این دیوید خیییییییییییلی پسر آرومو مودبیه. خیلیم آروم حرف می زنه. موریتز ولی تیریپش رفقای خودمه. جوک میگه تیکه میندازه حتی بعضی وقتا من دستش میندازم اونم همینطور. از اینا بگذریم حتما این کلیپ لینکین پارک رو ببینین ارزشش رو داره

شنبه

خیال خوشی‌

Thıs ıs an exceptıon to what I saıd yesterday

كيست كه بتواند آتش بر كف دست نهد
و با ياد كوههاي پر برف قفقاز خود را سرگرم كند
يا تيغ تيز گرسنگي را با ياد سفره هاي رنگارنگ كند كند
يا برهنه در برف دي ماه فروغلطد
و به آفتاب تموز بينديشد
نه! هيچ كس
هيچ كس چنين خطري رابه چنان خاطره اي تاب نياورد
از آنكه خيال خوبي ها درمان بدي ها نيست
بلكه صد چندان بر زشتي آنها مي افزايد

oh...who can hold the fire on his hand?
by thinking on the frosty cocuses
or cloy the hungry edge of the time
by bare imagination of a feast
or wallow naked in December snow
by thinking on fantastic summer's heat?

نه هرگز،هرگز هيچ كس چنين خطري را به چنان خاطره اي تاب نياورد

از آنكه خيال خوبي ها درمان بدي ها نيست
بلكه صد چندان بر زشتي آنها مي افزايد
صد چندان بر زشتي آنها مي افزايد


جمعه

از سوفی تا اخوان تا ستارگان

واقعا فکرشو بکنین مسخره نیست. این نظام کائنات به این خفنی با این همه جزئیات و حالا غیر از اون این همه مفاهیم پیچیده انسانی با تمام ریز و درشتش آخرش به اونجا ختم بشه که یه مشت آدم بیافتن زیر شکنجه و یه مشت آدم هم بدون اینکه هیچگونه پیشرفتی داشته باشن فقط مثل یه عروسک یه کاری رو تکرار کنن(گفته می شه اسم این کار عبادت خداست در بهشت) یعنی واقعا اون دوره با الان قابل مقایسه است؟ به نظرم هر چیزی که سکون داشته باشه بوی گنداب می گیره حتی اگه این چیز خود بهشت باشه.واقعا نمیتونم باور کنم سیستم به همین سادگی باشه. درست همونقدر به نظرم خنده دار میاد که بگن تو بهشت فقط هر غذایی که بخوای می تونی بخوری و بعدش هم حوری بازی. واقعا سیستم باید خیلی پیچیده تر از این حرفا باشه..

دمای هوا باز 18 فارنهایته. سرمارو تو پاهام حس می کردم بیرون(فقط یه شلوار کتونیه ساده پام بود) البته اینجا خوبه ولی حیف که تا به خودم می گم خوبه یاد یه سری چیز می افتم که بگذریم. آخه همه میدونن که چی حق مسلم کیه.تازه همین که نداشته باشن هم باعث می شه که بخاریا آتیش نگیره باز یه مشت جزغاله بیان بیرون(املاش رو نمی دونم بیخود خرده نگیرین)

امروز صبح(تقریبا ظهر دیگه بابا) به محض بیدار شدن با خبر بسیار تکان دهنده ای مواجه شدم. خبری بود از ادعایی مبنی بر اینکه گراف ایزومرفیزم راه حل چند جمله ای داره. الیته هنوز مقاله طرف رو بررسی نکردن ولی اگه درست باشه این واقعا یه خبر تاریخی محسوب میشه(تقریبا میشه حل یه مساله درست حسابی بعد از مدتها تو کامپلکسیتی)البته برا مام یه کم بد شد. پروژه کوانتوم من یه بخش اعظمش سر همین پروتکل زیرو نالج برای گراف ایزومرفیزمه که حالا اگه این تو پی باشه کل مساله کرکره خنده می شه.ولی خوب یه کاریش می تونم بکنم باز حالا

بعد از امتحانا اگر وقتی بشه دوباره می خوام این کتاب دنیای سوفی رو بخونم شایدم برم چیزای جدید بخونم. کتاب این تیپی جدید چیزی سراغ ندارد احتمالا رجوع می کنم به آرت آو لاوینگ اریک فرم.راستی علی کمالی یه چند تا عکس گذاشته تو ارکات که جالب بودن.

موقع گذاشتن این پست اصلا ایده این رو نداشتم ولی خوب به سرم زد یهو

چه می کنی ؟ چه می کنی ؟
درین پلید دخمه ها
سیاهها ، کبودها
بخارها و دودها ؟
ببین چه تیشه میزنی
به ریشه ی جوانیت
به عمر و زندگانیت
به هستیت ، جوانیت
تبه شدی و مردنی
به گورکن سپردنی
چه می کنی ؟ چه می کنی ؟
چه می کنم ؟ بیا ببین
که چون یلان تهمتن
چه سان نبرد می کنم
اجاق این شراره را
که سوزد و گدازدم
چو آتش وجود خود
خموش و سرد می کنم
که بود و کیست دشمنم ؟
یگانه دشمن جهان
هم آشکار ، هم نهان
همان روان بی امان
زمان ، زمان ، زمان ، زمان
سپاه بیکران او
دقیقه ها و لحظه ها
غروب و بامدادها
گذشته ها و یادها
رفیقها و خویشها
خراشها و ریشها
سراب نوش و نیشها
فریب شاید و اگر
چو کاشهای کیشها
بسا خسا به جای گل
بسا پسا چو پیشها
دروغهای دستها
چو لافهای مستها
به چشمها ، غبارها
به کارها ، شکستها
نویدها ، درودها
نبودها و بودها
سپاه پهلوان من
به دخمه ها و دامها
پیاله ها و جامها
نگاهها ، سکوتها
جویدن برو تها
شرابها و دودها
سیاهها ، کبودها
بیا ببین ، بیا ببین
چه سان نبرد می کنم
شکفته های سبز را
چگونه زرد می کنم.


و نیز:
فریاد لینک صوتی

خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشي جانسوز.
هر طرف ميسوزد اين آتش،
پرده‌ها و فرش‌ها را، تارشان با پود.
من به هر سو ميدوم گريان،
در لهيب آتش پر دود؛

و زميان خنده‌هايم، تلخ،
و خروش گريه‌ام، ناشاد،
از درون خستهء سوزان،
مي كنم فرياد، اي فرياد! اي فرياد!

خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشي بيرحم.
همچنان ميسوزد اين آتش،
نقش‌هائي را كه من بستم بخون دل،
بر سر و چشم در و ديوار،
در شب رسواي بي ساحل.

واي بر من، سوزد و سوزد
غنچه‌هائي را كه پروردم به دشواري.
در دهان گود گلدانها،
روزهاي سخت بيماري.

از فراز بامهاشان، شاد،
دشمنانم موذيانه خنده‌هاي فتحشان بر لب،
بر من آتش بجان ناظر.
در پناه اين مشبك شب.
من بهر سو ميدوم، گريان از اين بيداد.
مي‌كنم فرياد، اي فرياد! اي فرياد!

واي بر من، همچنان ميسوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان؛
و آنچه دارد منظر و ايوان.
من بدستان پر از تاول
اينطرف را ميكنم خاموش،
وز لهيب آن روم از هوش؛
زآن دگر سو شعله برخيزد، بگردش دود.
تا سحرگاهان، كه ميداند، كه بود من شود نابود.
خفته‌اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر،
صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر؛
واي، آيا هيچ سر بر ميكنند از خواب،
مهربان همسايگانم از پي امداد؟
سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد.
مي‌كنم فرياد، اي فرياد! اي فرياد

مهدي اخوان ثالث، ، شهريور ۱۳۳۳

و آواز کرک

بده ... بدبد ... چه امیدی ؟ چه ایمانی ؟
کرک جان ! خوب می خوانی
من این آواز پاکت را درین غمگین خراب آباد
چو بوی بالهای سوخته ت پرواز خواهم داد
گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش
بخوان آواز تلخت را ، ولکن دل به غم مسپار
کرک جان ! بنده ی دم باش
بده ... بد بد راه هر پیک و پیغام خبر بسته ست
ته تنها بال و پر ، بال نظر بسته ست
قفس تنگ است و در بسته ست
کرک جان ! راست گفتی ، خوب خواندی ، ناز آوازت
من این آواز تلخت را بده ... بد بد ... دروغین بود هم لبخند و هم سوگند
دروغین است هر سوگند و هر لبخند
و حتی دلنشین آواز جفت تشنه ی پیوند
من این غمگین سرودت را
هم آواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد
به شهر آواز خواهم داد
بده ... بدبد ... چه پیوندی ؟ چه پیمانی ؟
کرک جان ! خوب می خوانی
خوشا با خود نشستن ، نرم نرمک اشکی افشاندن
زدن پیمانه ای - دور از گرانان - هر شبی کنج شبستانی

راستی چون فردا پست نمی ذارم اینم برای فردا :این یکی از بهترین آهنگای کوه بود و هست هنوزم وقتی می خوام برم اینور اونور(تریپ طبیعت) گزینه آشنا همینه.آهنگ ستارگان

من با سوابقش کاری ندارم فوق العادس برای کوه


پنجشنبه

روی هزار و سیصده

خیلی حرف امشب برای گفتن بود. از اینکه امروز بالاخره یه چیز درست حسابی خوندم. مقاله جناب واتروس درباره کوانتوم زیرو نالج پروفز. بعدا تو یه پست توضیح می دم به طور کامل که این چیه. فعلا فقط بگم که به نظرم این جان واتروس آدم خیلی باهوشیه. کارش حرف نداشت. و البته برای پروژه درس اومش من و دو نفر دیگه(آدیتیا و موریتز) باید این موضوع رو ارائه بدیم.ضمنا شنیدم امیرحسین (شیرازی)پدرش فوت کرده. خیلی ناراحت شدم.ایشالا غم آخرش باشه.اینجا داره سرد می شه کم کم.نه واقعا سرد شده الان 19 درجست.البته بازم دمش گرم مرام گذاشت تو تعطیلات اینجا اصلا سرد نشد هوا خیلی خوب بود. ولی تعطیلات داره تموم می شه و ننه سرما داره میاد تا امتحان خودش رو پس بده.شاید الان برم کمی سیو بازی کنم. امروز حدود 7 ساعت درس(اون مقاله واتروس) رو خوندم به نظرم کافیه. یه اسپشیال سلامم می دم به دختر داییم (جاسمین) تو تورنتو که فکر کنم امروز شش ماهش تموم شد.بقیه حرفا رو اینجا زدم

چهارشنبه

چند وقت پیش شبی حدود ساعت 4 اینا خسته از ساعات مدام بازی سیو 4 و البته خرسند از پیروزیهای خوبی که به دست آورده بودم به تخت خواب رفتم تا که بلکه بخوابم. مدتی گذشته بود که خود رو در سر سه راهی جنت آباد شمالی دیدم.دکه ای روزنامه فروشی اونجا بود که توجهم رو جلب کرد. توش نوشته بود خطر حمله غریب الوقوع مغولان به تهران از شرق. یهو خشکم زد! خطر حمله مغولا؟ یهو دیدم وای خیابونا راه بند اومده ماشینا تو هم گره خوردن و همینطوری دارن برای هم بوق می زنن و غیره. تو همین موقع که من خشکم زده بود یهو دیدم دو تا منجنیق خیلی بزرگ(تو اردر جره ثقیل)دارن از طرف بزرگراه همت به سمت شرق میرن(زاویه دید من درست تو زاویه این برج میلاد بود و این منجنیق ها رو میدیدم که دارن از برج به سمت شرق دور می شن)و عجب سر وصدایی داشتن. یهو سرم رو برگردوندم به سمت مخالف که... که دیدم نه من تو شمال بزرگراه کردستان هستم. و ناگاه سوارانی رو دیدم که از سمت مدرسه فرزانگان!!!! به سمت ما در حال هجومن. تعدادشون زیاد بود ولی دانسیتشون کم.ولی چرا از این سمتش رو نمی دونم. از منجنیق ها خبری نبود سربازا هر کدومشون که نزدیک می شد جزییات کاملش رو می تونستم ببینم.خیلی بیشتر از این عکس. والبته شمشیر داشتن و تقریبا به هر کس که می رسیدن با یه ضربه کارش رو تموم می کردن. یهو تصمیم گرفتم برم به خونه خبر بدم. و البته نمیدونم چرا فکر می کردم خونه تویوسف آباده! در حالیکه 5 سال پیش از یوسف آباد اومدیم اکباتان و بعد جنت آباد شمالی. مغولا آدمای پیاده و تو ماشین رو که کاملا آدم عادی به نظر می رسیدن(با پیرن و تی شرت و کت شلوار و روسری و مقنعه .) رو نقش بر زمین می کردن. مردم همه تو جهت مخالف در حال فرار بودن ولی من مجبور بودم به جهت مغولا طول کردستان رو به سمت پایین بدوم. جالبیش این بود که هیچ مغولی کاری به من نداشت البته بعضی وقتا وقتی نزدیک یک مغول می شدم دستامو می بردم بالا و همچنان با حد اکثر سرعت به سمت جنوب می دویدم. می دویدم و می دویدم یک دفعه یادم افتاد میتونم بیدار شم. و بیدار شدم!ساعت 8 صبح بود

هیچ حدیث و صحبتی براش ندارم ولی از نظر هنری خواب فوق العاده جالبی بود به خصوص اون ظرافتی که از مغولا و منجنیق می دیدم. هیچ وقت تا به حال چیزی رو که از نزدیک ندیدم اینقد دقیق ندیده بودم

این مساله منو به یاد یکی از دوست داشتنی ترین شعر های کتاب اول دبیرستان انداخت

به مغرب سینه مالان قرص خورشید*نهان میگشت پشت کوهساران

فرو می ریخت گردی زعفران رنگ * به روی نیزه ها و نیزه داران

ز سم اسب میچرخید بر خاک*به سان گوی خون آلود سرها

ز برق تیغ می افتاد در دشت*پیاپی دست ها دور از سپرها

نهان میگشت روی روشن روز*به زیر دامن شب در سیاهی

در آن تاریک شب می گشت پنهان*فروغ خرگه خوارزمشاهی

اگر یک لحظه امشب دیر جنبد*سپیده دم جهان در خون نشیند

به آتش های ترک و خون تازیک*ز رود سند تا جیهون نشیند

به خوناب شفق در دامن شام*به خون آلوده ایران کهن دید

در آن دریای خون در قرص خورشید*غروب آفتاب خویش تن دید

چه اندیشید آن دم٫کس ندانست*که مژگانش به خون دیده تر شد

چو آتش در سپاه دشمن افتاد*ز آتش هم کمی سوزنده تر شد

در آن باران تیر و برق پولاد*میان شام رستاخیز میگشت

در آن دریای خون در دشت تاریک*به دنبال سر چنگیز می گشت

بدان شمشیر تیز عافیت سوز*در آن انبوه٫کار مرگ می کرد

ولی چندان که برگ ازشاخه میریخت*دوچندان میشکفت و برگ میکرد

میان موج می رقصید در آب*به رقص مرگ٬اختر های انبوه

به رود سند میغلتید بر هم*ز امواج گران کوه از پی کوه

خوروشان٬ژرف٬بی پهنا٬ کف آلود*دل شب می درید و پیش میرفت

از این سد روان٬در دیده ی شاه*ز هر موجی هزاران نیش میرفت

ز رخسارش فرو میریخت اشکی*بنای زندگی بر آب میدید

در آن سیماب گون امواج لرزان*خیال تازه ای در خواب میدید:

اگر امشب زنان و کودکان را*ز بیم نام بد در آب ریزم

چو فردا جنگ بر کامم نگردید*توانم کز ره دریا گریزم

به یاری خواهم از آن سوی دریا*سوارانی زره پوش و کمان گیر

دمار از جان این غولان کشم سخت*بسوزم خانمانهاشان به شمشیر

شبی آمد که میباید فدا کرد*به راه مملکت فرزند و زن را

به پیش دشمنان استاد و جنگید*رهاند از بیم اهریمن٬وطن را

پس آنگه کودکان را یک به یک خواست*نگاهی خشم آگین درهوا کرد

به آب دیده اول دادشان غسل*سپس در دامن دریا رها کرد

بگیر ای موج سنگین کف آلود*ز هم واکن دهان خشم٬واکن!

بخور ای اژدهای زندگی خوار*دوا کن درد بی درمان دوا کن!

زنان چون کودکان در آب دیدند*چو موی خویشتن در تاب رفتند

وزان درد گران٬بی گفته ی شاه*چو ماهی در دهان آب رفتند

شبی را تا شبی با لشکری خرد*ز تن ها سر٬ز سر ها خود افکند

چو لشکر گرد بر گردش گرفتند*چو کشتی با دپا در رود افکند!

چو بگذشت٬از پس آن جنگ دشوار*از آن دریای بی پایاب٬آسان

به فرزندان و یاران گفت چنگیز*که گرفرزند باید٬باید این سان!

بلی٬آنان که از این پیش بودند*چنین بستند راه ترک و تازی

از آن٬این داستان گفتم که امروز*بدانی قدر و بر٬هیچش نبازی

به پاس هر وجب خاکی از این ملک*چه بسیاراست٬آن سرهاکه رفته!

ز مستی بر سر هر قطعه زین خاک*خدا داند که چه افسرها که رفته!

دکتر مهدی حمیدی


سه‌شنبه

yet another day



نکته اول: یه ویئیو ی جدید تو یو تیوب آپ شده از کنسرت 95 برلین فرهاد.من قبلا ندیده بودمش. کلی باحال بود برام.

نکته دوم: اینم یه روز دیگه از زندگی: صبح ساعت 11 از خواب پا میشی (دیشب 3 خوابیدی و اگه کمتر از 8 ساعت بخوابی کل روز تعطیله. می ری یه مقدار نون و کره بادوم زمینی و چیپس ! می خوری میشینی پای درست تا 2. 2 میگی دیگه برم ناهار!می ری نزدیک یونی می گی برم یه رستوران تای برا تنوع. ولی خوب از اونجا که نمی دونی اینا گوشت چه حیوونی می خورن(موش راسو گربه سگ الاغ) میگی باید وج بخورم. و خوب نتیجه این میشه که.... ساعت 3 میری یونی تا 4 در حال درس خوندنی که یهو یه ایمیل از برنارد می رسه. ایمیل در جواب میلی از آدیتیا(یه پسر دیگه در گروه تئوری هندی همسایه دیوار به دیوار من در خوابگاه و البته خیلی باحاش حال نمی کنم) ست که داره می گه ما 4:30 داریم میریم نیو یورک . همین وسوست می کنه که به قیمت افتادن این درسم شده پاشی بری نیویورک رو در شبه سالشون ببینی(هنوزم معتقدم این تحویل سالشون تو زمستون که بر گرفته از یه سنت رومیه و هیچ ربطیم به کریسمس نداره خیلی احمقانست) وگرنه میره تا سالی دیگه پس به سرعت راه می افتی بدون موبایل و دوربینت(چون وقت نداری بری خونه ورشون داری می ری به سمت ایستگاه قطار. بلیط می خری و ظرف طرفه العینی خود رو در مسیر نیویورک می بینی بدون اینکه بدونی اصلا ایستگاه تو شهره یا نه؟ تو جیبتم ده دلار کشه با یه کارت اعتباری. بالاخره می رسی و میای بیرون از راهرو میای بیرون و وارد شهر نیویورک میشی

نکته سوم:
با خودت فکر می کنی اسم این میدونی که توش جشنه چی بود؟آهان ترافالگار ایول الان می پرسم از ملت چطوری باید رفت ترافالگار.هیچکس نمی دونه اول فکر می کنی داری بد تلفظ می کنی و حتی آدرس از ناپلئون و جنگش می دی غافل از اینکه اینا اسم رییس جمهور کشورشون رو بدونن باید شام داد. کم کم می فهمی نه خیر میدون تایمه! ترافالگار تو لندنه!!!و راه می افتی به سمت ایستگاه تاکسی تا راننده به میدون تایم ببردت. اینجا لا اقل اینجوری بود که تاکسی مثل آژانس ما بود پول مسیر رو می گرفت حالا می خوای یه نفر باشی یا یه خونواده. سوار میشی می گی تایم اسکور.میگه من تایم اسکور نمی رم. میگی چرا؟ میگه بابا پیاده برو چهار تا خیابون پایین تره! خوشحال می شم از اینکه پول کرایه تاکسی نمی خواد بدم و راه رو در پیش می گیرم.جمعیت به شدت زیاده تقریبا یاد آور روزای مثلا برد ایران برا جام جهانیه و دقیقا شکل رفتارشون همین شکله.پلیس کل محوطه دور میدون رو احاطه کرده و از ورود جمعیت بیشتر جلوگیری می کنه. به راهت ادامه میدی.خیابون پر غذا فروشیه و البته سود اصلی با دست فروشاییه که شیش کباب و هات داگ می دن مردم.به راهت ادامه می دی.مدام به آسمان نگاه می کنی و به این آسمان خراشهایی که سر به فلک کشیدن. تو پرینستون ساختمون بیشتر از سه طبقه به ندرت پیدا می شه اما اینجا. و نگاهت به شباهتهای بسیار دیگه بین اینجا و تهران می افته. مردمی که از چراغ قرمز رد می شن(عابر) فروشگاهها گداها(البته اینجام مثل ایران کاملا فروشنده دوره گرد بودن) وغیره ولی واقعا ساختمونا ابهتی داره واسه خودش. به سرت می زنه حالا بذار بپرسم اگه امپایر استیت هم همین نزدیکیاست برم ببینم.می پرسی و با کمال تعجب می فهمی که ردش کردی. یعنی بدون اینکه بفهمی ردش کردی. بر می گردی. بله دقیقا شبیه همون چیزیه که تو سیو 2 می ساختی به عنوان عجایب جهان. واقعا بلند بود ولی یه چیزی خیلی بیشتر از بلندیش متعجبم کرد. قسمت بالایی ساختمون به حالت چراغونی به رنگ سبز در اومده بود.قسمت وسط سفید و قسمت پایین قرمز.کاش دوربینم بود عکسش رو می گرفتم. واقعا هنوز نمی دونم چرا اینجوری بود(منظورم رو می فهمین دیگه) بعدش به تماشای یه کنسرت خیابونی رفتم. جمعیت بسیار بود و این باعث شد بتونم به یکی از تفریحاتم که مدتی ازش محروم شده بودم بپردازم(بگذریم که چی و کجا) مقدار دیگری به گشت و گذار گذشت که شرحش در اهداف این وبلاگ نیست نمی پردازم و در آخر ساعت ده و نیم واقعا خسته شده بودم عطای توپ رو به لقاش بخشیدم(می بینمش از اینترنت) و به شهر(دهات) خویش برگشتم. و البته واقعا الان فکر می کنم این سکوت و اینترنشنالیتی اینجارو به شلوغی و امریکایی بودن اونجا ترجیح می دم.

نکته چهار: یه روز دیگه هم به علافی سپری شد

نکته پنجم:این دو تا تصویرم سوغاتیای این سفر می باشه