صحنه ی اول: نوار کاستی رنگ و رو رفته و بدون جلد. یه سری آهنگ قدیمی توشه. ده دقیقه ی اول نوار پاک شده اما بعدش کم کم صدا واضح تر میشه: "گل بریزین رو عروس و دوماد ..." آهنگ عروسیه . مادرم این آهنگ رو خیلی دوست داره.ظاهرا آهنگ اصلی شب عروسی خودشون همین بوده.
صحنه ی دوم: جان مریم. این اونقدر ناراحت کننده هست که حاضر نیستم دوباره درباره اش بنویسم (یه بار اون اوایل راجع بهش نوشته بودم)
صحنه ی سوم: خواهران غریب (با تصرف و تلخیص)
صحنه ی چهارم: گویا آقای نوری دوباره مجوز گرفته اند! کیوان یه نوار بهم میده که توش آهنگا تجدید اجرا شده اند و بیشتر از اینکه گذشت ایام کیفیت کار رو پایین آورده باشه تجربه است که کیفیت کار رو بالا برده. مخصوصا گلچهره و مرغک زیبا رو تقریبا هر شب گوش میدادم . حدودا بعد از انتخاب دور دوم خاتمی بود و ما پسر بچه های سوم دبیرستانی احساس میکردیم که نه تنها دنیا داره کم کم وجود ما بچه ها رو به رسمیت میشناسه بلکه انگار همه چیز هم در حال نو شده.
صحنه ی پنجم: امان از ماهواره. سریال مرادبرقی و آهنگ تیتراژش
صحنه ی ششم: کنسرت آقای محمد نوری. هنوز که هنوزه شیرینی اون شب اصلا از ذهنم محو نشده. اجرای زنده ی تمام این آهنگا و البته انصافا کیفیت کار خفن بود.
صحنه ی هفتم: سال اول دانشگاه. سلیقه ی موسیقایی من کاملا فرق کرده و فقط فرهاد و فریدون فروغی و مازیار میتونم گوش کنم. تابستون شده و من در حال تعلیم رانندگی هستم. جناب معلم موجود بسیار عجیبی بود. آقای شاملو! اهل شمال و بسیار خوش صحبت. هنوز که هنوزه نمیدونم حرفاش خالی بندی محض بود یا جدی ولی خوب اهمیتی هم نداره. خودش همیشه آهنگای نوری رو دوست داشت و من فرهاد رو (و البته آهنگ خرچنگای مرداب حبیب رو). نوارا رو نوبتی میذاشتیم. میگفت اول انقلاب قاطی انقلابیا بوده و بعدا بریده ازشون (و البته یه بارم گفت که به خاطر کارش دیدارش به فریدون فروغی افتاده که شرح اون بماند برای جایی دیگر)
صحنه ی هشتم: چهره های ماندگار. آهنگی که هنوز که هنوزه من رو ساعتها به فکر میبره. فکر به چیزایی مرتبط به پست قبلی همین وبلاگ.
صحنه ی نهم: لالایی برای امشب . این رو تا حالا نشنیده بودم. رنگ و بوی متفاوتی داره.
محمد نوری کسی بود که عمر شرافتمندانه ای داشت. میتونست جزوی از سیستم باشه (چه این سیستم چه اون سیستم) ولی شخصیت خودش رو حفظ کرد. اطمینان دارم که صحنه ی نهم آخرین صحنه ی محمد نوری نخواهد بود و به نظر من تعریف زنده بودن همین توانایی خلق شکوفه ی خاطرات جدیده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر