بعضی آدما هستن که اونقدر بهشون عادت کردی که اصلا باورت نمیشه مثلا فقط دو یا سه ساله که از باهاشون آشنا شدی. چه این آشنایی یک طرفه باشه (مثلا عادتی که زمان کنکور سال ۸۲ به آهنگهای فرهاد کرده بودم طوری بود که انگار نه انگار من اولین بار صدای فرهاد رو در عید سال ۸۰ از روی یک سی دی سلکشن شنیده بودم) یا دو طرفه باشه (نمونش توی دوستای دانشگاهیم خوب قابل مثال زدنه). هر چند که از حق نمیشه گذشت که خیلی از روابط به خصوص بعد از ورود به دانشگاه و محیط کار بین افراد حالت بازاری و منفعت طلبی به خودش میگیره ولی خوب خوشبختانه هنوزم و در دوران دانشگاه هم میتونم مثالهایی از نوعی که در بالا گفتم بزنم.\
بعضی ادما هستن که تو سالهای ساله میشناسیشون و باهاشون دوستی. یک ویژگی مهم در این رابطه اینه که آدم اصلا گذشت زمان و تغییرات رو نمیتونه حس کنه. به بیان بهتر اگر الان عکس سال اول راهنمایی من و اون رو کنار هم بهم نشون بدم باورم نمیشه که ما جفتمون اینقدر تغییر کرده باشیم . برای بچه هایی که از راهنمایی تو مراکز سمپاد بودن این موضوع ملموس تره. سمپاد خوبیایی داره و بدیهایی و از جمله اون خوبیها و بدیها همین جدا کردن بچه ها از سایر بچه هاست . این مساله هم مثل سایر مساله هایی که تو سمپاد وجود داره باعث پیشرفت اون بچه هایی میشه که خوب میتونن خودشون رو با این شرایط عادت بدن (یعنی حواسشون به بیرون هم هست) و باعث پس رفت اونایی میشه که به جو موجود (که در واقع یه جو شاید گفت صمیمی و خوب اما بسته) است عادت میکنن.
بعضی آدما هستن که با اینکه تو یه مقطع زمانی خیلی کوتاه باهاشون برخورد داری ولی تو مسیر زندگی اثر گذار میشن. این مثل یه شهاب سنگ میمونه که به یه جسمی برخورد میکنه . مسیر حرکت اون جسم رو تغییر میده و به راه خودش ادامه میده. شاید خیلی وقتا به این موضوع توجه نکنیم یا بعضی وقتا تعمدا اون رو انکارش کنیم ولی بی شک تو زندگی هر شخصی چنین آدمایی هر از گاهی پیدا میشن.
بعضی آدما هستن که شرایط و موقعیتی که توش قرار دارن مثل یه باتلاق اونا رو تو خودشون در بر گرفته. اینجور آدما از بزرگترین چیزی که میترسن تغییراته. طوری که حتی نمیتونن تصورکوچکترین تغییری در زندگیشون رو داشته باشن. نمونه های اینجور آدما تو هر طبقه و گروهی زیاده . از پادشاهی بگیرین که وقتی از سلطنت خلع و تبعیدش میکنن حتی یک سال هم دووم نمیاره و میمیره تا اون حاجی بازاری که هر روز صبح با سلام و چاکرم همحجره ای هاش به سر کار میره. یا اون استاد دانشگاهی که سی سال در اتاقش با شاگرداش روی مساله ها فکر کرده یا اون آخوندی که تمام عمرش به وعظ و خطابه مشهور بوده . تقریبا اکثریت انسانها به نظرم تو این دسته قرار میگیرن مگر اینکه شرایط بهشون تغییرات رو دیکته کنه. اونجاست که توانایی تطبیق هنر حساب میشه و خوب فکر میکنم قوانین بقای کل موجودات هم روی همین محور میچرخه.
اما موضوع به همین جا خلاصه نمیشه. اکثر آدما به خصوص تو شرایط اضطراری سعی میکنن نفر اول نباشن : کی تاحالا فلان کار رو کرده که من بکنم؟ تو برو دو نفر به من نشون بده که... اون وقت من .... ضربدر دو. و البته کسایی که از این قاعده رو دنبال نکردن یا بازندگانی بزرگ بودن یا برندگانی بزرگ . به خصوص سن از سی که میره بالا خود به خود ضریب محافظه کاری بالا میره. البته واضحه که بیگدار به آب زدن احتمال شکستش خیلی بیشتر از پیروزیشه اما سوالی که همیشه باقی میمونه اینه که آیا باید از تغییرات ترسید؟
بعضی ادما هستن که تو سالهای ساله میشناسیشون و باهاشون دوستی. یک ویژگی مهم در این رابطه اینه که آدم اصلا گذشت زمان و تغییرات رو نمیتونه حس کنه. به بیان بهتر اگر الان عکس سال اول راهنمایی من و اون رو کنار هم بهم نشون بدم باورم نمیشه که ما جفتمون اینقدر تغییر کرده باشیم . برای بچه هایی که از راهنمایی تو مراکز سمپاد بودن این موضوع ملموس تره. سمپاد خوبیایی داره و بدیهایی و از جمله اون خوبیها و بدیها همین جدا کردن بچه ها از سایر بچه هاست . این مساله هم مثل سایر مساله هایی که تو سمپاد وجود داره باعث پیشرفت اون بچه هایی میشه که خوب میتونن خودشون رو با این شرایط عادت بدن (یعنی حواسشون به بیرون هم هست) و باعث پس رفت اونایی میشه که به جو موجود (که در واقع یه جو شاید گفت صمیمی و خوب اما بسته) است عادت میکنن.
بعضی آدما هستن که با اینکه تو یه مقطع زمانی خیلی کوتاه باهاشون برخورد داری ولی تو مسیر زندگی اثر گذار میشن. این مثل یه شهاب سنگ میمونه که به یه جسمی برخورد میکنه . مسیر حرکت اون جسم رو تغییر میده و به راه خودش ادامه میده. شاید خیلی وقتا به این موضوع توجه نکنیم یا بعضی وقتا تعمدا اون رو انکارش کنیم ولی بی شک تو زندگی هر شخصی چنین آدمایی هر از گاهی پیدا میشن.
بعضی آدما هستن که شرایط و موقعیتی که توش قرار دارن مثل یه باتلاق اونا رو تو خودشون در بر گرفته. اینجور آدما از بزرگترین چیزی که میترسن تغییراته. طوری که حتی نمیتونن تصورکوچکترین تغییری در زندگیشون رو داشته باشن. نمونه های اینجور آدما تو هر طبقه و گروهی زیاده . از پادشاهی بگیرین که وقتی از سلطنت خلع و تبعیدش میکنن حتی یک سال هم دووم نمیاره و میمیره تا اون حاجی بازاری که هر روز صبح با سلام و چاکرم همحجره ای هاش به سر کار میره. یا اون استاد دانشگاهی که سی سال در اتاقش با شاگرداش روی مساله ها فکر کرده یا اون آخوندی که تمام عمرش به وعظ و خطابه مشهور بوده . تقریبا اکثریت انسانها به نظرم تو این دسته قرار میگیرن مگر اینکه شرایط بهشون تغییرات رو دیکته کنه. اونجاست که توانایی تطبیق هنر حساب میشه و خوب فکر میکنم قوانین بقای کل موجودات هم روی همین محور میچرخه.
اما موضوع به همین جا خلاصه نمیشه. اکثر آدما به خصوص تو شرایط اضطراری سعی میکنن نفر اول نباشن : کی تاحالا فلان کار رو کرده که من بکنم؟ تو برو دو نفر به من نشون بده که... اون وقت من .... ضربدر دو. و البته کسایی که از این قاعده رو دنبال نکردن یا بازندگانی بزرگ بودن یا برندگانی بزرگ . به خصوص سن از سی که میره بالا خود به خود ضریب محافظه کاری بالا میره. البته واضحه که بیگدار به آب زدن احتمال شکستش خیلی بیشتر از پیروزیشه اما سوالی که همیشه باقی میمونه اینه که آیا باید از تغییرات ترسید؟
دستت طلا
پاسخحذفبرای من خیلی به موقع بود این حرف و خیلی استفاده کردم . . .
اگه یک وقتی خواستی فکر کنی که منفعت این بلاک واسه بقیه چی بوده، من رو از سیاهه حذف نکنی . . .
قشنگ بود خیلی :-)
پاسخحذفیک چیزی این وسط خیلی عجیبه. من الان که بعد از چند روز خودم این پست رو خوندم حس میکنم مقدار اطلاعاتی که این به من داره میده از مقدار اطلاعاتی که من به این پست وارد کردم بیشتره. اینجوریش رو دیگه انصافا ندیده بودم!! خلاصه برای منم خیلی به موقع بود!!!!
پاسخحذف