دوشنبه

میخوام

ساعت یک و سیزده دقیقه بامداده. این اولین شبی میشه بعد از حدود سه هفته و نیم که شام تونا سالاد نخوردم! و کلا تو یه ماه و نیم اخیر شاید شش هفت شب ! حتی اون موقع که سفر بودم. الان که امشب این , جا موند خیلی احساس بدی دارم. واقعا حس میکنم پاشم برم بخرم . دمت .

پی نوشت: ساعت پنج و پنجاه و دو دقیقه. صدای آواز پرنده های خوش صدایی به گوش میرسه. از اینورم داریوش داره مدام میخونه که خورشید خانوم آفتاب کن شبو اسیر خواب کن. تمرین گرافیک بالاخره تموم شد (یعنی دیگه همین رو صابمیط می کنم بره پی کارش) امروز تو دپ با خیلیا کار دارم برم یه سر بخوابم که نیازه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر