جمعه

دود از کنده بلند میشه

الان شاید پنج شش ماهه که نامجو گوش ندادم. دلیل خاصیم نداره. صرفا حسی بهش ندارم. حتی گویا آلبوم جدیدی داده بیرون به اسم پوست نارنگی که خوب راستش زیاد کنچکاو نیستم بدونم چیه (که اگه بودم میرفتم دنبالش)صرفا میخوام بگم شاید عصر این آقای امپراتور هم گذشته باشه. نمیدونم ولی اگه اینطور باشه چقدر زودتر از اینی که فکر میکردیم عصرش گذشت. 

شایدم باهوش تر از اینا باشه و خودش متوجه بشه و با دست پر برگرده

دوشنبه

کمتر از یک هفته

عید همه پیشاپیش مبارک . اما من چقدر دلم میخواد زودتر یکشنبه‌ی بعدی فرابرسه.

پنجشنبه

ظاهری

شاید یه وقت یه روز بیاد که توش دیگه دلم نخواد تی شرت بپوشم. 

از اثرات دیر خوابیدنه

جدیدا بعضی شبا همش به این فکر میکنم که کاشکی میشد یه سر میمردم میرفتم ببینم بعدش چه خبره بعد دوباره برمیگشتم بقیه زندگیمو میکردم. شبا خیلی بهش فکر میکنم ولی نمیدونم چرا روزا به کل یادم میره.

دوشنبه

چهارده بهمن نامه

دلم میخواد از این به بعد هر پستی اینجا میذارم قبلش یه آهنگ پس زمینه داشته باشه که خودم موقع نوشتن اون پست 
اونو گوش بدم. بذاریم با این یکی شروع کنیم

فردا تولدمه. من به شخصه تولد رو دوست دارم چون به آدم یاد آوری میکنه که کمی با خودش خلوت کنه راجع به کارهایی که یک سال گذشته میخواست انجام بده انجام داده یا بدون پیش بینی براش اتفاق افتاده و همینطور بهش اجازه میده راجع به سال جدید برنامه ریزی کنه. آرزوهای جدید بکنه و خلاصه کمی از روزمرگی فاصله بگیره. 

سالی که گذشت سال عجیب و جالبی بود. سالی سرتاسر خاطره. سالی که شاید توش به اندازه ی همه سالهای قبلیم بزرگ شدم و زندگی یاد گرفتم. سالی که توش سینو شدن رو تجربه کردم و ازش لذت بردم . سالی که توش ساختن رو یاد گرفتم ترمیم کردن رو یاد گرفتم و آرزو کردن رو بیشتر از پیش یاد گرفتم.

سالی که گذشت همه با دوست گذشت . من از این سال راضیم و آرزومند که سال هم از من راضی بوده باشه. میدونم هنوز خیلی چیزای جدید هست که باید یاد بگیرم و خیلی نقصانها دارم که باید برشون غلبه کنم. آرزو میکنم براشون 
 .هنوز وقت داشته باشم. آرزو میکنم براشون هنوز وقت داشته باشیم

نمیدونم شاید بد نباشه شمام برید به اون ویدیوی بالا گوش بدین و یه نیم ساعت به یک سال پیش فکر کنین. راجع به کارایی که میخواسین انجام بدین. اتفاقایی که فکرشم نمیکردین و به این آدمی که امروز هستین و اینکه اگه پارسال پنج سال پیش یا ده سال پیش ملاقاتش میکردین چه نظری داشتین.نمیدونم در هر صورت مستقل از این نوشته  شاید بد نباشه شمام برین به اون ویدیوی بالا گوش کنین.

گفتنی ها کم نیست

خیلی وقته اینجا چیزی نگفتم. با وجود اینکه گفتنی ها کم نبود. تو این مدت خیلی چیزا یاد گرفتم. یه جورایی حس میکنم مردتر شدم. شاید دوباره شروع کنم به نوشتن.  رفقا برادرا خواهرا ناشناسا آق سینووووووووو گفتنی ها کم نیییییییییییییییست

آرش کمانگیر

دیروز رفته بودیم نمایشنامه ی آرش از جناب بیضایی در دانشگاه استنفرد. راستش رو بخواین نمایشنامش زیاد به دلم ننشست. آرشی که نامجو و مژده شمسایی راویش بودن یه قهرمان مادرزاد نبود و این امتیاز اصلیش بود. اما آرشی که صرفا ظرف دو روز از یه چوپون ساده به قهرمانی برسه برای من غیر قابل باور تره تا آرشی که سالها زحمت کشیده عرق ریخته و نماینده شده. تو راه بازگشت آرش کسرایی رو گوش میدادیم. اون رو من تقریبا حفظ شدم از بس گوش دادم. مواقعی که دلم امید میخواست. حماسه میخواست. امید در نا امیدی میخواست . چه شبهای برفی در پرینستون که با برف می بارد اون به خواب میرفتم. آرش حماسی سیاوش برای من باورپذیر تر بود از آرش 
نوحه گونه ی نامجو.

پنجشنبه

آدمهایی دلتایی

یه دسته‌ی خیلی عجیب از آدما اونایی هستن که زندگیشونو که نگاه کنی تعریف دقیق دلتا فانکشن (تابع ضربه) هست. یا به قول معروف کل زندگیشون یه زندگی یه نواخت هست ولی یه جاش و فقط یه جاش  یه هیت یا آث دارن که میخوره به سقف.  اون یه دونه هیتشون واقعا کاریه کارستون. یه مثال واضح از این گروه از آدما توفان هست با اون آهنگ خدای .  . آسمونهاش 

به نظرم این بررسی زندگی این آدما میتونه دانش روانشناسی متحول کنه یا حداقل کلی جلو ببره

پ.ن البته اگه کپی نباشه
پ.ن بعضیام با وجودیکه در کل انتگرال تابعشون بالا تره اما شخصیت اون آث رو ندارن. بعضا حتی دیده شده که سعی کردن که اون آث رو کپی کنن. اینجور آدما رو به خدا واگذار مینماییم د

استارت آپ لایف

از زمانی که رفتم استارت آپ دو تا تغییر عمده تو زندگیم رخ داده. اول اینکه دیگه مثل سابق دخلم از خرجم فزونی نمیزنه و در نتیجه هر چند به هیچ وجه از ولخرجی های دوره ی پسادانشجویی کم نکردم( که این سبک زندگی فعلا نفسه و واقعا نمیدونم چطوری یه روزی میشه ازش دل کند...) ولی عوضش به شدت نسبت به شارژهای پنهانی که در تمامی لایه های زندگی آمریکایی دیده میشه حساس شدم و عکس العمل نشون میدم. یهو میبینی سر ده دلار میشینم با مغازه داره چونه میزنم یا با اون بیکارای تو خیابون دعوام میشه و غیره!! فرق دومشم اینه که برخلاف کارهای قبلی که من تقریبا همه جا کوچیکترین (از نظر سنی (بودم اینجا اکثریت همکارا از خودم جوونترند و در نتیجه آدم بیشتر و بیشتر از گذر زمان و افزایشش موهای سفیدش (که حالا دیگه رنگ میشن هر ماه) غافل میمونه.

دوشنبه

خرمالو



 و من بعد از  شش سال امروز خرمالو خوردم. و انگار که همین دیروز بود که آخرین خرمالو رو خورده بودم. همون اولین لحظه مزش رو به تمام و کمال زیر
 زبونم آورد