سه‌شنبه

yet another day



نکته اول: یه ویئیو ی جدید تو یو تیوب آپ شده از کنسرت 95 برلین فرهاد.من قبلا ندیده بودمش. کلی باحال بود برام.

نکته دوم: اینم یه روز دیگه از زندگی: صبح ساعت 11 از خواب پا میشی (دیشب 3 خوابیدی و اگه کمتر از 8 ساعت بخوابی کل روز تعطیله. می ری یه مقدار نون و کره بادوم زمینی و چیپس ! می خوری میشینی پای درست تا 2. 2 میگی دیگه برم ناهار!می ری نزدیک یونی می گی برم یه رستوران تای برا تنوع. ولی خوب از اونجا که نمی دونی اینا گوشت چه حیوونی می خورن(موش راسو گربه سگ الاغ) میگی باید وج بخورم. و خوب نتیجه این میشه که.... ساعت 3 میری یونی تا 4 در حال درس خوندنی که یهو یه ایمیل از برنارد می رسه. ایمیل در جواب میلی از آدیتیا(یه پسر دیگه در گروه تئوری هندی همسایه دیوار به دیوار من در خوابگاه و البته خیلی باحاش حال نمی کنم) ست که داره می گه ما 4:30 داریم میریم نیو یورک . همین وسوست می کنه که به قیمت افتادن این درسم شده پاشی بری نیویورک رو در شبه سالشون ببینی(هنوزم معتقدم این تحویل سالشون تو زمستون که بر گرفته از یه سنت رومیه و هیچ ربطیم به کریسمس نداره خیلی احمقانست) وگرنه میره تا سالی دیگه پس به سرعت راه می افتی بدون موبایل و دوربینت(چون وقت نداری بری خونه ورشون داری می ری به سمت ایستگاه قطار. بلیط می خری و ظرف طرفه العینی خود رو در مسیر نیویورک می بینی بدون اینکه بدونی اصلا ایستگاه تو شهره یا نه؟ تو جیبتم ده دلار کشه با یه کارت اعتباری. بالاخره می رسی و میای بیرون از راهرو میای بیرون و وارد شهر نیویورک میشی

نکته سوم:
با خودت فکر می کنی اسم این میدونی که توش جشنه چی بود؟آهان ترافالگار ایول الان می پرسم از ملت چطوری باید رفت ترافالگار.هیچکس نمی دونه اول فکر می کنی داری بد تلفظ می کنی و حتی آدرس از ناپلئون و جنگش می دی غافل از اینکه اینا اسم رییس جمهور کشورشون رو بدونن باید شام داد. کم کم می فهمی نه خیر میدون تایمه! ترافالگار تو لندنه!!!و راه می افتی به سمت ایستگاه تاکسی تا راننده به میدون تایم ببردت. اینجا لا اقل اینجوری بود که تاکسی مثل آژانس ما بود پول مسیر رو می گرفت حالا می خوای یه نفر باشی یا یه خونواده. سوار میشی می گی تایم اسکور.میگه من تایم اسکور نمی رم. میگی چرا؟ میگه بابا پیاده برو چهار تا خیابون پایین تره! خوشحال می شم از اینکه پول کرایه تاکسی نمی خواد بدم و راه رو در پیش می گیرم.جمعیت به شدت زیاده تقریبا یاد آور روزای مثلا برد ایران برا جام جهانیه و دقیقا شکل رفتارشون همین شکله.پلیس کل محوطه دور میدون رو احاطه کرده و از ورود جمعیت بیشتر جلوگیری می کنه. به راهت ادامه میدی.خیابون پر غذا فروشیه و البته سود اصلی با دست فروشاییه که شیش کباب و هات داگ می دن مردم.به راهت ادامه می دی.مدام به آسمان نگاه می کنی و به این آسمان خراشهایی که سر به فلک کشیدن. تو پرینستون ساختمون بیشتر از سه طبقه به ندرت پیدا می شه اما اینجا. و نگاهت به شباهتهای بسیار دیگه بین اینجا و تهران می افته. مردمی که از چراغ قرمز رد می شن(عابر) فروشگاهها گداها(البته اینجام مثل ایران کاملا فروشنده دوره گرد بودن) وغیره ولی واقعا ساختمونا ابهتی داره واسه خودش. به سرت می زنه حالا بذار بپرسم اگه امپایر استیت هم همین نزدیکیاست برم ببینم.می پرسی و با کمال تعجب می فهمی که ردش کردی. یعنی بدون اینکه بفهمی ردش کردی. بر می گردی. بله دقیقا شبیه همون چیزیه که تو سیو 2 می ساختی به عنوان عجایب جهان. واقعا بلند بود ولی یه چیزی خیلی بیشتر از بلندیش متعجبم کرد. قسمت بالایی ساختمون به حالت چراغونی به رنگ سبز در اومده بود.قسمت وسط سفید و قسمت پایین قرمز.کاش دوربینم بود عکسش رو می گرفتم. واقعا هنوز نمی دونم چرا اینجوری بود(منظورم رو می فهمین دیگه) بعدش به تماشای یه کنسرت خیابونی رفتم. جمعیت بسیار بود و این باعث شد بتونم به یکی از تفریحاتم که مدتی ازش محروم شده بودم بپردازم(بگذریم که چی و کجا) مقدار دیگری به گشت و گذار گذشت که شرحش در اهداف این وبلاگ نیست نمی پردازم و در آخر ساعت ده و نیم واقعا خسته شده بودم عطای توپ رو به لقاش بخشیدم(می بینمش از اینترنت) و به شهر(دهات) خویش برگشتم. و البته واقعا الان فکر می کنم این سکوت و اینترنشنالیتی اینجارو به شلوغی و امریکایی بودن اونجا ترجیح می دم.

نکته چهار: یه روز دیگه هم به علافی سپری شد

نکته پنجم:این دو تا تصویرم سوغاتیای این سفر می باشه



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر