پنجشنبه

نبرد من ادامه دارد...

روز هجران و شب فرقت یار اخر شد زدم این فال و گذشت اختر وکاراخرشد

ان همه نازو تنعم که خزان میفرمود عاقبت در قدم باد بهار اخر شد

شکر ایزد که باقبال کله گوشه گل نخوت باد دی وشوکت خار اخر شد

صبح امید که بد متکف پرده غیب گو برون آی که کارشب تار اخرشد

آن پریشانی شبهای دراز وغم دل همه در سایه گیسوی نگار اخر شد

باورم نیست ز بد عهدی ایام هنوز قصه غصه که در دولت یار اخر شد

ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد که به تدبیر تو تشویش خمار اخر شد

در شمار ارچه نیاورد کسی حافظ را شکر کان محنت بی حد وشمار اخر شد


دوباره داره منو صدا میزنه حمله میکنم یه نبرد بزرگ دیگه مثل تنگه داردانل ما داریم میایم. من دارم میام.....نبرد من ادامه دارد....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر