شنبه

سخنی که اشتباهی به اینجا آمد فقط تقصیرش اینه که اشتباهی اومد

Robert Calderbank has been recognized with the 2008 Graduate Mentoring Award. This is an "annual award to honor Princeton faculty members who are exemplary in supporting the development of their graduate students as teachers, scholars, and professionals

نمی خواستم اینارو در اینجا بذارم. چرا که جای اینچنین مطالب در جای دگر است و جای دگر مهیا. نمیدونم چی شد که دستم به اینجا اومد. اینجا به هر حال سر و سری با زندگی من برای هشت سال داره و ارزشی بیش از جای دگر.

امشب به کل به خودم استراحت دادم. گرچه هفته ای که گذشت سرشار از کار بود و هفته ای که در پیش است به مراتب بدتر ولی واقعا نیاز داشتم به یه پیاده روی طولانی مدت تنها و با فراغ خاطر. فصل بهار با تمام زیباییاش دردسر هاییم واسه من داره. من بهش حساسیت دارم. قلبم میگیره بعضی وقتا و نفسم در نمیاد. زیاد مهم نیست اگه رو زندگی تاثیر نذاره. هوا امشب بسیار عالی بود . جاده فریاد میزد که بیا. احتیاجی حتی به بادگیر هم نبود . پیاده راه افتادم به وجب کردن پرینستون و البته تفکر. جاده من رو به جاهای مختلفی برد جاهایی که پیاده نرفته بودم. جاهای دیگری که دیگه پرینستون نبود جاده بود و البته طبق روال ایالت ما چراغی وجود نداشت. میدونم آخرش این جاها کار دست من میده یا با سگی یا بدتر از اون با آدمیزادی. ولی حیف که فقط زمانی یاد این می افتم که دقیقا تو اون منظره قرار میگیرم. به چیز جدیدی که اخیرا دارم میخونم فکر میکردم. در ماشین لرنینگ یه لم خیلی معروفی هست به اسم Johnson-Lindenstrauss که میگه اگه داده ها رو رو یه زیر فضای رندم با بعد نسبتا خوب تصویر کنیم اندازه ها و درنتیجه همسایگی ها تقریبا ثابت میمونه. این کمک خیلی شایانیه تو کلاسترینگ. حالا جالبیش اینه که این جی ال لما با خاصیت Restriced Isometry تو compressed sensing دقیقا یه چیزه. پروژه درس ماشین لرنینگ رو دقیقا رو همین گذاشتم حد اقل فکر کنم به این بهونه با یه دید خیلی روشن تر مساله universal dimensionality reduction رو بفهمم. و جالبیش اینه که اینا ربط خیلی مستقیمی به SDP و approximation algorithms یعنی کار موزز داره واقعا اعتراف میکنم برای اولین بار واقعا از این چیزا خوشم اومد. آدم وقتی یه چیزی رو از طریق یه چیزی که حس میکنه مال خودشه میبینه خیلی احساس بهتری بهش دست میده.

این کارا که تو ربط دادن JL به RIP هست کلا میخوره به بعد از زمان ورود من به پرینستون. ولی لعنتیا جماعت کلا افتادن به جون کامپرسد سنسینگ سرعت ریزالتایی که در میاد واقعا باور نکردنیه

تو راه به اینا فکر میکردم یه مدتی. امروز یه تالک تو دانشکده یکی از شاگردای Dan Spielman داشت میداد راجع به کار جدیدشون. این جناب Dan Spielman رو که الان تو دانشگاه Yale هست اولین بار (و تنها بار) تو فاکس 2007 دیدم. یه tutorial داشت راجع به نگاه جبری به گرافها . من ته سالن نشسته بودم. سالن پر بود. و البته جناب مهدیان که یه خورده اونطرف تر به علت نبود صندلی روی میز نشسته بود. اونجا نظر من راجع به خیلی چیزا عوض شد. فکر کردم خیلی چیزا که تا به حال فکر میکردم فقط به درد یه کامیونیتی خاص میخوره اصلا هم اینجوری نیست و دقیقا ریسرچ برعکس اینه. این جناب اسپیلمن با اکسپندر کد ها دقیقا همین کار رو کرده و الان جالبیش این بود که این و شاگردش تو result جدیدشون دقبقا JL lemma رو استفاده کرده بودن (خیلی عجیبه دو روز قبل یه چیز رو برای یه جا بخونی بعد دو روز بعدش بیای ببینی تو یه جای دیگه دقیقا اون رو استفاده کردن)

من دیگه کاملا مطمئن شدم که میخوام تا جنرال رو این کامپرسد سنسینگ کار کنم با یه مقدار روی LDPC کدها. یکی از پست داکها که این روزا کلاس کدینگ رو درس میده امیر بناتان نامیه که به نظرم خیلی عالی درس میده. درس ماشین لرنینگ رو هم راب شاپیری خیلی خوب درس میده آدم تمام مطلب رو سر کلاس میفهمه و چیزای خفنیم می فهمه. تو کلاس به جز ما از گروه تئوری و گروه هوش از دانشکده ها ی برق و عرفی (operation research and financial engineering) هم کلی آدم میاد. خیلی برام جالبه که تو دوره phd برخلاف چیزی که فکر میکنن طرف فقط باید کار خودش رو بدونه کسی که رو موضوع های زیدادید داشته باشه خیلی کارش راحت تره. برخلاف اینا حالا بیا برو کلاس تارجان من حتی یه جلسه هم نتونستم دووم بیارم. روش به در با یه صدای یه نواخت از رو اسلایدا میخوند. اوه شت یا حتی باراک (نه به این شدت بدیهتا)

پیاده روی امشب بسیار مسرت بخش بود. بخش اعظم راه من رو یاد پیاده روی شبها تو مسیر اکباتان به فرودگاه مینداخت. یه راه دراز کنار جاده و چمنهای سرسبز. حتی موسیقی هم نبود که حجابی بین خودت و حست بشه و بخواد اون رو هدایت کنه. به شدت یاد اون زمانی افتادم که مساله گربه های شرودینگر رو تو استخر دانشگاه شریف تو تابستون سال اول فهمیدم تقریبا همون حس همون حال. راستی سوای اینا تابستون وقت شه کوانتومم باز شروع میکنم.

بخش بد قضیه زمانیه که یاد درس گرافیک می افتی. یه درس مزخرف (به کسی جسارت نشه) که دپارتمان مجبورت کرده پاس کنی. من واقعا خوش شانس بودم که ترم قبل پنج تا از شش تا درس اجباری رو پاس کردم رفت. ولی واقعا این درسای اینجوری مخل فکر کردن رو چیزیه که دوست داری. میخوام رو گرافیک سیستم علامه حلی رو پیاده کنم به جای سیستم شریف. البته شایدم این وسط از وجود آدیتیا باسکارا سوء استفاده کنم. نور مایند

آخر راه به یه تاب رسیدم. واقعا یادم نمیومد آخرین باری که تاب سوار شده بودم رو. احتمالا خیلی قدیمه. الا کلنگ رو یادمه بعد از المپیاد دانشجویی بود با قره و علیرضا صحرایی و ماکان. یارو باغبونه گیر داد بهمون. نیم ساعتی مهمون تاب نازنین بودیم و قصه من و شمع نیمه جون در رثای پروانه رو باهاش اجرا کردیم. از فردا باز کار شروع میشه. این ترم بر خلاف ترم قبل تعطیلیم نداریم که به زخما بزنیم. خدا خودش عاقبت کار رو بخیر کنه. حسین و محمد رو که میبینم کلی خوشحال میشم. جفتشون خیلی کمکم کردن تا روی این که بیام کدینگ مطمئن بشم و همچنین بوآز باراک و برنارد شزل. حالا دیگه هر چی میخواد بشه. اینا ادمیشن دادن خودشونم باید پاش وایسن. البته سال بعد کلا پول ما رو دپارتمان از رو تی ای شدن میده و اینجوری که از حسین و سایر 81 ایا (منظورم همدوره ای های حسینه) شندیم زیادی تو پاچست. کلا به من چه؟

فردا کار شروع میشه. کلا این فشار مفید بود باعث شد بر خلاف ترم پیش میزان علافیم خیلی کم بشه اصلا قابل مقایسه نیست. و درنتیجه یکهو واردم نشه. ذره ذره .

هنوزم نمیدونم چرا این رو اینجا نوشتم و نه جای دگر .

Sina Is Not Annihilable








هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر