الآن که این پست رو می نویسم ده روز از اون روز گذشته و دیگه تقریبا خوب خوب شدم! ده روز پیش بود. سنجیو یکی از اساتید دانشکده به مناسبت سال جدید و ورود دانشجوها تو خونش مهمونی داده بود. منم رفتم. تقریبا تمامی آدمهایی که مرتبط بودن دیده می شدن (به جز دو نفر) خوش گذشت دستی به غذا رفت و شربی و دست آخر عازم خانه شدیم. ساعت ربعی از 11 گذشته بود و من خسته خیابان دانشگاه شیب دارد و من به قصد رسیدن به خابگاه با حد اکثر سرعت داشتم طی می کردمش که ناگهان ! بله شبهی در تاریکی جلویم سبز شد که مرا به فکر ترمز انداخت. حداکثر توان را به خرج دادم تا به او نزنم و پس از آن که بلکه لا اقل خیلی محکم به او نزنم.لیکن برخورد بسیار شدید بود پسر به طرفی پرت شد و موبایلش به سمت دیگری و من فکر کردم این صدای قطعات دوچرخه من است که از وسط خیابان می اید
... بسیار شانس آوردم. بسیار باید خداوند را شاکر باشم چرا که اولا آن پسر می توانست بسیار شاکی شود و ادعای خسارت کند(همه جوره تقصیر با من بود) و بسیار بیشتر شانس آوردم که زیر چشمم با شدت به فرمان دوچرخه خورد(و اثری همانند اثر کلی بر آنجا نهاد) چرا که اگر اندکی بالاتر یعنی چشمم با آن شدت خورده بود.... فکرشم نمیتونم بکنم
تصمیم برآن شد که دیگه لب به الکل نزنم
... بسیار شانس آوردم. بسیار باید خداوند را شاکر باشم چرا که اولا آن پسر می توانست بسیار شاکی شود و ادعای خسارت کند(همه جوره تقصیر با من بود) و بسیار بیشتر شانس آوردم که زیر چشمم با شدت به فرمان دوچرخه خورد(و اثری همانند اثر کلی بر آنجا نهاد) چرا که اگر اندکی بالاتر یعنی چشمم با آن شدت خورده بود.... فکرشم نمیتونم بکنم
تصمیم برآن شد که دیگه لب به الکل نزنم
آداب لذت بردن رو رعایت کن به جای اینکه خودت رو محروم کنی. الکل احتیاط بیشتری می خواد.
پاسخحذفبهش فکر می کنم. کم پیدایی کیوان کارت دارم. ببین تو مکانیک کوانتوم بقای مومنتوم داریم؟
پاسخحذف