| آن پيک نامور که رسيد از ديار دوست |
| آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست |
| خوش میدهد نشان جلال و جمال يار |
| خوش میکند حکايت عز و وقار دوست |
| دل دادمش به مژده و خجلت همیبرم |
| زين نقد قلب خويش که کردم نثار دوست |
| شکر خدا که از مدد بخت کارساز |
| بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست |
| سير سپهر و دور قمر را چه اختيار |
| در گردشند بر حسب اختيار دوست |
| گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند |
| ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست |
| کحل الجواهری به من آر ای نسيم صبح |
| زان خاک نيکبخت که شد رهگذار دوست |
| ماييم و آستانه عشق و سر نياز |
| تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست |
| دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک |
| منت خدای را که نيم شرمسار دوست |
جمع کن این مزخرفات حافظ رو! :))
پاسخحذفنمیفهمی دیگه D:
پاسخحذف