شنبه

محسن - آدما - کتابا - مطالب شخصی

با تشکر از محسن شریفانی عزیر برای ارسال دو بسته که حسابی خجالتمون داد (راستی چند روز پیش داشتم با مرتکس حرف میزدم حرف محسن شریفانی شد نمیدونستم میشناسدش. گفت دیدمش ببوسمش از طرفش منم مجبور به اطاعتم). یکی از دو بسته قابل انتقاله به اینجا . روش مهر زده از قیصر امین پور (آدمها مثل کتاب هستند)

بعضی از آدمها جلد زرکوب دارند. بعضی جلد ضخیم، بعضی جلد نازک
بعضی از آدمها با کاغذ کاهی چاپ می شوند، بعضی با کاغذ خارجی
بعضی از آدمها ترجمه شده اند
بعضی از آدمها تجدید چاپ می شوند، بعضی از آدمها فتوکپی آدمهای دیگرند
بعضی از آدمها تیتر دارند، فهرست دارند و روی پیشانی بعضی از آدمها نوشته اند:
" حق هرگونه استفاده ممنوع و محفوظ است"
بعضی از آدمها قیمت روی جلد دارند . بعضی از آدمها با چند در صد تخفیف به فروش می رسند و بعضی از آدمها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند
بعضی از آدمها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته می شوند
بعضی از آدمها فقط جدول و سرگرمی دارند و بعضی از آدمها معلومات عمومی هستند
بعضی آدمها خط خوردگی دارند و بعضی از آدمها غلط چاپی دارند

از روی بعضی از آدمها باید مشق نوشت و از روی بعضی آدمها باید جریمه نوشت

بعضی از آدمها را باید چند بار بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیم و بعضی از آدمها را باید نخوانده دور انداخت!


امروز داشتم با مادرم حرف میزدم. گفت دلت برای ایران تنگ نشده؟ بدون فکر گفتم نه. بعدش گفتم البته خوب اینکه خیلی معلومه که دلم برای شما و دوستام تنگ شده. ولی خوب انصافا من اینجا خیلی دارم بیشتر ایرانی زندگی میکنم . آهنگای اصیل فیلما اخبار همه چیز. فقط نگفتم که تنها مشکل اینه که زندگی ایرانیه من کاملا داره شخصی میشه و از حالت اجتماعی دور میشه. اصولا وقتی تو هفته در حدود سه ساعت با رفقا باشی فقط خوب همین میشه. میگفت بچه دختر عموم حرف میزنه و راه میره و ... باورم نمیشد. و البته خبری دیگر که فعلا صلاح نیست اینجا بیارم تا بعدا ببینیم کار به کجا میرسه ;)

حرفای بابای علی رو فراموش نمیکنم که اکیدا توصیه کرد به زن خارجی نگرفتن و اینکه اینجا ماندن و پس از بیست سال به این نتیجه رسیدن که چرا من تنهام و البته از دوستان خارجی نهایت استفاده را بردن. ضمنا یه نیم نگاهیم به پدر خودم می اندازم که در فروردین ۵۸ به ایران اومد (زمانی که خیلیا از ایران داشتن میرفتن) به شور آن زمان و نیز به قصد تاهل :) و کار و سرمایه اندوختن هم. و میگفت که فکر میکرده بازی سفارت بعد از یکی دو سال به اتمام برسد و نه سی سال. و البته مادرم که همون سال اول دانشگاهش به پایان نرسیده به انقلاب فرهنگی خورد (اصلا نمیتونم تصورش رو بکنم که درس خوندن و دانشگاه ما خانه دوم ما به خاطر بچه بازی یه مشت شرقی و غربی و جمهوری اسلامی تعطیل بشه و البته که شده در اون مقطع - دردی که هنوز من از بیست و دوم اسفند دارم مسلما در مقابل اون دوره مثل کودکیه که داره یویو بازی میکنه ).

دو شنبه باید راجع به این مطلب صحبت کنم و فردا را باید برای آماده کردن مطالبش و روز بعد رو برای آمادگی در برابر سوالات احتمالی بگذرونم. بعدشم که قراریست با دو تا استاد راهنمای ارجمند. روزگار غریبیست . یاد شعر خیام می افتم که گر آمدنم به من بدی نامدمی ور نیز شدن به من بدی کی شدمی. هر چند مصداق نداره ولی حس داره.









هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر