عید همه پیشاپیش مبارک . اما من چقدر دلم میخواد زودتر یکشنبهی بعدی فرابرسه.
دوشنبه
پنجشنبه
از اثرات دیر خوابیدنه
جدیدا بعضی شبا همش به این فکر میکنم که کاشکی میشد یه سر میمردم میرفتم ببینم بعدش چه خبره بعد دوباره برمیگشتم بقیه زندگیمو میکردم. شبا خیلی بهش فکر میکنم ولی نمیدونم چرا روزا به کل یادم میره.
دوشنبه
چهارده بهمن نامه
دلم میخواد از این به بعد هر پستی اینجا میذارم قبلش یه آهنگ پس زمینه داشته باشه که خودم موقع نوشتن اون پست
اونو گوش بدم. بذاریم با این یکی شروع کنیم
فردا تولدمه. من به شخصه تولد رو دوست دارم چون به آدم یاد آوری میکنه که کمی با خودش خلوت کنه راجع به کارهایی که یک سال گذشته میخواست انجام بده انجام داده یا بدون پیش بینی براش اتفاق افتاده و همینطور بهش اجازه میده راجع به سال جدید برنامه ریزی کنه. آرزوهای جدید بکنه و خلاصه کمی از روزمرگی فاصله بگیره.
سالی که گذشت سال عجیب و جالبی بود. سالی سرتاسر خاطره. سالی که شاید توش به اندازه ی همه سالهای قبلیم بزرگ شدم و زندگی یاد گرفتم. سالی که توش سینو شدن رو تجربه کردم و ازش لذت بردم . سالی که توش ساختن رو یاد گرفتم ترمیم کردن رو یاد گرفتم و آرزو کردن رو بیشتر از پیش یاد گرفتم.
سالی که گذشت همه با دوست گذشت . من از این سال راضیم و آرزومند که سال هم از من راضی بوده باشه. میدونم هنوز خیلی چیزای جدید هست که باید یاد بگیرم و خیلی نقصانها دارم که باید برشون غلبه کنم. آرزو میکنم براشون
.هنوز وقت داشته باشم. آرزو میکنم براشون هنوز وقت داشته باشیم
نمیدونم شاید بد نباشه شمام برید به اون ویدیوی بالا گوش بدین و یه نیم ساعت به یک سال پیش فکر کنین. راجع به کارایی که میخواسین انجام بدین. اتفاقایی که فکرشم نمیکردین و به این آدمی که امروز هستین و اینکه اگه پارسال پنج سال پیش یا ده سال پیش ملاقاتش میکردین چه نظری داشتین.نمیدونم در هر صورت مستقل از این نوشته شاید بد نباشه شمام برین به اون ویدیوی بالا گوش کنین.
گفتنی ها کم نیست
خیلی وقته اینجا چیزی نگفتم. با وجود اینکه گفتنی ها کم نبود. تو این مدت خیلی چیزا یاد گرفتم. یه جورایی حس میکنم مردتر شدم. شاید دوباره شروع کنم به نوشتن. رفقا برادرا خواهرا ناشناسا آق سینووووووووو گفتنی ها کم نیییییییییییییییست
آرش کمانگیر
دیروز رفته بودیم نمایشنامه ی آرش از جناب بیضایی در دانشگاه استنفرد. راستش رو بخواین نمایشنامش زیاد به دلم ننشست. آرشی که نامجو و مژده شمسایی راویش بودن یه قهرمان مادرزاد نبود و این امتیاز اصلیش بود. اما آرشی که صرفا ظرف دو روز از یه چوپون ساده به قهرمانی برسه برای من غیر قابل باور تره تا آرشی که سالها زحمت کشیده عرق ریخته و نماینده شده. تو راه بازگشت آرش کسرایی رو گوش میدادیم. اون رو من تقریبا حفظ شدم از بس گوش دادم. مواقعی که دلم امید میخواست. حماسه میخواست. امید در نا امیدی میخواست . چه شبهای برفی در پرینستون که با برف می بارد اون به خواب میرفتم. آرش حماسی سیاوش برای من باورپذیر تر بود از آرش
نوحه گونه ی نامجو.
پنجشنبه
آدمهایی دلتایی
یه دستهی خیلی عجیب از آدما اونایی هستن که زندگیشونو که نگاه کنی تعریف دقیق دلتا فانکشن (تابع ضربه) هست. یا به قول معروف کل زندگیشون یه زندگی یه نواخت هست ولی یه جاش و فقط یه جاش یه هیت یا آث دارن که میخوره به سقف. اون یه دونه هیتشون واقعا کاریه کارستون. یه مثال واضح از این گروه از آدما توفان هست با اون آهنگ خدای . . آسمونهاش
به نظرم این بررسی زندگی این آدما میتونه دانش روانشناسی متحول کنه یا حداقل کلی جلو ببره
پ.ن البته اگه کپی نباشه
پ.ن بعضیام با وجودیکه در کل انتگرال تابعشون بالا تره اما شخصیت اون آث رو ندارن. بعضا حتی دیده شده که سعی کردن که اون آث رو کپی کنن. اینجور آدما رو به خدا واگذار مینماییم د
استارت آپ لایف
از زمانی که رفتم استارت آپ دو تا تغییر عمده تو زندگیم رخ داده. اول اینکه دیگه مثل سابق دخلم از خرجم فزونی نمیزنه و در نتیجه هر چند به هیچ وجه از ولخرجی های دوره ی پسادانشجویی کم نکردم( که این سبک زندگی فعلا نفسه و واقعا نمیدونم چطوری یه روزی میشه ازش دل کند...) ولی عوضش به شدت نسبت به شارژهای پنهانی که در تمامی لایه های زندگی آمریکایی دیده میشه حساس شدم و عکس العمل نشون میدم. یهو میبینی سر ده دلار میشینم با مغازه داره چونه میزنم یا با اون بیکارای تو خیابون دعوام میشه و غیره!! فرق دومشم اینه که برخلاف کارهای قبلی که من تقریبا همه جا کوچیکترین (از نظر سنی (بودم اینجا اکثریت همکارا از خودم جوونترند و در نتیجه آدم بیشتر و بیشتر از گذر زمان و افزایشش موهای سفیدش (که حالا دیگه رنگ میشن هر ماه) غافل میمونه.
دوشنبه
ایرونیهای کالیفرنیا!
البته مسلما این چیزی که میخوام بگم بدون استثنا نیست و مثل هر مشاهدهی دیگهای استثناهای خاص خودش رو داره!
آدمای شریف و بامرام در هر جنس و نژادی در هر کجای زمین پیدا میشوند. در این هیچ شکی نیست اینجا هم مستثنا نیست
حتما همتون راجع به ایرونیای الای زیاد شنیدید. ایرونیهای تازه به دوران رسیده ای که مهمترین خصیصشون نا آگاهی
از حوادث پیرامونشونه (حالا جهان پیش کش) اما متاسفانه ظاهرا این قضیهی ایرانی ال ای بودن فقط مختص به ال ای نمیشه و نواحی بیشتری از کالیفرنیا رو در بر میگیره.
ایرونیهای شمال کالیفرنیا (اکثرا) ویژگیهای منحصر به فردی دارند که به راحتی میشه اونا رو از ایرونیها ی سایر جاهای دنیا متمایز کرد.
اکثریت قریب به اتفاقشون (در واقع در تمام فعلهای زیر منصفانه تره که از مون به جای شون استفاده کنم که حالا بعدا در موردش توضیح میدم( مهندسای این مملکت هستند و در شرکتهای بزرگ تکنولوژیک دارند کار میکنند (یا در یکی از دو دانشگاه با پرستیژ شمال کالیفرنیا درحال تدریس هستند) این آدما از عنفوان بچگی به عنوان تیزهوش از سایر انواع بشر جدا شدن.و تا همین لحظه هم این جدایی ها ادامه دارد. بدیهیست که این ابنای بشر از دماغ ماموت افتادهاند دقیقا در همان زمانی که آسمون از خدا اجازه گرفته و سوراخ شده است. جالبی این قضیه وقتی زیاد میشه که ببینیم تمام تصویری که ایرانیهای نسل دومی از ایرونیهای مهاجر دارند هم از همین کانال هست و در نتیجه خیلی از این خواص به طور مستقیم به اونها هم منتقل میشه
این ایرونیای عزیز عاشق پارتی هستند. اگر بهشون بگی سه تفریح رو در زمانهایی که موشک هوا نمیکنید نام ببرید قطعا جوابش پارتی پارتی و هایک خواهد بود (برای بعضیاشون البته پارتی پارتی بار هست) و این دوستان گرامی اصلا با اینکه دور هم بنشینند و قدری به گفتگو بازی یا حتی تبادل اطلاعات بپردازند روی خوشی نشون نمیدهند
این ناحیه چه در بین ایرانیها و چه در بین غیر ایرانیها (که بخش اعظمش هندی ها هستند) بیشترین تعداد نسبت پسر مجرد به دختر مجرد رو داراست. موارد زیر به عنوان نتایج مستقیم فکت بالا گذارش میشود: دختر های این ناحیه از خیلی از پسر های پسر تر هستند. تعداد زیادی از پسرهای این ناحیه مثل چتر آویزون هستند. دخترهای این ناحیه به شدت فمینیست شده اند به طوری که خوشختانه در تمام کارها با پسرها برابر هستند(مخصوصا در آشپزی بلد نبودن)
به جز در کارای مردونه (مثلا شما بیا دختری پیدا کن که حاضر باشه مثلا خونه رنگ بزنه!) .اتفاقا دخترا و پسرا در عین تمام برابری یه فرق دیگه هم با هم دارند. دخترا همش قربون صدقهی هم میرند (من دختر نیستم پس نمیتونم قضاوت کنم ظاهریه یا باطنی) اما هیچ دختری تحت هیچ شرایطی قربون صدقهی هیچ پسری نمیره (آخه فرق هست دیگه). در عوض پسر ها تا جایی که از دستشون بر بیاد قربون صدقهی دخترا میرن (این قطعا ظاهریه) ولی عوضش اگه یه پسر بخواد از رفیقش تعریف کنه اونوقته که هر دو تاشون زیر هزار تا زره بین هستند به عنوان دو تا گی!!
بذارید این یکی مورد رو با یه مثال بهتون بگم: آقا /خانوم الف یه ایمیل میزنه به چند تا از دوستاش که آخر هفته یک شب برن شام دور هم و دیداری تازه کنند. آقا/خانوم ب اول اعلام میکنند که فکر خوبیه و میان. اما آقا/خانوم ج ظاهرا براشون کاری پیش اومده و نمیتونن بیان. آقا /خانوم ب همونجا اعلام میکنند که میخواستن بیان آقا/خانوم ج رو ببینند و حالا که ایشون نیستند من هم بهتره به کارام برسم (به زبان مودبانه بقیتون هویجین) احتمالا یکی دو تا دیگه از دوستان هم اعلام میکنند که کار دارند و ایشالا به زودی هم رو میبینیم (این به زودی یعنی یا تو پارتی بعدی یا اگه یکی از اون خواننده های لوس آنجلسی تصمیم گرفت یه سر بیاد بالا در کنسرت بعدی) بقیه ی دوستان هم اصلا به کل بیخیال جواب دادن میشوند!
مسلما اینا که گفتم تمام حقیقت نبود. اما خوب قدر مسلم بیانگر فرهنگ و نوع برخوردی بود که متاسفانه بین خیل زیادی از ایرونیهای اینجا جا افتاده طوریکه خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. نه از شبهای فیلم بینی (اون طوری که در پرینستون بود) اینجا خبری هست (دارم به طور متوسط میگم) نه شب شعرش رنگ و بوی شب شعرای ایران و یا حتی پرینستون رو داره (به جاش شب شعراش بهترین و راحت ترین جاست برای مخ زنی ). خلاصه اینکه دنیاییه اینجا برای خودش. دنیایی که آدم اگه چشمش رو باز نکنه تا فرق سر توش فرو میره و بعدش دیگه یک ایرونی موفق شمال کالیفرنیایی میشه
اشتراک در:
پستها (Atom)