سه‌شنبه

خیمه زد به صحرای دلم

نمی خواستم راجع به این پستی بنویسم. ولی دهنش سرویس بد جوری من رو طالب کرده. معنی "جانا سخن از زبان ما میگویی " رو میتونه با تمام توان به من پرتاب میکنه. عشق آمد و خیمه زد به صحرای دلم. تا شش ماه پیش اینارو مشتی کلمات فانتزی میدونستم برای آدمایی که نمیخوان تو زندگی هدف بالاتری داشته باشن . ولی الان ... آدما چقدر عوض میشن و چقدرم سریع. شایدم مشکل سر همین کلمه آدمه... بیا که برویم از این ولایت من و تو - تو دست من و بگیر و من دامن تو- جایی برسیم که هر دو بیمار شویم - تو از غم بیکسی و من از غم تو . به به! به به!. همسایه شوی که دست به ما سایه کنی - شاید که نصیب من بیچاره شوی. تا باشه از این بیماریا باشه مخلصشم هستیم. خیلی حیفه که باید حد اقل تا تابستون بره تو بکگراند بعدشم تا بعد از ژنرال.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر