شنبه
پارسی شدیم!!!!!!
جمعه
The people are the heroes
پنجشنبه
It can even be a post!
یه عده پیرمرد میشینن خونه حرف میزنن
درخت
اون درخت سربلند پرغرور كه سرش داره به خورشيد ميرسه منم منم
اون درخت تن سپرده به تبر كه واسه پرنده ها دلواپسه منم منم
من صداي سبز خاك سربي ام
صدايي كه خنجرش رو بخداست
صدايي كه تو ي بهت شب دشت
من به فكر خستگي هاي پر پرنده هام
تو بزن، تبر بزن
من به فكر غربت مسافرام
آخرين ضربه رو محكمتر بزن
لینک
ضمنا یکی از رفقا امروز آزاد شد. بچه خوبی بود و زیادم اهل سیاسی بازی نیست یه چیزی شبیه اون عکسه شده بوده گرفتنش. به هر حال من خوشحالم از این بابت ولی دیگه به نظرم ارزشش رو نداره.این بچه هایی که ستاره دار میشن و زندگیشون(لا اقل اعصابشون) تباه میشه یه جورایی ناخواسته آلت دست یه سری آدم میشن که اون آدما خودشون کمترین قدرتی در حاکمیت کشور ندارن . .
چهارشنبه
خسته تر از خسته ام
ساعت:چهار و هفت دقیقست! دیگه عمرا بتونم امشب رو بخوابم و عمرا بتونم فردا رو بیدار بمونم! چه حس جالبیه مغز آدم که تعطیل میشه! دیگه به هیچ چی بند نیست! تقریبا یه ریز دارم هتل کالیفرنیا گوش می دم اما حتی برای اینکه بفمم دارم چی کار می کنم(دارم هتل کالیفرنیا گوش می دم) حدودا باید چل ثانیه فکر کنم دیگه چه برسه به بقیش.
سهشنبه
همراه شو عزیز
اینم لینک اون ورژن دومیه
همراه شو عزیز/همراه شو عزیز
تنها نمان به در/کین درد مشترک
هرگز جدا جدا/درمان نمی شود
دشوار زندگی/هرگز برای ما
دشوار زندگی/هرگز برای ما
بی رزم مشترک/آسان نمی شود
تنها نمان به در/همراه شو عزیز
همرا شو/همراه شو
همراه شو عزیز
همراه شو عزیز
تنها نمان به در/کین درد مشترک
هرگز جدا جدا/درمان نمی شود
یکشنبه
چند خبر
ساکنان بغداد صبح جمعه 11 ژانویه (21 دی) برای اولین بار برف را دیدند. محمد ابوالحسین یک بازنشسته 63 ساله در منطقه جدید بغداد گفت: "من برای اولین بار است که بارش برف را در بغداد میبینم. هنگامی که جوان بودم، از پدرم شنیده بودم که در اوائل دهه 40 میلادی در حومههای شمالی بغداد برف باریده بود. اما بارش برف در چنین صحنه باشکوهی فراتر ار تخیل من است
تو خونه پدر بزرگم اینا یه نوار رشتی خیلی قدیمی بود که من وقتی می رفتم اونجا بعضی وقتا گوشش می کردم. سال سوم دبیرستان روز تولد دوستم مازیار کلانتر زاده که دو رگه رشت و آمله یه نسخه از اون رو براش زدم. یادمه می گفت اسم خوانندش عاشورپور نامیه. آهنگای رشتی باحالی داشت که یکیشو اتفاقا خود مازیار سر کلاس آقای فتاحی با همراهی من(وقتی داشت آقای فتاحی فیلم می گرفت از بچه ها) اجرا کرد. بعدها اون نواری که ما داشتیم طی یه حادثه تو ماشین ذوب شد و درنتیجه اگه نسخه مازیاریش باقی مونده باشه تنها نسخه ایه که من بهش دسترسی دارم. بدیهی بود که این نوار خیلی قدیمیه ولی امروز تو اخبار دیدم نوشته مهندس عاشورپور در نود سالگی مرد!!! رفتم وارد جزییات شدم دیدم آره نوشته خواننده پیشکسوت گیلانی و اینا!!!! به هر حال من الان به اون نوار دسترسی ندارم ولی خوب تو یه سرچ سریع تونستم یه آهنگ باحالش رو پیدا کنم. باحاله.اسمش دریا طوفان داره(یه همچین چیزی) و اینم لینکشه
الان بقیه آهنگاشم پیدا کردم. دیگه خراب شدن نواره مساله ای نیست. اینم قشنگه
I'm so sorry
کلاسای دانشگاه ما(دقیقا) همزمان با شریف شروع شد و امتحانامونم تقریبا همزمان با شریف شده(
گرچه اکثر دوستان اینجا در اواسط ترم دوم هستن ما هنوز لنگ در هواییم صبحانمان شدست سیگار و چایی)(آیسی تی و اربیت حالا)در نتیجه این چند روزه اگه بخوام پست بذارم همش فحش به دویست و شش و فقر و حشیش می شه. در نتیجه سعی میکنم پستهارو به آهنگای مناسب حال(و سعی می کنم نامجو و فرهاد نباشه تا تکراری نشه) محدود کنم
شنبه
مزخرف ترین زبون دنیا
زبان (مزخرف)ام ال
راستی امروز طی صحبتی با جناب امین خان انصاری یاد ویدیویی افتادم که چند وقت پیش تو یوتیوب آپ کرده بودم و بعد کلا یادم رفته بود. موضوع تکراریه ولی تکرار بعضی چیزا برای روحیه این جان(ی)ب مناسب
جمعه
پستی بعد از پایان کلاس کوانتوم
راستی اینم لینک موزیک مرتبط با حال امروز من. بدون شک
شرح آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جلبت نیست
ز مهر او چه میپرسی در او همت چه میبندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسندست
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
PS.Sorry again for those friends who cannot open it! We should find a solution very soon, maybe after this presentation and my 3 other exams:D
پنجشنبه
مرا ببوس
مرا ببوس و ستاره مرد
چهارشنبه
گل پامچال
از اینا بگذریم الان تو سرچ اینجا رو پیدا کردم. کلی فاز بود.خیلی چیز خفنیه!!!! و اینم آهنگیه که سال 59 تو عروسیه پدر و مادر اینجانب مدام پخش می شده.امیدوارم حال جفتشون خوب باشه:)راستی آپاچ فاز دادیا. سر کامنتت بود این پست کلا
سهشنبه
غمت در نهان خانه دل نشیند
بنازم به بزم محبت که آنجا گدایی به شاهی مقابل نشیند
امروز سه تا پست شد ولی اهمیتی نداره. اینم لینکش دانلودش کردم که اگه یه روز ورداشته شد بازم باشه ولی لینک مستقیم گذاشتم.من میرم به خلصه با اجازه
چاکرز
اندر ایلکشن
هم برای دمکرات ها و هم جمهوری خواهان، مسابقه در نیوهمشایر مسابقه ای با نتیجه غیر قابل پیش بینی است.
تقریبا نیمی از رأی دهندگان این ایالت، مستقل هستند و می توانند به نامزدهای هر یک از دو حزب که مطابق میلشان باشد رأی دهند و به همین جهت می توانند در نتیجه رأی گیری تأثیر بگذارند.
در حالی که آیوا و نیوهمشایر لزوما نامزد پیروز در مبارزات انتخاباتی دو حزب را مشخص نخواهند کرد اما می توانند باعث تقویت شانس نامزدها در رای گیری های مقدماتی ایالت های بزرگتر شوند
و البته نباید فراموش کرد که جنگ ویتنام در زمان پرزیدنت کندی آغاز و در زمان ریچارد نیکسون تمام شد.تونی بلر نماینده حزب چپگرای کارگر انگلستان بود و نیز انقلاب ایران در زمان جیمی کارتر به وقوع پیوست. این رو فقط برای کسایی میگم که از آن ما بودن آینده رو در انتخاب شدن فردی مثل باراک حسین اوباما می دونن.راستی ستادشم تو پرینستون برقرار شده
یکشنبه
Benazir Bhutto: Bin Laden Murdered
لینک . حتما ببینینش
what I've done
شنبه
خیال خوشی
و با ياد كوههاي پر برف قفقاز خود را سرگرم كند
يا تيغ تيز گرسنگي را با ياد سفره هاي رنگارنگ كند كند
يا برهنه در برف دي ماه فروغلطد
و به آفتاب تموز بينديشد
نه! هيچ كس
هيچ كس چنين خطري رابه چنان خاطره اي تاب نياورد
از آنكه خيال خوبي ها درمان بدي ها نيست
بلكه صد چندان بر زشتي آنها مي افزايد
oh...who can hold the fire on his hand?
by thinking on the frosty cocuses
or cloy the hungry edge of the time
by bare imagination of a feast
or wallow naked in December snow
by thinking on fantastic summer's heat?
نه هرگز،هرگز هيچ كس چنين خطري را به چنان خاطره اي تاب نياورد
از آنكه خيال خوبي ها درمان بدي ها نيست
بلكه صد چندان بر زشتي آنها مي افزايد
صد چندان بر زشتي آنها مي افزايد
جمعه
از سوفی تا اخوان تا ستارگان
امروز صبح(تقریبا ظهر دیگه بابا) به محض بیدار شدن با خبر بسیار تکان دهنده ای مواجه شدم. خبری بود از ادعایی مبنی بر اینکه گراف ایزومرفیزم راه حل چند جمله ای داره. الیته هنوز مقاله طرف رو بررسی نکردن ولی اگه درست باشه این واقعا یه خبر تاریخی محسوب میشه(تقریبا میشه حل یه مساله درست حسابی بعد از مدتها تو کامپلکسیتی)البته برا مام یه کم بد شد. پروژه کوانتوم من یه بخش اعظمش سر همین پروتکل زیرو نالج برای گراف ایزومرفیزمه که حالا اگه این تو پی باشه کل مساله کرکره خنده می شه.ولی خوب یه کاریش می تونم بکنم باز حالا
بعد از امتحانا اگر وقتی بشه دوباره می خوام این کتاب دنیای سوفی رو بخونم شایدم برم چیزای جدید بخونم. کتاب این تیپی جدید چیزی سراغ ندارد احتمالا رجوع می کنم به آرت آو لاوینگ اریک فرم.راستی علی کمالی یه چند تا عکس گذاشته تو ارکات که جالب بودن.
موقع گذاشتن این پست اصلا ایده این رو نداشتم ولی خوب به سرم زد یهو
چه می کنی ؟ چه می کنی ؟
درین پلید دخمه ها
سیاهها ، کبودها
بخارها و دودها ؟
ببین چه تیشه میزنی
به ریشه ی جوانیت
به عمر و زندگانیت
به هستیت ، جوانیت
تبه شدی و مردنی
به گورکن سپردنی
چه می کنی ؟ چه می کنی ؟
چه می کنم ؟ بیا ببین
که چون یلان تهمتن
چه سان نبرد می کنم
اجاق این شراره را
که سوزد و گدازدم
چو آتش وجود خود
خموش و سرد می کنم
که بود و کیست دشمنم ؟
یگانه دشمن جهان
هم آشکار ، هم نهان
همان روان بی امان
زمان ، زمان ، زمان ، زمان
سپاه بیکران او
دقیقه ها و لحظه ها
غروب و بامدادها
گذشته ها و یادها
رفیقها و خویشها
خراشها و ریشها
سراب نوش و نیشها
فریب شاید و اگر
چو کاشهای کیشها
بسا خسا به جای گل
بسا پسا چو پیشها
دروغهای دستها
چو لافهای مستها
به چشمها ، غبارها
به کارها ، شکستها
نویدها ، درودها
نبودها و بودها
سپاه پهلوان من
به دخمه ها و دامها
پیاله ها و جامها
نگاهها ، سکوتها
جویدن برو تها
شرابها و دودها
سیاهها ، کبودها
بیا ببین ، بیا ببین
چه سان نبرد می کنم
شکفته های سبز را
چگونه زرد می کنم.
خانهام آتش گرفتهست، آتشي جانسوز.
هر طرف ميسوزد اين آتش،
پردهها و فرشها را، تارشان با پود.
من به هر سو ميدوم گريان،
در لهيب آتش پر دود؛
و زميان خندههايم، تلخ،
و خروش گريهام، ناشاد،
از درون خستهء سوزان،
مي كنم فرياد، اي فرياد! اي فرياد!
خانهام آتش گرفتهست، آتشي بيرحم.
همچنان ميسوزد اين آتش،
نقشهائي را كه من بستم بخون دل،
بر سر و چشم در و ديوار،
در شب رسواي بي ساحل.
واي بر من، سوزد و سوزد
غنچههائي را كه پروردم به دشواري.
در دهان گود گلدانها،
روزهاي سخت بيماري.
از فراز بامهاشان، شاد،
دشمنانم موذيانه خندههاي فتحشان بر لب،
بر من آتش بجان ناظر.
در پناه اين مشبك شب.
من بهر سو ميدوم، گريان از اين بيداد.
ميكنم فرياد، اي فرياد! اي فرياد!
واي بر من، همچنان ميسوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان؛
و آنچه دارد منظر و ايوان.
من بدستان پر از تاول
اينطرف را ميكنم خاموش،
وز لهيب آن روم از هوش؛
زآن دگر سو شعله برخيزد، بگردش دود.
تا سحرگاهان، كه ميداند، كه بود من شود نابود.
خفتهاند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر،
صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر؛
واي، آيا هيچ سر بر ميكنند از خواب،
مهربان همسايگانم از پي امداد؟
سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد.
ميكنم فرياد، اي فرياد! اي فرياد
مهدي اخوان ثالث، ، شهريور ۱۳۳۳
و آواز کرکبده ... بدبد ... چه امیدی ؟ چه ایمانی ؟
کرک جان ! خوب می خوانی
من این آواز پاکت را درین غمگین خراب آباد
چو بوی بالهای سوخته ت پرواز خواهم داد
گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش
بخوان آواز تلخت را ، ولکن دل به غم مسپار
کرک جان ! بنده ی دم باش
بده ... بد بد راه هر پیک و پیغام خبر بسته ست
ته تنها بال و پر ، بال نظر بسته ست
قفس تنگ است و در بسته ست
کرک جان ! راست گفتی ، خوب خواندی ، ناز آوازت
من این آواز تلخت را بده ... بد بد ... دروغین بود هم لبخند و هم سوگند
دروغین است هر سوگند و هر لبخند
و حتی دلنشین آواز جفت تشنه ی پیوند
من این غمگین سرودت را
هم آواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد
به شهر آواز خواهم داد
بده ... بدبد ... چه پیوندی ؟ چه پیمانی ؟
کرک جان ! خوب می خوانی
خوشا با خود نشستن ، نرم نرمک اشکی افشاندن
زدن پیمانه ای - دور از گرانان - هر شبی کنج شبستانی
راستی چون فردا پست نمی ذارم اینم برای فردا :این یکی از بهترین آهنگای کوه بود و هست هنوزم وقتی می خوام برم اینور اونور(تریپ طبیعت) گزینه آشنا همینه.آهنگ ستارگان
من با سوابقش کاری ندارم فوق العادس برای کوه
پنجشنبه
روی هزار و سیصده
چهارشنبه
هیچ حدیث و صحبتی براش ندارم ولی از نظر هنری خواب فوق العاده جالبی بود به خصوص اون ظرافتی که از مغولا و منجنیق می دیدم. هیچ وقت تا به حال چیزی رو که از نزدیک ندیدم اینقد دقیق ندیده بودم
این مساله منو به یاد یکی از دوست داشتنی ترین شعر های کتاب اول دبیرستان انداخت
به مغرب سینه مالان قرص خورشید*نهان میگشت پشت کوهساران
فرو می ریخت گردی زعفران رنگ * به روی نیزه ها و نیزه داران
ز سم اسب میچرخید بر خاک*به سان گوی خون آلود سرها
ز برق تیغ می افتاد در دشت*پیاپی دست ها دور از سپرها
نهان میگشت روی روشن روز*به زیر دامن شب در سیاهی
در آن تاریک شب می گشت پنهان*فروغ خرگه خوارزمشاهی
اگر یک لحظه امشب دیر جنبد*سپیده دم جهان در خون نشیند
به آتش های ترک و خون تازیک*ز رود سند تا جیهون نشیند
به خوناب شفق در دامن شام*به خون آلوده ایران کهن دید
در آن دریای خون در قرص خورشید*غروب آفتاب خویش تن دید
چه اندیشید آن دم٫کس ندانست*که مژگانش به خون دیده تر شد
چو آتش در سپاه دشمن افتاد*ز آتش هم کمی سوزنده تر شد
در آن باران تیر و برق پولاد*میان شام رستاخیز میگشت
در آن دریای خون در دشت تاریک*به دنبال سر چنگیز می گشت
بدان شمشیر تیز عافیت سوز*در آن انبوه٫کار مرگ می کرد
ولی چندان که برگ ازشاخه میریخت*دوچندان میشکفت و برگ میکرد
میان موج می رقصید در آب*به رقص مرگ٬اختر های انبوه
به رود سند میغلتید بر هم*ز امواج گران کوه از پی کوه
خوروشان٬ژرف٬بی پهنا٬ کف آلود*دل شب می درید و پیش میرفت
از این سد روان٬در دیده ی شاه*ز هر موجی هزاران نیش میرفت
ز رخسارش فرو میریخت اشکی*بنای زندگی بر آب میدید
در آن سیماب گون امواج لرزان*خیال تازه ای در خواب میدید:
اگر امشب زنان و کودکان را*ز بیم نام بد در آب ریزم
چو فردا جنگ بر کامم نگردید*توانم کز ره دریا گریزم
به یاری خواهم از آن سوی دریا*سوارانی زره پوش و کمان گیر
دمار از جان این غولان کشم سخت*بسوزم خانمانهاشان به شمشیر
شبی آمد که میباید فدا کرد*به راه مملکت فرزند و زن را
به پیش دشمنان استاد و جنگید*رهاند از بیم اهریمن٬وطن را
پس آنگه کودکان را یک به یک خواست*نگاهی خشم آگین درهوا کرد
به آب دیده اول دادشان غسل*سپس در دامن دریا رها کرد
بگیر ای موج سنگین کف آلود*ز هم واکن دهان خشم٬واکن!
بخور ای اژدهای زندگی خوار*دوا کن درد بی درمان دوا کن!
زنان چون کودکان در آب دیدند*چو موی خویشتن در تاب رفتند
وزان درد گران٬بی گفته ی شاه*چو ماهی در دهان آب رفتند
شبی را تا شبی با لشکری خرد*ز تن ها سر٬ز سر ها خود افکند
چو لشکر گرد بر گردش گرفتند*چو کشتی با دپا در رود افکند!
چو بگذشت٬از پس آن جنگ دشوار*از آن دریای بی پایاب٬آسان
به فرزندان و یاران گفت چنگیز*که گرفرزند باید٬باید این سان!
بلی٬آنان که از این پیش بودند*چنین بستند راه ترک و تازی
از آن٬این داستان گفتم که امروز*بدانی قدر و بر٬هیچش نبازی
به پاس هر وجب خاکی از این ملک*چه بسیاراست٬آن سرهاکه رفته!
ز مستی بر سر هر قطعه زین خاک*خدا داند که چه افسرها که رفته!
دکتر مهدی حمیدی
سهشنبه
yet another day
نکته دوم: اینم یه روز دیگه از زندگی: صبح ساعت 11 از خواب پا میشی (دیشب 3 خوابیدی و اگه کمتر از 8 ساعت بخوابی کل روز تعطیله. می ری یه مقدار نون و کره بادوم زمینی و چیپس ! می خوری میشینی پای درست تا 2. 2 میگی دیگه برم ناهار!می ری نزدیک یونی می گی برم یه رستوران تای برا تنوع. ولی خوب از اونجا که نمی دونی اینا گوشت چه حیوونی می خورن(موش راسو گربه سگ الاغ) میگی باید وج بخورم. و خوب نتیجه این میشه که.... ساعت 3 میری یونی تا 4 در حال درس خوندنی که یهو یه ایمیل از برنارد می رسه. ایمیل در جواب میلی از آدیتیا(یه پسر دیگه در گروه تئوری هندی همسایه دیوار به دیوار من در خوابگاه و البته خیلی باحاش حال نمی کنم) ست که داره می گه ما 4:30 داریم میریم نیو یورک . همین وسوست می کنه که به قیمت افتادن این درسم شده پاشی بری نیویورک رو در شبه سالشون ببینی(هنوزم معتقدم این تحویل سالشون تو زمستون که بر گرفته از یه سنت رومیه و هیچ ربطیم به کریسمس نداره خیلی احمقانست) وگرنه میره تا سالی دیگه پس به سرعت راه می افتی بدون موبایل و دوربینت(چون وقت نداری بری خونه ورشون داری می ری به سمت ایستگاه قطار. بلیط می خری و ظرف طرفه العینی خود رو در مسیر نیویورک می بینی بدون اینکه بدونی اصلا ایستگاه تو شهره یا نه؟ تو جیبتم ده دلار کشه با یه کارت اعتباری. بالاخره می رسی و میای بیرون از راهرو میای بیرون و وارد شهر نیویورک میشی
نکته سوم:
با خودت فکر می کنی اسم این میدونی که توش جشنه چی بود؟آهان ترافالگار ایول الان می پرسم از ملت چطوری باید رفت ترافالگار.هیچکس نمی دونه اول فکر می کنی داری بد تلفظ می کنی و حتی آدرس از ناپلئون و جنگش می دی غافل از اینکه اینا اسم رییس جمهور کشورشون رو بدونن باید شام داد. کم کم می فهمی نه خیر میدون تایمه! ترافالگار تو لندنه!!!و راه می افتی به سمت ایستگاه تاکسی تا راننده به میدون تایم ببردت. اینجا لا اقل اینجوری بود که تاکسی مثل آژانس ما بود پول مسیر رو می گرفت حالا می خوای یه نفر باشی یا یه خونواده. سوار میشی می گی تایم اسکور.میگه من تایم اسکور نمی رم. میگی چرا؟ میگه بابا پیاده برو چهار تا خیابون پایین تره! خوشحال می شم از اینکه پول کرایه تاکسی نمی خواد بدم و راه رو در پیش می گیرم.جمعیت به شدت زیاده تقریبا یاد آور روزای مثلا برد ایران برا جام جهانیه و دقیقا شکل رفتارشون همین شکله.پلیس کل محوطه دور میدون رو احاطه کرده و از ورود جمعیت بیشتر جلوگیری می کنه. به راهت ادامه میدی.خیابون پر غذا فروشیه و البته سود اصلی با دست فروشاییه که شیش کباب و هات داگ می دن مردم.به راهت ادامه می دی.مدام به آسمان نگاه می کنی و به این آسمان خراشهایی که سر به فلک کشیدن. تو پرینستون ساختمون بیشتر از سه طبقه به ندرت پیدا می شه اما اینجا. و نگاهت به شباهتهای بسیار دیگه بین اینجا و تهران می افته. مردمی که از چراغ قرمز رد می شن(عابر) فروشگاهها گداها(البته اینجام مثل ایران کاملا فروشنده دوره گرد بودن) وغیره ولی واقعا ساختمونا ابهتی داره واسه خودش. به سرت می زنه حالا بذار بپرسم اگه امپایر استیت هم همین نزدیکیاست برم ببینم.می پرسی و با کمال تعجب می فهمی که ردش کردی. یعنی بدون اینکه بفهمی ردش کردی. بر می گردی. بله دقیقا شبیه همون چیزیه که تو سیو 2 می ساختی به عنوان عجایب جهان. واقعا بلند بود ولی یه چیزی خیلی بیشتر از بلندیش متعجبم کرد. قسمت بالایی ساختمون به حالت چراغونی به رنگ سبز در اومده بود.قسمت وسط سفید و قسمت پایین قرمز.کاش دوربینم بود عکسش رو می گرفتم. واقعا هنوز نمی دونم چرا اینجوری بود(منظورم رو می فهمین دیگه) بعدش به تماشای یه کنسرت خیابونی رفتم. جمعیت بسیار بود و این باعث شد بتونم به یکی از تفریحاتم که مدتی ازش محروم شده بودم بپردازم(بگذریم که چی و کجا) مقدار دیگری به گشت و گذار گذشت که شرحش در اهداف این وبلاگ نیست نمی پردازم و در آخر ساعت ده و نیم واقعا خسته شده بودم عطای توپ رو به لقاش بخشیدم(می بینمش از اینترنت) و به شهر(دهات) خویش برگشتم. و البته واقعا الان فکر می کنم این سکوت و اینترنشنالیتی اینجارو به شلوغی و امریکایی بودن اونجا ترجیح می دم.
نکته چهار: یه روز دیگه هم به علافی سپری شد
نکته پنجم:این دو تا تصویرم سوغاتیای این سفر می باشه