سرمقاله
تو زندگی هر آدمی لحظاتی به وجود میاد که آدم با یه حس ناخود آگاه همراه با ترس فقط آرزو میکنه ایکاش زمان به عقب بر میگشت. دوست داره یه نفر بیاد بهش این یه خواب بوده زمان اینطوری طی نشده . حتی حاضره از خیلی از چیزاش بگذره ولی این اتفاق بیافته و زمان به عقب برگرده. یه مثال سادش وقتیه که آدم خودش یه اشتباه ساده میکنه . به واقع یه اشتباه احمقانه! حاضره کلی جریمه بده ولی زمان به عقب برگرده. از اون بدترش اون حس سرد یه که تمام وجودش رو فرا میگیره و مدام مثل ساده پا به پاش پیره جلو. آدم سعی میکنه قبول کنه که گذشته ها گذشته دیگه کاریش نمیشه کرد اما نمیتونه! نمیتونه قبول کنه تو پس زمینه ذهنش نمیتونه قبول کنه! فقط باید زمان بگذره تا بتونه کار خودش رو بکنه! لحظات جالبی نیست . البته هنریه زندگی کردن تو این زمانها.
فیلم
دیشب که تا هفت صبح در گیر این کار و بارا بودم (و البته هنوز وجدانم ناراحته که ساعت چهار و نیم صبح بوق اونور سگ گرگ و میش به یکی از دوستا زنگ زدم وازش چاره جویی خواستم). امروز دوباره با این سه تا بر و بچز آلمانی (موریتز و میلا و داوید) زدیم رفتیم سینما فیلم مردآهنی! من اون موقع به نظرم فیلم سرگرم کننده و خوبی اومد اما بعدش اومدم خونه و بالاخره بعد از دو ماه فیلم one flew over the cuckoo's nest رو دیدم . واقعا حیفم میاد به اون بگم فیلم به اینم بگم فیلم! نمیخوام توضیح بیشتر بدم که روی تصمیم گیریه کسی تاثیر بگذاره ولی واقعا اولی یه آشغال مزخرف بود و دومی به نظر من یه فیلم الانم میخوام برم بعد از مدتها سراغ جناب پدر خوانده!
یه جا قبل از اینکه بریم فیلم داوید رفته بود خوراکی بخره دیر کرده بود این موریتز بهش زنگ زد. اولین بار بود که من آلمانی حرف زدنش رو میشنیدم . خیلی جالب و بامزه بود واقعا!
تو زندگی هر آدمی لحظاتی به وجود میاد که آدم با یه حس ناخود آگاه همراه با ترس فقط آرزو میکنه ایکاش زمان به عقب بر میگشت. دوست داره یه نفر بیاد بهش این یه خواب بوده زمان اینطوری طی نشده . حتی حاضره از خیلی از چیزاش بگذره ولی این اتفاق بیافته و زمان به عقب برگرده. یه مثال سادش وقتیه که آدم خودش یه اشتباه ساده میکنه . به واقع یه اشتباه احمقانه! حاضره کلی جریمه بده ولی زمان به عقب برگرده. از اون بدترش اون حس سرد یه که تمام وجودش رو فرا میگیره و مدام مثل ساده پا به پاش پیره جلو. آدم سعی میکنه قبول کنه که گذشته ها گذشته دیگه کاریش نمیشه کرد اما نمیتونه! نمیتونه قبول کنه تو پس زمینه ذهنش نمیتونه قبول کنه! فقط باید زمان بگذره تا بتونه کار خودش رو بکنه! لحظات جالبی نیست . البته هنریه زندگی کردن تو این زمانها.
فیلم
دیشب که تا هفت صبح در گیر این کار و بارا بودم (و البته هنوز وجدانم ناراحته که ساعت چهار و نیم صبح بوق اونور سگ گرگ و میش به یکی از دوستا زنگ زدم وازش چاره جویی خواستم). امروز دوباره با این سه تا بر و بچز آلمانی (موریتز و میلا و داوید) زدیم رفتیم سینما فیلم مردآهنی! من اون موقع به نظرم فیلم سرگرم کننده و خوبی اومد اما بعدش اومدم خونه و بالاخره بعد از دو ماه فیلم one flew over the cuckoo's nest رو دیدم . واقعا حیفم میاد به اون بگم فیلم به اینم بگم فیلم! نمیخوام توضیح بیشتر بدم که روی تصمیم گیریه کسی تاثیر بگذاره ولی واقعا اولی یه آشغال مزخرف بود و دومی به نظر من یه فیلم الانم میخوام برم بعد از مدتها سراغ جناب پدر خوانده!
یه جا قبل از اینکه بریم فیلم داوید رفته بود خوراکی بخره دیر کرده بود این موریتز بهش زنگ زد. اولین بار بود که من آلمانی حرف زدنش رو میشنیدم . خیلی جالب و بامزه بود واقعا!
سینای عزیز! راه برخوردت رو نمیپسندم. اگه بذاری زمان چیزی رو حل کنه زیاد خوب نیست. تو مشکلت رو با خودت "حمل" میکنی و در طول زمان فقط به بارت عادت میکنی. تا قبول نکنی اشتباه رو که نمیتونی حلش کنی. بهتره بگی من اشتباه کردم و حالا چیکار میشه کرد.
پاسخحذفمیفهمم چی میگی! ولی واقعا شرایطی هست و زمانهایی که آدم نمیتونه منطقی فکر کنه. یعنی اگه بتونه خوب این یه برگ برندست که دستشه و نصف مساله حله! ولی خوب گاهی وقتا واقعا نمیتونه! واسه همین فکر میکنم تو اون شرایط فقط باید زمان بگذره تا آدم بتونه آروم و درست تصمیم بگیره :)
پاسخحذف