چهارشنبه

زندگانی سیبیست.

میدونین یکم وقتی مساله هایی پیش میاد که تو توش مقصر نیستی ولی تو پاچت میره حتی اگه موضوع خیلی خیلی بزرگ هم نباشه سعی میکنی آسمون رو به ریسمون ببافی و حرفای بعضا خنده دار بزنی (یه نمونش اون مساله مسایل مالی تو خودت آلردی نزدیک دو هزار تا هنوز تو حسابته و داری کردیت کاردم میگیری تازه تمام دوستات تو پرینستون (همشونا) اونقدر با معرفت هستن که همیشه اونقدر کمکت کردن که خودت دهنت وا مونده).

خلاصه من امروز قدری از بابت گواهینامه ناراحت بودم چرا که تقصیر من نبود و تو پاچه من رفت. البته الان که دارم فکر میکنم میبینم بازم تقصیر من بود چون تقصیر هیچ کس دیگه ای نبود. به هر حال مهم نیست اصلا چیز قابل فکر کردنی نیست.

این پست یک خوبی خیلی بزرگ داشت. یکی از دوستای خیلی خیلی خوبم از سوییس بهم زنگ زد و به قول معروف مثل همیشه ما رو ساخت . خیلی دلم براش تنگ شده بود و خیلی خوشحالم باهاش حرف زدم. آدم رو میسازه اساسی .

یک خوبی دیگه پست این بود که از ایرانم کامنت گرفتیم و کمی روحیه. خیلی بده که من هنر محمد رو ندارم ولی امیدوارم همه یه همچین دوستی داشته باشن.

خلاصه اینکه زندگی اینجا مثل یک سیبه که میگن گاز باید زد با پوست.انصافا سیب با پوست رو که گاز میزنی خیلی بهتر از آب سیب تصفیه شدست. پست قبلی صرفا توهم بود. گذشت . و ما هم میگذریم.

۱ نظر:

  1. اینجا گوشت شده کیلویی 8000 تومن، مهدی با ابوالحسنی پروژه ورداشته بعد استاد یادش رفته که این باهاش پروژه داشته و براش وقتی دفاع نذاشته، نیما نگرانه که اگه clear نشه باید پاشه بره سربازی.
    اینا رو گفتم یه کم روحیه‌ات شاد شه D-:

    پاسخحذف