یکشنبه هفته پیش صبح باید می رفتیم محضر برا وثیقه وزارت علوم. گفته بودن 9 بیاین من و مادرم هم یک ربع زود تر رفتیم که طبق روال اکثر کارا گفتن امروز ساعت 11 میاد.مادرمم باید می رفت سر کار در نتیجه گفتیم بریم سرکار و 11 جیم بزنیم برگردیم. در نتیجه من 2 ساعت بیکار بودم که باید با علافی پرش می کردم. در نتیجه پا شدم رفتم یه آژانس گفتم زود ترین زمان ممکن بلیط می خوام! گفتن تا یک ماه و نیم دیگه بلیط نیست. بسیار اصرار کردم و با کمال تعجب همگی(هم من هم اونا) برا 30 آگوست جا داد!!! مام رفتیم پی کارمون
بعد جمعه به لطف خدا بعد از 67 روز تمیز شدیم!!! کلین نه بلکه کلیردر نتیجه فهمیدیم که 30 امیه دیره و یه بلیط زود تر می خواهیم. دیگه آژانسی تو تهران نبود که بهش زنگ نزده باشم بس که تو گذرنامه بیکار بودم! البته بیشترین تلاش را خانم یافت آبادی می کرد.! که وارد جزییاتش نمیشم.
تا اینکه روز یکشنبه ساعت 3 از یک آژانس زنگ زدن که یه چارتری باز شده تا یه ربع دیگه خودت رو برسون. با یه بد بختی خودم رو رسوندم و بلیط رو گرفتم هنوز به سر خیابون نرسیده بودم که همراهم زنگ زد
خانم یافت آبادی بود.دقیقا رو همون روز بلیط امارات پیدا کرده بود! مرام گذاشته بود و ارزونتر!! داشتم می مردم . به ذهنم زد که این چارتریه رو هر جور شده یه مشتری گیر بیارم. این اول ماجرا بود. تو بحبحه ای که اصلا بلیط قبرس گیر نمی اومد من 3 تا بلیط داشتم و در به در دنبال مشتری می گشتم.آژانسی تو تهران نبود که بهش نسپرده باشم!
ادامه ماجرا در پست ها ی بعد
.
بعد جمعه به لطف خدا بعد از 67 روز تمیز شدیم!!! کلین نه بلکه کلیردر نتیجه فهمیدیم که 30 امیه دیره و یه بلیط زود تر می خواهیم. دیگه آژانسی تو تهران نبود که بهش زنگ نزده باشم بس که تو گذرنامه بیکار بودم! البته بیشترین تلاش را خانم یافت آبادی می کرد.! که وارد جزییاتش نمیشم.
تا اینکه روز یکشنبه ساعت 3 از یک آژانس زنگ زدن که یه چارتری باز شده تا یه ربع دیگه خودت رو برسون. با یه بد بختی خودم رو رسوندم و بلیط رو گرفتم هنوز به سر خیابون نرسیده بودم که همراهم زنگ زد
خانم یافت آبادی بود.دقیقا رو همون روز بلیط امارات پیدا کرده بود! مرام گذاشته بود و ارزونتر!! داشتم می مردم . به ذهنم زد که این چارتریه رو هر جور شده یه مشتری گیر بیارم. این اول ماجرا بود. تو بحبحه ای که اصلا بلیط قبرس گیر نمی اومد من 3 تا بلیط داشتم و در به در دنبال مشتری می گشتم.آژانسی تو تهران نبود که بهش نسپرده باشم!
ادامه ماجرا در پست ها ی بعد
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر