چهارشنبه

دفتر ایرانی

سومین سفر من به شهر واشنگتن سفری یکروزه بود که مدت زمان رفت و برگشتش بیش از دو برابر زمان حضور در شهر طول کشید. دی سی رو از بسیاری جهات شبیه تهران میدانم. البته شبیه به ونک به بالا وگرنه که انقلاب به پایین فقط نیویورکه و بس. درون شهر در محله‌ای که اکثر سفارت خونه ها‌ قرار دارند پاساژی هست و درون این پاساژ اتاق نسبتا کوچکی که دفتر حفاظت منافع نام داره.

به علت ازدیاد کارها مجبور شدم از ایستگاه قطار تا دفترحفاظت رو تاکسی بگیرم. راننده میگفت از اتوبان میرم که ترافیک نباشه. بعدش کم کم دیدم به محوطه‌ی دیدنی شهر رسیدیم با کاخ سفید و کنگره و هرم فراماسونها و هتلهای واترگیت و کلی یادبود جنگ کره و ویتنام و بنای درحال ساخت مارتین لوترکینگ و امثالهم. کمی گذشت راننده ازم پرسید کجایی هستی گفتم ایرانی بعد دیدم طرف از اهالی افغانستانه. کلی فارسی صحبت کردیم و من طبق معمول از شنیدن لهجه افغانی لذت بردم. اینجور افغانی‌ای تا به حال ندیده بودم. بعد از فروپاشی دولت ظاهرشاه از کشورش به امریکا اومده بود. گفتم نیمخوای برگردی الان؟ گفت دو بار رفتم ولی آدما فرق کرده‌اند فرهنگ طی حکومت کمونیستها و طالبان عوض شده و حتی جمعیت زیادی به شهرشون اومدن که پاکستانی هستن. کلی از فردین و بهروز وثوقی و گوگوش و هایده تعریف کرد و امثالهم. موقع پیاده شدن هم گفت به راننده برگشتی بگو که از اتوبان بیاردت.

این دفتر از این جهت به ایران شبیهه که توش تلویزیون برنامه های حکومتی رو پخش میکنه. اما از هیچ جهت دیگه نه شباهتی به اون فضای خشک حکومتی ایران داره و نه حتی کوچکترین شباهتی به ادارات بوروکراتیکی که رفتارشون مستقل از نوع حکومت سادیستیه. دفتر به شدت منظم هست. کارمنداش به طرز باورنکردنی خوش برخورد و کار راه انداز. کلا فقط بگم که تو این سه باری که به دفتر رفته ام چیزی دیدم که نظیرش توی ایران حتی قابل تصور نیست.

برگشتنی یه راننده سیاه چقر به طورمون خورد (یا بیلعکس). خیلی بد میروند (خیلی). یه نکته‌ی جالبم اینکه از وقتی که از ایران اومدم این اولین باری بود که برای گرفتن تاکسی به خیابون میرفتم و دست تکون میدادم. همیشه همه جا تاکسی ها جا داشتن و صف. اما نکته‌ی جالب این بود که یادم رفت به طرف بگم از اتوبان بره و موقع پیاده شدن متوجه شدم که کرایم شش دلار کمتر شده.

خلاصه سفری بود که به خاطر حجم زیاد کاری به سرعت انجام شد و رفت پی کارش.

غر: آقا من اینجا میخوام به سبک دوستان یک غر هم بزنم. یکی از بچه ها بود این همیشه بیزیه. بهش یه بار گفتم اینطوری که نمیشه من نمیفهمم تو کی واقعا کار داری کی الکیه وقتی دارم پی ام میدم. گفت خوب هر موقع کار مهمی داشتی بیا بگو اشکال نداره. من همونجا و همینجا اعلام کردم و می‌کنم که همچین کسی برای همیشه از لیست دوستای من خط خورد و رفت پی کارش.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر