چهارشنبه

کنار دریا! یعنی در واقع تو دریا. خیسی پاها و نسیم سردی که از سمت مقابل به صورت میزند. صدای امواج با صدای پدر یکی میشود . صدایت میزند. سخت نیست زیبا نیست زشت هم البته نیست میخواهی برگردی به پشت سر نگاه کنی اما میترسی میترسی که در پشت سر هیچ نباشد یا همه چیز به کل نابود شده باشد و بعد دیگر لذت نگاه به آبی بیکران دریا و آسمان را نیز به همین سادگی از تو دریغ بدارد. میدانستی یعنی از کودکی می دانستی. زندگی چه خوب چهره خود را در پرواز دسته جمعی بچه لاک پشت ها نشان میدهد آن زمان که همگی مستقل از یکدیگر و بدون حتی ذره ای یاری راه دریا را در پیش میگیرند برخی طعمه مرغان و مارها میشوند و برخی از فرط خستگی ترک جان میکنند بی آنکه راه دیگری بیابند. خود را در آب میبینی و نسیم ملایم دریا به گونه هایت. و تو تنها نیستی بسیارند کسانی که تمام عمر به زیبایی خیره کننده افق اتصال دریا و آسمان مینگرند و لحظه ای فرصت بازگشت و نگاه به دگر سوی را نمیابند. چرا که حتی یک نیم نگاه کافیست تا تمام لذت افق باشکوه دریا را به کابوسی پر یاس در مجموعه ای بزرگتر مبدل سازد. البته کمی آنطرف تر هم هست شرکتی بزرگ که بی آنکه ما وصل شدگان به امواج خروشان متوجهش باشیم تمام خروجی خود را نثار دریای بزرگ و مهربان میسازد و تو گویی صدایت میزند.ای ذوب شدگان در دریای بیکران آبی ... (ادامه شاید دارد)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر