چهارشنبه

خاک و چشم

ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم

صد درد را به گوشه چشمی دوا کنیم

در حبس صورتیم و چنین شاد و خرمیم

بنگر که در سراچه ی معنی چه ها کنیم

رندان لاابالی و مستان سرخوشیم

هشیار را به مجلس خود کی رها کنیم؟

در دیده روی ساقی و بر دست جام می

باری بگو که گوش به عاقل چرا کنیم؟

ما را نفس چو از دم عشق است لا جرم

بیگانه را به یک نفسی آشنا کنیم

از خود برآ و در صف اصحاب ما خرام

تا سیدانه روی دلت با خدا کنیم...


این شعریست از شاه نعمت الله ولی. مرشد دراویش نعمت اللهی . پیش بینی های زیادی داره و جالب (جالب تر از نستراداموس) و جالبیش اینه که اوناییش که زمانش گذشته خیلی درست تر و با جزییات تره از اونایی که زمانشون هنوز فرا نرسیده. اما حالا بحث من نیست این امروز. من بیت اول شعر حافظ در جواب این شعر رو قبلا شنیده بودم


آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند (سینا کاشی)

و همیشه برام سوال بود که اینجا داریم چیز مشابه منش جناب مولوی (با شمس) در حافظ (با جناب نعمت الله ) میبینیم و خوب این خیلی گیج کننده بود. تا اینکه امروز بر حسب اتفاقی و بعد از اینکه خودم در باب شعری از خیام حدود نیم ساعت با یکی از بچه ها مباحثه داشتیم بقیه شعر رو خوندم. و خوب ماجرا کاملا روشن شد:

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

باشد که از خزانه غیبش دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کنند؟

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست

آن به که کار خود به عنایت رها کنند

بی معرفت مباش که در من یزید عشق

اهل نظر معامله با آشنا کنند

حالی درون پرده بسی فتنه می رود

تا آن زمان که پرده بر افتد چه ها کنند

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار

صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند

می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب

بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

پیراهنی که آید از او بوی یوسفم

ترسم برادران غیورش قبا کنند

بگذر ز کوی میکده تا زمره حضور

اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند

پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان

خیر نهان برای رضای خدا کنند

حافظ مدام وصل میسر نمی شود

شاهان کم التفات به حال گدا کنند...


راستی اون شعر خیام هم که من خیلی ازش خوشم میاد میگه که :
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند ز استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که مارا چه رسید
از خاک بر آمدیم و برباد شدیم

با عرض پوزش از تمامی اساتید و تمامی تلامیذ مفلوکشان و تمام کسانی که با اونا سمپاتی دارن!



۶ نظر:

  1. بد فرم موافقم. اولین بار معلم هنر کلاس دوم راهنمایی مون این بیته رو با تمسخر واسمون خوند . . .

    حالا بحث سرش زیاده که چرا بعضی این جورین و بعضی اونجورین و از این حرفا. با اینکه به شخصه با تو موافقترم اما یادت نره که اون تلامیذ مفلوک و آن اساتید و احتمالا خود شیخ اعظمشون استدلال خاص خودشون رو دارند. به عبارت دیگه هرچند این استدلالی که آورده ای به نظر من درسته اما کل حقیقت از جمع تمام استدلالات به وجود میاد!!!
    حالا پیدا کن پرتقال فروش را !!!:D

    پاسخحذف
  2. اون پست قبلیت که به معنای این نبود که خدای نکرده زبونت لال شده . . . لازمه من بیام بازم شعار یدم یا خودت میای دوباره؟

    یک دوستی میگفت درپرینستون برای تفریح دو تا گزینه وجود داره : قدم زدن در خیابون اصلی دانشگاه به این طرف، قدم زدن در خیابون اصلی دانشگاه به اون طرف . . . گفتم حالا نکنه تو دانشگاهتون خیابون جدید کشیدند که فعالیت نوشتاری ات کمتر شده . . .

    پاسخحذف
  3. :))

    na faqat felan harfi vaghean baraye goftan nadaram hich ettefaghe digei nayoftade:D

    پاسخحذف
  4. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف