دوشنبه
نوروز مبارک
اولین شب اولین روز از اولین ماه از اولین سال دههي نود که حسابی خوش گذشت. امیدوارم سال جدید برای هممون سال خیلی خوب و شادی باشه. بهتر از تمامی سالهایی که تا به حال داشتیم
پنجشنبه
درددل
پارسال که استادم از پرینستون رفت و همخونم هم که بهترین دوستم اینجا بود همینطور منم با خودم فکر میکردم که سال آینده چقدر سال کسلکننده و تنهایی خواهد بود و مصمم بودم که هرچه زودتر به دوک برم. با اومدن سال جدید و دوستای جدید این روزا واقعا از اینکه به زودی برای مدتی (که مدتش رو خدا میدونه) باید پرینستون رو ترک کنم واقعا دلم گرفته.
زندگی داستان غمانگیزیه. تا میای به هر جایی عادت کنی زمان رفتن فرامیرسه.
یکشنبه
فروغی دیروز فروغی امروز
یک روزگارانی بود که این آهنگ گرفتار فریدون فروغی واسه من چیز جدیدی مینمود. الآن خیلی وقته که گوش دادن به اون خاطرات خیلی زیادی رو در ذهن من بازسازی میکنه. اما راستش رو بخواین چیزی که یک مقدار من رو نگران میکنه اینه که از اون زمان ـ یعنی حدود ده سال پیش ـ به بعد چیز دیگه ای نبوده که اونطور برای من حالت جدیدی داشته باشه.
الآن بیشتر دلم میخواد تواناییش رو داشتم که فریدون فروغی های امروزی رو کشف و حتی ساپرت میکردم. یعنی به طور خلاصه ده سال پیش مشکل من این بود که حکومت به فریدون فروغی اجازهی خوندن نمیده و الان مشکل من اینه که پس این فریدون فروغی نسل ما و تیمش کجاست و من نسبت بهش کجا هستم. فریدون فروغیای که قرار باشه من فقط توی کنسرتا و پشت ویترین مغازه ها ببینمش دیگه مثل سابق جذابیتی نداره.
و البته واضح است که ما اینجا از مرحوم فروغی به عنوان یک مثال استفاده کردیم تا یک حکم کلی تر رو بیان کنیم
چهارشنبه
یک اعتراف ساده
من اینجا یک اعتراف ساده میکنم که از زمان ورودم به آمریکا به چیزهای بسیار زیادی اعتیاد و ترک پیدا کرده ام. بخشهای گفتنیش شامل قهوه و کوک و فیس بوک میشه و بخشهای دیگریش هم که ترجیح میدهم فعلا دربارشون سکوت کنم. ولی هیچوقت فکرشم نمیکردم که یک وقتی اینطور به موسیقی آمیلی اعتیاد پیدا کنم. هی روزگار!
پنجشنبه
شب سکوت آسمان
چهارشنبه
گروه یاهوی فارغ التحصیلان حلی
یه زمانی بعد از اینکه از مدرسهی علامه حلی مرخص شدیم یکی از بچهها یک گروهی در یاهو (اون موقع هنوز یاهو مد بود) درست کرد که بلکه بچهها هم رو گم نکنن و هر از چندی اگر اطلاع رسانی خواست بشه از اون طریق بشه. با اومدن به دانشگاه و غرق شدن در محیط جدید با آدمای جدید کمکم ارتباط من با اون گروه قطع شد. وقتی که خارج اومدم هم که دیگه اصلا ایمیل یاهوم رو چک نکردم تا همین امشب.
امشب ولی یاهوم رو چک کردم. پر بود از ایمیلهای همکلاسیهای قدیمی. شروع کردم به خوندن. اولش باورم نمیشد. ادامه دادم. خوندم خوندم و یهو حس کردم که دارم بالا میارم. ایمیلها صرفا اختصاص داشت به فحاشی سه گروه آدم مختلف. امت حزبل. امت سبزل و امت غربل (حزبلا طرفدارای ولایت فقیه فعلی میشن سبزلا بچه مذهبی های مخالف سیاسیکاریهای حکومت ایران و غربلیا اونایی که از بیخ و بن میخان همه چیز رو بکنن). فارغ از اینکه من به چه گروهی این وسط تعلق داشته باشم یا نداشته باشم غیر از اینکه بسیار حالم به هم خورد از این سرنوشت پیش آمده به دو تا چیز خیلی فکر کردم.
اول اینکه الان چقدر به نظرم احمقانه میرسیه که یکی بخواد توی یک همچین گروهی که به هدف فوق تاسیس شده تبلیغ طرز فکر خودش رو بکنه اونم به صورت جدلی و کاملا غیرعلمی (که بسیاری از این بحثایی که اونجا شد رو میشد بدون جنگ و دعوا به عنوان یک تحقیق علمی انجام داد و لذت برد) و دوم اینکه جامعهی مجازی چقدر محیط مزخرفیه. این ملتی که اینطور توی این گروه به جون هم افتادن حداقل اگر جامعهی طبیعی بود با یک دعوای واقعی خودشون رو خالی میکردن و بعدش حداقل به این فکر میکردن که آیا ارزشش رو داشت ؟
پنجشنبه
سهشنبه
از قدیما
نکتهی اول: تو شریف که بودیم به سال چهارم که رسیدیم دیگه دست و دلم به درس نرفت که نرفت. تو اوج دوران اپلای و اینا زدم رفتم مدرسه درس دادن گردش و تفریح و یک کمی هم مردم آزاری (در حد کمش همیشه برام لذت بخش بوده نمیدونم چرا!).
اینجا در پرینستون هم به سال چهارم که رسیدهایم دیگه دل این دل اون دل سابق نیست. میدونم که میدونید چی دارم میگم.
نکتهی دوم: الان برای اولین بار رفتم به پستای اولیهی این وبلاگ سر زدم! پستایی که تو ایران بودم و نزدیک رفتن. پستایی که وای چقدر بچه بودم!!:دی
"یه درس هوش با رامین داشتم که 25 از 20 شدم .اگه خدا یاری کنه و برم پرینستون باید همین درس رو اونجا بگیرم با یه استادی که میگن خیلی خفنه! و خیلی مودب !!"
خدا یاری کرد! رفتم پرینستون! درس رو گرفتم! درسه رو تیای اش هم شدم! کجایی خیاااام؟؟؟؟؟
نکتهی سوم: بعضيا دوست دارن شبيه به ديگران باشن، بعضي هام دوست دارن تنها باشن. بعضيا سعي مي كنن خودشون رو به گروه ها بچسبونن و روي شباهتاشون با ديگران تاكيد كنن و هي بگن ما فلاني ها اينطوري ايم، ما فلاني ها اونطوري ايم، بعضيام حاضرن براي منحصر به فرد بودن، تمام كسايي كه شبيه به خودشون هستن رو يه جوري از بين ببرن
پنجشنبه
قدری فکر کنیم
پدر تو شجاع است نه برای اینکه نامه ای نوشته یا در زندان اعتصاب کرده ویا حرفهایی می زند که این روزها خیلی ها میزنند، او یک اسطوره شجاعت است چون جایی که به بن بست باورهایش رسید جایی که دید دیگر نمی توان با مصلحت اندیشی و رویای شیرین به راه ادامه داد دست به یک عصیان عظیم زد. اعتراف کرد به اشتباهاتش و شکست تمام آن باورها را. این قدر جرات و جسارت داشت که از تمامی خانواده و تک تک دوستان و مردمان جامعه اش عذر بخواهد و تاوان این عصیان بزرگ را بدهد. او خود را شکست و با دل های مردمان آزاده زمانش همگام شد. این جرات را خیلی ها ندارند. اینکه اعترافی چنین سنگین را در حضور تمامی مردمان جامعه خویش آشکار کنند.
دروغ چرا؟ این رو که خوندم مو به تنم سیخ شد. پیش خودم دارم فکر میکنم که آقا سینا به کجا داری میری؟ آهای مردم به کجا داریم میریم؟
چهارشنبه
پیاچدی
آقا این پست تقریبا شخصیه!
یکی از چیزایی که ملت شیر میکنند زیاد در مورد پیاچدی هست. من زیاد در سالهای قبل باهاش سمپاتی نداشتم (مثلا اینکه سال اول بخوام جایزه تورینگ بگیرم و ...) اما الان سال چهارم هستم و
Fourth year of PhD:
* I want to finish PhD!
* My industry-friends have two children by now. When will I get married?
* I want to finish PhD!
* My industry-friends have two children by now. When will I get married?
پی نوشت: تقریبا خوابم برده بود که یهو طلبید که بیام بعد از فکر کنم دو سال این آهنگ محسن نامجو رو گوش کنم. یادمه یه زمانی خیلی دوستش داشتم. امروز حدود چهار ساعت تو ویکیپیدیا راجع به نخست وزیرا و رییس مجلسای عهد قاجار و پهلوی میخوندم. انصافا تاریخ معاصر خیلی جالبتر از اون چرندیاتیه که تو کتابای درسی به خوردمون میدادن مخصوصا اگه سعی کنید زندگی هر کی رو که میخونید خودتون رو جای اون بذارید
اشتراک در:
پستها (Atom)