یکشنبه

بی تا


مجموعه ی فیلم های فارسی در مجموع کارنامه ی درخشانی از دید من نداره. اما در همون زمانها چندین فیلم بودند که به طرز عجیبی عالی از آب در اومدن (و نمیشه اونا رو فیلم فارسی نامید). مثالای معروفش گوزنها و داش آکل کیمیایی است و رگبار بیضایی و (کمی تا قسمتی) گاو مهرجویی. اما در این بین فیلمی وجود داره که به نظر من در رده فیلمهای اعتراضی (اکثرا سیاسی) بالا قرار نمیگیره. فیلمیه کاملا اجتماعی که اگر چه داستان نسبتا اغراق آمیز و غیر طبیعی ای داره اما به شدت فیلم ارزشمند و ماندگاری به حساب میاد. اسم این فیلم بی تا هست.

اگه خواستین این رو بخونین


پنجشنبه

زندگی جریان دارد

درست همین روزی که ممد همخونه ایم از دکتراش دفاع کرد و به پایان دوره ی (به نظر من) عجیب پی اچ دی رسید یک تعداد از دوستان قدیمی ایران رو به قصد شروع همین دوره ی (به نظر من خیلی) عجیب ترک کردند. دوره ی پی اچ دی (و کلا تحصیل در خارج) مسلما بهترین دوران زندگی لزوما نیست اما قطعا یکتا ترین دوره ی (ایشالا) کوتاه مدت زندگی آدمی زادیه.

زندگی ما هم کماکان به لطف تمامی دوستان به آرامی در حال گردش هست. بعضی وقتا فشار کار زیاد میشه اینجا کمتر مینویسم بعضی وقتام بیلعکس. در کل برام عجیبه آدمهایی که هر روز بخش اعظم زندگیم (چه حقیقی چه مجازی) رو با اونا میگذرونم در حالیکه دو سال پیش حتی نمیشناختمشون. اگه یه حرف درست از این فیزیکیا در اومده باشه اینه: زمان پدیده ای نسبی هست و قابل کش و قوس.

همینجا از فرصت و تریبون استفاده میکنم و دست اسکایپ و امثالهم رو به گرمی میبوسم

یکشنبه

گروهی از آدمای احمق

توضیح بیشتر: (روی سخنم به دیواره)

آدمهای احمق گروههای مختلفی دارند. به نظر من یکی از خصلت های نکوهیده ی انسانها تظاهر است. در مورد تظاهری که به چاپلوسی و بوسیدن دست قدرت و سیاست هست بسیار نوشته اند و بسیار میدانیم اما الان نکته ی این پست نوع دیگری از تظاهر هست در زندگی روزمره ی خود ما. اینکه دیگران رو خر فرض کنیم و با اینکه یک چیز در سر داشته باشیم طوری وانمود کنیم که مقصودمان چیز دیگریه (همون شارلاتان بازی). تحملش برای من خیلی سخته و اگر قراره با من سر و کار داشته باشید لطفا از این کارها نکنید چون اولا من توی این زمینه تاحدی باهوش و بیشتر از اون به مراتب خوش شانس هستم و دوما درسته که درحال حاضر اصلا وقتی ندارم که تلف این مسایل احمقانه بکنم اما میتونین ببینین که طرز برخورد سینا چقدر میتونه به سرعت از این رو به اونرو بشه.

پی نوشت: استاد راهنمای دکترای من یک انسان انگلیسی سیاست مداره. توی این مدت پی اچ دی بیشتر از تحقیقات ازش همین اصول سیاست دار بودن رو یاد گرفتم. اینکه چطور آدم میتونه از منافع کوتاه مدتش چشم برداره و یا حتی اونا رو قربانی کنه تا به هدفهای بلندتری برسه. و چطور آدم میتونه با سیاست گلیمش رو از دست عناصر خارجی بکشه بیرون به طوری که اون عناصر حتی نفهمند که از کجا خوردند.


شکوفه ی خاطرات

صحنه ی اول: نوار کاستی رنگ و رو رفته و بدون جلد. یه سری آهنگ قدیمی توشه. ده دقیقه ی اول نوار پاک شده اما بعدش کم کم صدا واضح تر میشه: "گل بریزین رو عروس و دوماد ..." آهنگ عروسیه . مادرم این آهنگ رو خیلی دوست داره.ظاهرا آهنگ اصلی شب عروسی خودشون همین بوده.

صحنه ی دوم: جان مریم. این اونقدر ناراحت کننده هست که حاضر نیستم دوباره درباره اش بنویسم (یه بار اون اوایل راجع بهش نوشته بودم)

صحنه ی سوم: خواهران غریب (با تصرف و تلخیص)

صحنه ی چهارم: گویا آقای نوری دوباره مجوز گرفته اند! کیوان یه نوار بهم میده که توش آهنگا تجدید اجرا شده اند و بیشتر از اینکه گذشت ایام کیفیت کار رو پایین آورده باشه تجربه است که کیفیت کار رو بالا برده. مخصوصا گلچهره و مرغک زیبا رو تقریبا هر شب گوش میدادم . حدودا بعد از انتخاب دور دوم خاتمی بود و ما پسر بچه های سوم دبیرستانی احساس میکردیم که نه تنها دنیا داره کم کم وجود ما بچه ها رو به رسمیت میشناسه بلکه انگار همه چیز هم در حال نو شده.

صحنه ی پنجم: امان از ماهواره. سریال مرادبرقی و آهنگ تیتراژش

صحنه ی ششم: کنسرت آقای محمد نوری. هنوز که هنوزه شیرینی اون شب اصلا از ذهنم محو نشده. اجرای زنده ی تمام این آهنگا و البته انصافا کیفیت کار خفن بود.

صحنه ی هفتم: سال اول دانشگاه. سلیقه ی موسیقایی من کاملا فرق کرده و فقط فرهاد و فریدون فروغی و مازیار میتونم گوش کنم. تابستون شده و من در حال تعلیم رانندگی هستم. جناب معلم موجود بسیار عجیبی بود. آقای شاملو! اهل شمال و بسیار خوش صحبت. هنوز که هنوزه نمیدونم حرفاش خالی بندی محض بود یا جدی ولی خوب اهمیتی هم نداره. خودش همیشه آهنگای نوری رو دوست داشت و من فرهاد رو (و البته آهنگ خرچنگای مرداب حبیب رو). نوارا رو نوبتی میذاشتیم. میگفت اول انقلاب قاطی انقلابیا بوده و بعدا بریده ازشون (و البته یه بارم گفت که به خاطر کارش دیدارش به فریدون فروغی افتاده که شرح اون بماند برای جایی دیگر)

صحنه ی هشتم: چهره های ماندگار. آهنگی که هنوز که هنوزه من رو ساعتها به فکر میبره. فکر به چیزایی مرتبط به پست قبلی همین وبلاگ.

صحنه ی نهم: لالایی برای امشب . این رو تا حالا نشنیده بودم. رنگ و بوی متفاوتی داره.

محمد نوری کسی بود که عمر شرافتمندانه ای داشت. میتونست جزوی از سیستم باشه (چه این سیستم چه اون سیستم) ولی شخصیت خودش رو حفظ کرد. اطمینان دارم که صحنه ی نهم آخرین صحنه ی محمد نوری نخواهد بود و به نظر من تعریف زنده بودن همین توانایی خلق شکوفه ی خاطرات جدیده.