این روزا تو فیس بوک پره از عکسایی از آدمایی غمگین که دارن سعی میکنن وانمود کنن که اصلا غمگین نیستن. روزهای خداحافظی. پایان دور هم بودن ها. اون کسی که داره میره تازه گویا که از خواب نصفه و نیمه بیدار شده باشه کم کم داره میفهمه که باید از خیلی از چیزایی که با هم دیگه شخصیتش رو میساختن جدا شه. رامتین یه بار بهم گفت کسی که به خارج میره چون کسی از گذشتش خبر نداره میتونه اون رو اون طوری که دوست داره بسازه و در نتیجه حالت واقعی تری به خودش میگیره. حرفای دکتر خسروی اون شب خیلی جالب بود اون شب یادم میاد خیلی خوب خوابیدم. اون کسی که داره میره داره میفهمه ( یا شاید هنوز نمیفهمه) که وارد پلی شده که بهش میگن سکوی استقلال. استقلال مالی استقلال فکری و استقلال زندگی . اون کسی که نمیره باید خودش رو آماده کنه تا سال بعد همین فرآیند رو تکرار کنه. یا شایدم باید بشینه به کوب برای ارشد بخونه یا هر برنامه دیگه ای که در سر داره. اما برای تمام این آدما یک چیز مشترکه. دوران کارشناسی رو به پایانه. چه به کشوری جدید بری چه دست ارشد تورو به دانشگاهی دیگه بندازه چه نه سر جات وایسی و دست ارشد دانشجوهای دیگه ای رو به کنارت بندازه یک چیز مسلمه. دوره تو تموم شده . نقشت رو باید به دیگری بسپری. امسال ۸۷ ایا وارد دانشگاه میشن. دست بر قضا با تعدادیشون آشنا شدم . قصه همچنان ادامه داره با بازیگرانی نو . اما باید حواسمون باشه که ما هم بازیگرانی نو هستیم . بازیگرانی که چوب رو به دستمون دادن . زندگی واقعا مثل یه ماراتنه و ما ها نقش اسبارو بازی میکنیم. زیاد ربطی به کارایی که میکنیم نداره . این باعث پیشرفت جامعه میشه. لا اقل اینطور گفته میشه. الگوریتمی در هوش هست که دقیقا همینطور کار میکنه. نمیدونم. جایی رو که توش این تغییر نقشا وجود نداشته باشه دوست ندارم. اونجا دیگه نمیشه دمی به شادمانی گذراند.
گویا به شهریور رسیدیم. تابستون داره به پایان میرسه. به زودی ماها باز دوباره سال بالایی محسوب میشیم. باید تی ای بشم این ترم . درس بامزه ایه . برای دانشجوهای رشته های دیگه مثل برق و عرفی و فیزیک و بیولوژی. استاد پیر و بامزه ای داره که تا حالا ازش خوشم اومده. تصمیم دارم این ترم درس نگیرم (خوشبختانه درسای اجباری تموم شد) ولی سه تا درس هست که سر جاهاییش که به دردم میخوره میرم (تجربه نشون داده که علافی نه تنها راندمان رو بالا نمیبره بلکه پایینم میاره پس تا بتونم میرم). یکیش درس الگوریتم پیشرفته است که هر کسی که نخواد صرفا کار آزمایشگاهی محض بکنه به نظرم باید این درس رو بلد باشه. درس بهینه سازی محدب رو هم استاد خوبی ارائه میده رئیس دپارتمان عرفی . درس رو تقریبا بلدم ولی شاید بد نباشه . درس سوم! بله درس فرآیند تصادفی جناب وردو! جزو عجیب ترین آدماییه که تا حالا به عمرم دیدم. ساعت دو و نیمه. باید دیگه کم کم به خونه برم. فردا باید یه مشت چیز میز برای راب خودمون (مشکل من اینه که هر دو تا استادام رابن) توضیح بدم . مطالب جالبند. امیدوارم به خوبی پیش بره. دارم فکر میکنم آخر تابستون یه سفری چیزی لازمه. شدیدا احتیاج به تازه شدن دارم.
گویا به شهریور رسیدیم. تابستون داره به پایان میرسه. به زودی ماها باز دوباره سال بالایی محسوب میشیم. باید تی ای بشم این ترم . درس بامزه ایه . برای دانشجوهای رشته های دیگه مثل برق و عرفی و فیزیک و بیولوژی. استاد پیر و بامزه ای داره که تا حالا ازش خوشم اومده. تصمیم دارم این ترم درس نگیرم (خوشبختانه درسای اجباری تموم شد) ولی سه تا درس هست که سر جاهاییش که به دردم میخوره میرم (تجربه نشون داده که علافی نه تنها راندمان رو بالا نمیبره بلکه پایینم میاره پس تا بتونم میرم). یکیش درس الگوریتم پیشرفته است که هر کسی که نخواد صرفا کار آزمایشگاهی محض بکنه به نظرم باید این درس رو بلد باشه. درس بهینه سازی محدب رو هم استاد خوبی ارائه میده رئیس دپارتمان عرفی . درس رو تقریبا بلدم ولی شاید بد نباشه . درس سوم! بله درس فرآیند تصادفی جناب وردو! جزو عجیب ترین آدماییه که تا حالا به عمرم دیدم. ساعت دو و نیمه. باید دیگه کم کم به خونه برم. فردا باید یه مشت چیز میز برای راب خودمون (مشکل من اینه که هر دو تا استادام رابن) توضیح بدم . مطالب جالبند. امیدوارم به خوبی پیش بره. دارم فکر میکنم آخر تابستون یه سفری چیزی لازمه. شدیدا احتیاج به تازه شدن دارم.
می دونی بعضی وقتا آدم غصه اش میشه که انگار نمیشه زمان را متوقف کرد . . . اما مفهومی هست به اسم "خرد" که حکم می کنه همیشه نرم باشیم، همیشه فلکسی بل باشیم . . .
پاسخحذفاون مطلب بیکاری و بی عاری رو کاملا تایید می کنم و کلا اینکه خودت هم انگار می دونی که کیفیت مطالب یک کلاس رفته بالا
دستت درست
تعبیرت از زندگی خیلی جالب بود...
پاسخحذفزندگی از همون روزهای اول همیشه همینطور بوده، تا میایم به سال بالایی بودنمون عادت کنیم می بینم که رفتیم تو یه مرحله جدید و شدیم سال پایینی. شاید فقط وقتی مطمئن بشیم دیگه کسی بالای ما نیست که به خط پایان ماراتن رسیدیم!
احتمالا به دلیل نزدیک شدن به اواخر تابستونه! یه زمانایی یکی از دوستام (سامان) میگفت وبلاگ خیلی فکر آدم رو منظم میکنه. اون موقع ها خیلی حرفش رو جدی نمیگرفتم ولی الان میبینم زیادی حق با اونه .
پاسخحذف