جمعه

پرینستون تایمز- شبنامه ای برای کارکنان

نگارندگان این شمارگان به خوبی مطلعند که هر رهگذری که بنا بر جبر روزگار گذرش بر صفحات امروزی بیافتد حد اقل در دل چند تا آبدار نسیبمان خواهد کرد اما چه چاره که ماموریم و معذور. ساعت نه و بیست دقیقه صبح است.سخت و ناممکن است پذیرفتن دوازده ساعت تک و تنها در کلاستر های آندرگردها با 12 عدد کامپیوتر موازی شبیه سازی به پیش بردن را و پس از آن  از برای شام (که صبحانه دیگران است) به پادگان برگشتن و در آنجا داوید  را دیدن و فهمیدن در دپارتمان بودنش در همان زمانه  و انگاه در همان حال چرت زدن  با وی درباره کامپرسد سنسینگ و ارتباطش با کدهای الدیپیسی  بحث کردن و ایده های جدید گرفتن و  مقالاتی را برایش  قول فرستادن و در همان حال فهمیدن که در حال خواب درست نیاندیشیدن و از قضای روزگار همین جمله را از جناب داوید شنیدن!  

خلاصه ما که داریم از خواب میمیریم.  ولی جالب بود دیدم داویدم همچین وضعی داره. یه سال از ما بزرگتره این داوید. آلمانیه . خیلی تو خودشه و آرومه (بر خلاف موریتز) و کلا من از اخلاقش خیلی خوشم میاد. میشه باهاش سه ساعت رفت پیاده روی و با آرامش تمام قدم زد.  ولی من بالاخره تو کدینگ و کامپرسد سنسینگ پوزش رو میزنم اونم با یه کاری که اپلاید بشه و بردش تو اینداستری نه اینکه فقط تئوری باشه!  و البته تو ماشین لرنینگ  ایندرانیل را.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر